میدونم...
فیک جونگکوک
پارت:8
در رو با لگد باز کردم و رفتم توی اتاق
چته صداتو بلند کردی
×مردیکه روانی ولم کن
سئوعی تو ک اینجوری نبودی
×تو دیوونه ای
به صورتش ک غرق تو خون بود نگاه کردم و نیشخندی زدم و گفتم:
من دیوونم؟
بلند خندیدم
وای سئوجون تو خیلی نمکی
×چی از جونم میخای
چند قدم بهش نزدیک تر شدم و شروع کردم دورش چرخیدن
میدونستی ک ات از تو خوشش میاد
×چی
شنیدی ک چی گفتم
×به من چ ربطی داره ک کی ازم خوشش میاد
از حرکت ایستادم
برگشتم و روبه روش وایسادم
و با لبخند گفتم:
پس ب تو ربطی نداره
محکم با مشت زدم توی صورتش ک این حرکت چون یهویی بود پخش زمین شد
به حرفم ادامه دادم
گفتی ک ب تو ربطی ندارع
روی بدنش ک معلوم بود دیگه جونی نداره نشستم و شروع کردم مشتای پی در پی ای به صورتش زدم
اینقدر زدمش ک مشتای خودم ترکیده بودن
و اونم چیزی از صورتش نمونه بود
از روش بلند شدم
چک کردم دیدم هنوز زندست
لئو رو صدا زدم[لئو نزدیک ترین ادم جونگکوکه]
~بله رییس
برام ی بطری اسید بیار
~چشم
رفت و بعد از ۵مین برگشت با بطری توی دستش
بطری رو ازش گرفتم و برگشتم سمت سئوجون
در بطری رو باز کردم
و روی صروتش ریختم
حتی جونی برای داد زدن هم نداشت
بطری رو به گوشه ای از اتاق پرت کردم و برگشتم سمت لئو
ببرین ی جا چالش کنین
~چشم
و از اتاق اومدم بیرون [اتاقه ی چیزی مثل انباری بوده پس توی حیاط بوده]
رفتم توی خونه
و رفتم حموم
خونه اون کثافت روی دستام خشک شده بود
و یکمی هم صورتمو خونی کرده بود
بعد از اینکه دوش گرفتم
از حمام اومدم بیرون درحالی ک با حوله توی اتاق بودم یکی در زد
~میتونم بیام تو
بیا لئو
لئو در رو باز کرد و اومد داخل
چی شده
~مهمان دارید
مهمان؟ کی هست
~نگفتن
اوکیه برو
~بله چشم
لئو از اتاق رفت بیرون
منم لباس تنم کردم و رفتم بیرون
رفتم پایین و دیدم ی نفر روی کاناپه نشسته
سلام
برگشت سمتم و دیدم اون... ادامه دارد
کامنت فراموش نشه بچه های من
پارت:8
در رو با لگد باز کردم و رفتم توی اتاق
چته صداتو بلند کردی
×مردیکه روانی ولم کن
سئوعی تو ک اینجوری نبودی
×تو دیوونه ای
به صورتش ک غرق تو خون بود نگاه کردم و نیشخندی زدم و گفتم:
من دیوونم؟
بلند خندیدم
وای سئوجون تو خیلی نمکی
×چی از جونم میخای
چند قدم بهش نزدیک تر شدم و شروع کردم دورش چرخیدن
میدونستی ک ات از تو خوشش میاد
×چی
شنیدی ک چی گفتم
×به من چ ربطی داره ک کی ازم خوشش میاد
از حرکت ایستادم
برگشتم و روبه روش وایسادم
و با لبخند گفتم:
پس ب تو ربطی نداره
محکم با مشت زدم توی صورتش ک این حرکت چون یهویی بود پخش زمین شد
به حرفم ادامه دادم
گفتی ک ب تو ربطی ندارع
روی بدنش ک معلوم بود دیگه جونی نداره نشستم و شروع کردم مشتای پی در پی ای به صورتش زدم
اینقدر زدمش ک مشتای خودم ترکیده بودن
و اونم چیزی از صورتش نمونه بود
از روش بلند شدم
چک کردم دیدم هنوز زندست
لئو رو صدا زدم[لئو نزدیک ترین ادم جونگکوکه]
~بله رییس
برام ی بطری اسید بیار
~چشم
رفت و بعد از ۵مین برگشت با بطری توی دستش
بطری رو ازش گرفتم و برگشتم سمت سئوجون
در بطری رو باز کردم
و روی صروتش ریختم
حتی جونی برای داد زدن هم نداشت
بطری رو به گوشه ای از اتاق پرت کردم و برگشتم سمت لئو
ببرین ی جا چالش کنین
~چشم
و از اتاق اومدم بیرون [اتاقه ی چیزی مثل انباری بوده پس توی حیاط بوده]
رفتم توی خونه
و رفتم حموم
خونه اون کثافت روی دستام خشک شده بود
و یکمی هم صورتمو خونی کرده بود
بعد از اینکه دوش گرفتم
از حمام اومدم بیرون درحالی ک با حوله توی اتاق بودم یکی در زد
~میتونم بیام تو
بیا لئو
لئو در رو باز کرد و اومد داخل
چی شده
~مهمان دارید
مهمان؟ کی هست
~نگفتن
اوکیه برو
~بله چشم
لئو از اتاق رفت بیرون
منم لباس تنم کردم و رفتم بیرون
رفتم پایین و دیدم ی نفر روی کاناپه نشسته
سلام
برگشت سمتم و دیدم اون... ادامه دارد
کامنت فراموش نشه بچه های من
۱۵.۹k
۱۴ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.