وانشات جونگ کوک
تو زیاد درس خون نبودی علاقه ایم ب شرکت توی کلاسا نداشتی اما فصل امتحانات بودو اگ امتحاناتو میوفتادی باید بازم این سالو میخوندی پس برای امتحانات به اسرار مامانت رفتی مدرسه .
تو کلاستون ۳ تا دانش اموز جدید اومدع بود که همشونم مخ بودن ...
وقتی وارد کلاس شدی توجهت به معلم نبود تا زنگ سوم زده شد ...
همه دانش اموزا استرس داشتن و پچ پچ میکردن تا اینک حرف زدناشون با ورود معلم به کلاس قطع شد .
برگه ها روی میز بود و بچه ها با استرس تمام بهش زل زده بودن اما برای تو هیچ اهمیتی نداشت .
به سمت چپ و راست نگاه کردی تا از یکی تقلب بگیری تا اینکه چشمت به یکی از دانش اموزای انتقالی اون گوشه اوفتاد که تند تند داشت سوالارو حل میکرد .
سعی میکردی از روش تقلب کنی ول اصن نمیشد چون فاصلت با اون دور بود
تا اینکه معلم متوجه تو شد .
(ا/ت همین الان برو دفتر مدیر )
با نا امیدی رفتی دفتر مدیر کلی از طرف مدیر و معلم سر زنش شدی اخرش هم گفتن به مادرت زنگ میزنن .
یکی از دانش اموزای انتقالی وارد دفتر مدیر شد و یکی از معلما سمت رفت
( او جانگ کوک شی برای شرکت کردن توی ازمون ریاضی کشوری موافقت کردی ؟)
جواب داد :
( من جوتب بله به شما ندادم پس لطفا دیگه این حرفارو نزنین )
و مستقیما اومد سمت تو ...
(اقای مدیر ببخشید اون همیشه کل شقه و حواس جمع نیست )
مدیر با شنیدن حرف پسر سریعا گفت :
( فقط بخاتر جانگ کوک میبخشمت )
فردا ...
ساعت ۱۲ صبح ...
(ا/ت یکی از دوستات اومده )
تو با خوشحالی سمت در رفتیو
با جانگ کوک مقابله شدی که گفت :
( معلم بهم گفته بود یکم توی ریاضی کمک کنم )
* و مثل عکس بالا نگاهت کرد و بدون اجازه وارد خونه شد *
تو کلاستون ۳ تا دانش اموز جدید اومدع بود که همشونم مخ بودن ...
وقتی وارد کلاس شدی توجهت به معلم نبود تا زنگ سوم زده شد ...
همه دانش اموزا استرس داشتن و پچ پچ میکردن تا اینک حرف زدناشون با ورود معلم به کلاس قطع شد .
برگه ها روی میز بود و بچه ها با استرس تمام بهش زل زده بودن اما برای تو هیچ اهمیتی نداشت .
به سمت چپ و راست نگاه کردی تا از یکی تقلب بگیری تا اینکه چشمت به یکی از دانش اموزای انتقالی اون گوشه اوفتاد که تند تند داشت سوالارو حل میکرد .
سعی میکردی از روش تقلب کنی ول اصن نمیشد چون فاصلت با اون دور بود
تا اینکه معلم متوجه تو شد .
(ا/ت همین الان برو دفتر مدیر )
با نا امیدی رفتی دفتر مدیر کلی از طرف مدیر و معلم سر زنش شدی اخرش هم گفتن به مادرت زنگ میزنن .
یکی از دانش اموزای انتقالی وارد دفتر مدیر شد و یکی از معلما سمت رفت
( او جانگ کوک شی برای شرکت کردن توی ازمون ریاضی کشوری موافقت کردی ؟)
جواب داد :
( من جوتب بله به شما ندادم پس لطفا دیگه این حرفارو نزنین )
و مستقیما اومد سمت تو ...
(اقای مدیر ببخشید اون همیشه کل شقه و حواس جمع نیست )
مدیر با شنیدن حرف پسر سریعا گفت :
( فقط بخاتر جانگ کوک میبخشمت )
فردا ...
ساعت ۱۲ صبح ...
(ا/ت یکی از دوستات اومده )
تو با خوشحالی سمت در رفتیو
با جانگ کوک مقابله شدی که گفت :
( معلم بهم گفته بود یکم توی ریاضی کمک کنم )
* و مثل عکس بالا نگاهت کرد و بدون اجازه وارد خونه شد *
۵.۹k
۱۱ بهمن ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.