اکازا. پارت۲(عشق بچگی)
از اون به بعد منو هاکوچی با هم بودیم.پدر هاکوچی بعد یه مدت میمیره و این باعث میشه که ادم بکشه. من دست خالی57نفرو کشتم و هاکوچی حدود60 تا 80نفر. یه روز من و هاکوچی به یه مردی حمله کردیم بدون اینکه به حرکاتمون توجه کنه جا خالی میداد و لبخند رو لباش بود که این باعث میشد هاکوچی خشمگین تر شه. مرد به هاکوچی گفت: چرا دزدی میکنی؟ بیا تا بهت کاراته یاد بدم.
روشو سمت من کرد گفت: تو خواهرشی؟
گفتم: من دوست هاکوچی ام.
هاکوچی گفت: اسم دوستم آت هستش.
مرد گفت: خوشبختم. اسم من کیزو هستش.
بعد از چند روز هاکوچی تصمیم گرفت تا با پیشنهاد کیزو موافقت کنه.من و هاکوچی به سمت خونه ی کیزو راه افتادیم و در زدیم. منو هاکوچی 16سالمون بود که با کیزو اشنا شدیم. کیزو یه دختر مریض داشت که اسمش کویوکی بود. اون 14سالش بود. با خودم گفتم بد نیست تا در کنار اینکه با هاکوچی و کیزو تمرین میکنم از کویوکی هم مراقبت کنم. پس رفتم و از کیزو سان درخاست کردم تا هم با کویوکی بیشتر اشنا شم و ازش مواظبت کنم تا حداقل به عیر از هاکوچی دوست دیگه ای هم داشته باشم...
منتظر پارت3باشین. سیونارا😊
روشو سمت من کرد گفت: تو خواهرشی؟
گفتم: من دوست هاکوچی ام.
هاکوچی گفت: اسم دوستم آت هستش.
مرد گفت: خوشبختم. اسم من کیزو هستش.
بعد از چند روز هاکوچی تصمیم گرفت تا با پیشنهاد کیزو موافقت کنه.من و هاکوچی به سمت خونه ی کیزو راه افتادیم و در زدیم. منو هاکوچی 16سالمون بود که با کیزو اشنا شدیم. کیزو یه دختر مریض داشت که اسمش کویوکی بود. اون 14سالش بود. با خودم گفتم بد نیست تا در کنار اینکه با هاکوچی و کیزو تمرین میکنم از کویوکی هم مراقبت کنم. پس رفتم و از کیزو سان درخاست کردم تا هم با کویوکی بیشتر اشنا شم و ازش مواظبت کنم تا حداقل به عیر از هاکوچی دوست دیگه ای هم داشته باشم...
منتظر پارت3باشین. سیونارا😊
۳.۰k
۲۶ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.