قانون عشق p58
(میون سو)
شب شده بود وقتی رسیدم خونه،فاصله ی اونجا تا خونه خودم تقریبا زیاد بود و ۴۰ دقیقه ای توی راه بودم
شغل مناسبی بود زیاد بهم فشار نمیاورد
ساعت کاریش هم ۱۰ صبح تا ۵ بعد از ظهر بود ،برای خودمم خوبه که بین کلی گل و چمن و درخت باشم نگاهی به شکمم انداختم
همزمان زمزمه کردم: تو اونجا رو دوس داشتی کوچولوی مامان ؟؟...امیدوارم حالت خوب باشه و کمک کنی حال منم خوب بشه تو تنها امید زندگیمی عزیز دلم
شام خوردم و رفتم تو فکر
یاد اخرین باری ک جونگ کوک رو دیدم افتادم و آخرین باری که اون خونه رو دیدم ......خونه ی عجیبی بود ،هم توش خانمی کردم و آدم بزرگی بودم و هم کلفتی کردم و تحقیر شدم
ذهنم رفت پیش صاحب کار جدیدم از منشی مین شنیدم اسمش هیونجینه مجرده و بعد از مرگ پدرش صاحب ارث و میراثش شده
اونقدر خسته بودم ک کم کم خوابم برد
ساعت ۷ و نیم بود که بیدار شدم
یکم حالت تهوع داشتم برای محکم کاری به قرص خوردم بعد صبونه لباس سبز روشنی با شلوار لی پوشیدم
لباسم کمی جذب بود و شکمم مشخص بود ولی خب من چیزی نداشتم ک از کسی پنهان کنم
و جونگ کوکی توی خونه نبود که نزارم بفهمه
موهامو کج بافتم و تاکسی گرفتم خودمو رسوندم اونجا
از باغبون شنیدم که امروز صاحب کارم یا همین هیونجین نرفته بیرون و خونه مونده
ساعت ۱۱ بود که باغبون رفت از بیرون یکم کود بخره
منم بیکار بودم تابی که توی باغ بود
منم بیکار بودم تابی که توی باغ بود وسوسم کرد برم روش بشینم
تا باغبون بیاد میتونم یکم تاب بخورم .....روش نشستم و با پام یکم خودمو عقب جلو کردم سرمو به زنجیر تاب تکیه دادم
د
شب شده بود وقتی رسیدم خونه،فاصله ی اونجا تا خونه خودم تقریبا زیاد بود و ۴۰ دقیقه ای توی راه بودم
شغل مناسبی بود زیاد بهم فشار نمیاورد
ساعت کاریش هم ۱۰ صبح تا ۵ بعد از ظهر بود ،برای خودمم خوبه که بین کلی گل و چمن و درخت باشم نگاهی به شکمم انداختم
همزمان زمزمه کردم: تو اونجا رو دوس داشتی کوچولوی مامان ؟؟...امیدوارم حالت خوب باشه و کمک کنی حال منم خوب بشه تو تنها امید زندگیمی عزیز دلم
شام خوردم و رفتم تو فکر
یاد اخرین باری ک جونگ کوک رو دیدم افتادم و آخرین باری که اون خونه رو دیدم ......خونه ی عجیبی بود ،هم توش خانمی کردم و آدم بزرگی بودم و هم کلفتی کردم و تحقیر شدم
ذهنم رفت پیش صاحب کار جدیدم از منشی مین شنیدم اسمش هیونجینه مجرده و بعد از مرگ پدرش صاحب ارث و میراثش شده
اونقدر خسته بودم ک کم کم خوابم برد
ساعت ۷ و نیم بود که بیدار شدم
یکم حالت تهوع داشتم برای محکم کاری به قرص خوردم بعد صبونه لباس سبز روشنی با شلوار لی پوشیدم
لباسم کمی جذب بود و شکمم مشخص بود ولی خب من چیزی نداشتم ک از کسی پنهان کنم
و جونگ کوکی توی خونه نبود که نزارم بفهمه
موهامو کج بافتم و تاکسی گرفتم خودمو رسوندم اونجا
از باغبون شنیدم که امروز صاحب کارم یا همین هیونجین نرفته بیرون و خونه مونده
ساعت ۱۱ بود که باغبون رفت از بیرون یکم کود بخره
منم بیکار بودم تابی که توی باغ بود
منم بیکار بودم تابی که توی باغ بود وسوسم کرد برم روش بشینم
تا باغبون بیاد میتونم یکم تاب بخورم .....روش نشستم و با پام یکم خودمو عقب جلو کردم سرمو به زنجیر تاب تکیه دادم
د
۴۵.۶k
۲۴ فروردین ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.