part 8
part 8
بعد از یکساعت تمیز کاری، کارش تموم شد.
کمی استراحت کرد و با جیمین تماس گرفت؛ چند تا بوق خورد و صدای جیمین توی تلفن پخش شد : چیشده؟
- اممم هیچی فقط میخواستم بگم میشه رفت بیرون یا نه؟
- مگه اسیرت کردم که از من میپرسی؟
- نه فقط...
- پس خدافظ.
تا خواست چیزی بگه تلفن قطع شد.
توی دلش به جیمین فحشی داد و رفت لباساشو عوض کرد.
یک بگ خاکستری با بافت مشکی پوشید روشم یک سویشرت خاکستری پوشید و گوشیش رو برداشت و رفت بیرون.
همین طوری قدم میزد و از هوا لذت میبرد.
شرمنده کم بود...
یک پارت دیگه هم میزارم
بعد از یکساعت تمیز کاری، کارش تموم شد.
کمی استراحت کرد و با جیمین تماس گرفت؛ چند تا بوق خورد و صدای جیمین توی تلفن پخش شد : چیشده؟
- اممم هیچی فقط میخواستم بگم میشه رفت بیرون یا نه؟
- مگه اسیرت کردم که از من میپرسی؟
- نه فقط...
- پس خدافظ.
تا خواست چیزی بگه تلفن قطع شد.
توی دلش به جیمین فحشی داد و رفت لباساشو عوض کرد.
یک بگ خاکستری با بافت مشکی پوشید روشم یک سویشرت خاکستری پوشید و گوشیش رو برداشت و رفت بیرون.
همین طوری قدم میزد و از هوا لذت میبرد.
شرمنده کم بود...
یک پارت دیگه هم میزارم
۱.۲k
۰۹ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.