فیک از جونگکوک:زیرزمین
فیک از جونگکوک:زیرزمین
part³⁰
فردا صبح
ویو ا.ت
صبح بیدار شدم رفتم مدرسه آمدم خونه من باید امروز ۴نیم برم سرکار باید به مامانم دروغ بگم اصلا از دروغ گفتم خوشم نمیاد اما مجبورم اگه راسته شو بگم مامانم نمیزاره ولی آخرش که چی باید بفهمه اما خب بزار یه چند روز برم بعد بهش میکنم میرم سرکار یه جوری راضیش میکنم که مانع نشه
رفتم لباسم عوض کردم همه باهم نشستیم ناهار خوردیم رفتم توی اتاقم یه خورده چی که معلم درس داده بود رو می خوندم که دیدم ساعت۴ شده رفتم آماده شدم رفتم از اتاق بیرون(اسلاید ۲ لباس ا.ت برای بیرون)به مامانم گفتم...
+مامان من میرم خونه نامرا
^توکه دیروز خونه نامرا بودی؟
+خب دعوتم کرده گفته برم خونشون چندتا از دوستامونم دعوت کرده تا دور هم باشیم
^آهان..... باشه
+خوب من میرم
_وایسا(جونگکوک از اتاقش لباس پوشیده آماده میاد بیرون)
+چرا؟
_بزار برسونمت
+نمی خوام خودم میرم بعدشم من بهت گفتم که نمیخوام کسی بفهمه که ما توی یه خونه ایم
_گفتی اما کی میخواد بفهمه؟
+نمی خوام خودم میرم برو لباستو عوض کن
_چرا فکردی من برا تو لباس پوشیدم خودم میخواستم برم بیرون گفتم برسونمت
+نمی خواد من رفتم خدافظ مامان
^ا.ت دخترم بزار ببرت دیگه
+مامان گفتم که نمیخواد خودم میرم خدافظ
^مواظب خودتون باشید
_خدافظ مامان
(ا.ت جونگکوک با هم سوار آسانسور میشن وقتی توی آسانسورن جونگکوک به ا.ت میگه..)
_چرا نمیخوای ببرمت؟
+بهت دوبارتا حالا دلیلشو گفتم بازم میخوای بهت بگم؟(تیکه انداخت)
_این دلیل کافی نیست یه دلیله دیگه بیار تا قانئه شم
+چرا من باید تورو قانئه کنم؟
_چون که من تورو...(میخواست بگه که دوستش داره اما خب نگفت)
+خب بگو دیگه تو منو چی؟
_هیچی ولش کن
+باش
(از آسانسور خارج میشن ا.ت از جونگکوک خدافظی میکنه میره جونگکوک همون طوری که ا.ت داره میره از پشت به ا.ت نگاه میکنه به خودش میگه)
ویو جونگکوک
ا.ت نمی دونم چرا ولی من خیلی دوستت دارم ای کاش توی یه موقیعت دیگه بهت اعتراف میکردم(بعد جونگکوک سوار ماشین میشه میره)
ویو ا.ت
رفتم تو ایستگاه سوار اتوبوس شدم دوساعت ۴:۳۰رسیدم سرکار رفتم پیش رئیس
+سلام رئیس
رئیس:سلام ا.ت چه خوب سر وقت رسیدی
+ممنون
رئیس:همیشه همینقدر سروقت بیا سرکار
+چشم
رئیس:خب بیا دنبالم
+چشم
(ا.ت میره دنبال رئیس و رئیس به یه دختره ای میگه بیاد)
رئیس:بورا بیا اینجا
(علامت بورا < )
part³⁰
فردا صبح
ویو ا.ت
صبح بیدار شدم رفتم مدرسه آمدم خونه من باید امروز ۴نیم برم سرکار باید به مامانم دروغ بگم اصلا از دروغ گفتم خوشم نمیاد اما مجبورم اگه راسته شو بگم مامانم نمیزاره ولی آخرش که چی باید بفهمه اما خب بزار یه چند روز برم بعد بهش میکنم میرم سرکار یه جوری راضیش میکنم که مانع نشه
رفتم لباسم عوض کردم همه باهم نشستیم ناهار خوردیم رفتم توی اتاقم یه خورده چی که معلم درس داده بود رو می خوندم که دیدم ساعت۴ شده رفتم آماده شدم رفتم از اتاق بیرون(اسلاید ۲ لباس ا.ت برای بیرون)به مامانم گفتم...
+مامان من میرم خونه نامرا
^توکه دیروز خونه نامرا بودی؟
+خب دعوتم کرده گفته برم خونشون چندتا از دوستامونم دعوت کرده تا دور هم باشیم
^آهان..... باشه
+خوب من میرم
_وایسا(جونگکوک از اتاقش لباس پوشیده آماده میاد بیرون)
+چرا؟
_بزار برسونمت
+نمی خوام خودم میرم بعدشم من بهت گفتم که نمیخوام کسی بفهمه که ما توی یه خونه ایم
_گفتی اما کی میخواد بفهمه؟
+نمی خوام خودم میرم برو لباستو عوض کن
_چرا فکردی من برا تو لباس پوشیدم خودم میخواستم برم بیرون گفتم برسونمت
+نمی خواد من رفتم خدافظ مامان
^ا.ت دخترم بزار ببرت دیگه
+مامان گفتم که نمیخواد خودم میرم خدافظ
^مواظب خودتون باشید
_خدافظ مامان
(ا.ت جونگکوک با هم سوار آسانسور میشن وقتی توی آسانسورن جونگکوک به ا.ت میگه..)
_چرا نمیخوای ببرمت؟
+بهت دوبارتا حالا دلیلشو گفتم بازم میخوای بهت بگم؟(تیکه انداخت)
_این دلیل کافی نیست یه دلیله دیگه بیار تا قانئه شم
+چرا من باید تورو قانئه کنم؟
_چون که من تورو...(میخواست بگه که دوستش داره اما خب نگفت)
+خب بگو دیگه تو منو چی؟
_هیچی ولش کن
+باش
(از آسانسور خارج میشن ا.ت از جونگکوک خدافظی میکنه میره جونگکوک همون طوری که ا.ت داره میره از پشت به ا.ت نگاه میکنه به خودش میگه)
ویو جونگکوک
ا.ت نمی دونم چرا ولی من خیلی دوستت دارم ای کاش توی یه موقیعت دیگه بهت اعتراف میکردم(بعد جونگکوک سوار ماشین میشه میره)
ویو ا.ت
رفتم تو ایستگاه سوار اتوبوس شدم دوساعت ۴:۳۰رسیدم سرکار رفتم پیش رئیس
+سلام رئیس
رئیس:سلام ا.ت چه خوب سر وقت رسیدی
+ممنون
رئیس:همیشه همینقدر سروقت بیا سرکار
+چشم
رئیس:خب بیا دنبالم
+چشم
(ا.ت میره دنبال رئیس و رئیس به یه دختره ای میگه بیاد)
رئیس:بورا بیا اینجا
(علامت بورا < )
۶.۳k
۲۱ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.