Name roman : ❤شیطنتی پرشور تا عشقی پرعطش🖤 پارت 4
#متین
همه داشتن میخندیدن که مامان محبوبه گفت
محبوبه : راستی فردا میخوام یه مهمونیه مجلل برگزارکنم برای امدن فریبا و خانوادش
فریبا : مامان جان راضی به زحمت نبودیم
محبوبه : چه زحمتی دخترم بعد از ۱۰ سال اومده پیشم یه مهمونیه کوچیک که این حرفا رو نداره
فریبا : بازم ممنون
مامانم ومامان بزرگ مشغول حرف زدن بودن که یهو همه دخترا همزمان گفتن :
واییی من لباس ندارم
محراب : هوففف.... باز اینا شروع کردن خدایا من به کدوم گناه گیر اینا افتادم
رضا : من که یه کاری دارم الان باید برم بیرون تا شبم بیرونم نمیتونم بیام
فرزاد : اهههه راست میگیا ما هممون کارداریم خودتون برید
محمد : چرا خودشون برن منو متین هم باهاشون میریم تازه هم ما یکم ایرانو میگردیم هم بهتر دوتا مرد باهاشون باشه
همه پسرا بجز متین و محمد همزمان : براتون ارزوی سلامتی و صبر زیاد دارم
متین : اههه چرا ؟!
ارسلان : هااا هیچی مراقبت کنید ما دیگه بریم مگه نه محراب
محراب : اره اره ما دیگه رف رحمت کنیم همگی خدافظ
همه : خدافظ
نیکا : خب دیگه بریم خرید .
دخترا و متین و محمد : بریم
................................................................................هوففف نیکا سریع یه لباس انتخاب کن نگاه همه لباساشونو خریدن بجز تو و دیانا بخدا پام سر شده تروخدا یه لباس انتخاب کن
محمد : داداش میگم چرا اینا همشون رفتن نگو میدونستن که اگه بیان باید چه زجری بکشن
نیکا : متین محمد ببینید این چطوره
متین : ی یکم باز نیست نیکا
نیکا : نه دیگه خوبه متین
رفتم یه لباس خوشگل از رگال پیدا کردم که پوشیده تر بود دادم بهش گفتم بپوشه
نیکا : متین این که من برداشتم خوشگلتره که
متین : حالا اینو بپوش اون خیلی بازه همه فامیلا هستن جلوی ۵۰۰ نفر میخوای اینو بپوشی
نیکا : هوففف باشه ولی اگه زشت شدم اونو برمیدارما
متین : اول که تو گونیم بپوشی بهت میاد دوم بموش انقدر حرف نزن
چند دیقه بعد نیکا از اتاق پرو اومد وایی چقدر خوشگل شده بود
متین : نیکا عالیه همینو بردا بریم دیانا توهم همینو سفیدشو بردار
.................................................................................
امشب با بچه ها کلی لباس خریدیم بعد رفتیم برج میلاد و رستوران دیگه برگشتیم سمت عمارت منو ممد داشتیم میمردیم از خستگی هوفففف ولی خیلی خوش گذشت فردا من دخترا رو میبرم ارایشگاه اخه مهمونی های عمارت ما هیچ فرقی با عروسی نداشت هم تعداد مهمونا زیاد بود هم یچیزی شبیه عروسی بود امیدوارم ارایشگاه مثل خرید خیلی طول نکشه
کامنت نیاز نیس الان پارت پنجم میزارم💕🙈
همه داشتن میخندیدن که مامان محبوبه گفت
محبوبه : راستی فردا میخوام یه مهمونیه مجلل برگزارکنم برای امدن فریبا و خانوادش
فریبا : مامان جان راضی به زحمت نبودیم
محبوبه : چه زحمتی دخترم بعد از ۱۰ سال اومده پیشم یه مهمونیه کوچیک که این حرفا رو نداره
فریبا : بازم ممنون
مامانم ومامان بزرگ مشغول حرف زدن بودن که یهو همه دخترا همزمان گفتن :
واییی من لباس ندارم
محراب : هوففف.... باز اینا شروع کردن خدایا من به کدوم گناه گیر اینا افتادم
رضا : من که یه کاری دارم الان باید برم بیرون تا شبم بیرونم نمیتونم بیام
فرزاد : اهههه راست میگیا ما هممون کارداریم خودتون برید
محمد : چرا خودشون برن منو متین هم باهاشون میریم تازه هم ما یکم ایرانو میگردیم هم بهتر دوتا مرد باهاشون باشه
همه پسرا بجز متین و محمد همزمان : براتون ارزوی سلامتی و صبر زیاد دارم
متین : اههه چرا ؟!
ارسلان : هااا هیچی مراقبت کنید ما دیگه بریم مگه نه محراب
محراب : اره اره ما دیگه رف رحمت کنیم همگی خدافظ
همه : خدافظ
نیکا : خب دیگه بریم خرید .
دخترا و متین و محمد : بریم
................................................................................هوففف نیکا سریع یه لباس انتخاب کن نگاه همه لباساشونو خریدن بجز تو و دیانا بخدا پام سر شده تروخدا یه لباس انتخاب کن
محمد : داداش میگم چرا اینا همشون رفتن نگو میدونستن که اگه بیان باید چه زجری بکشن
نیکا : متین محمد ببینید این چطوره
متین : ی یکم باز نیست نیکا
نیکا : نه دیگه خوبه متین
رفتم یه لباس خوشگل از رگال پیدا کردم که پوشیده تر بود دادم بهش گفتم بپوشه
نیکا : متین این که من برداشتم خوشگلتره که
متین : حالا اینو بپوش اون خیلی بازه همه فامیلا هستن جلوی ۵۰۰ نفر میخوای اینو بپوشی
نیکا : هوففف باشه ولی اگه زشت شدم اونو برمیدارما
متین : اول که تو گونیم بپوشی بهت میاد دوم بموش انقدر حرف نزن
چند دیقه بعد نیکا از اتاق پرو اومد وایی چقدر خوشگل شده بود
متین : نیکا عالیه همینو بردا بریم دیانا توهم همینو سفیدشو بردار
.................................................................................
امشب با بچه ها کلی لباس خریدیم بعد رفتیم برج میلاد و رستوران دیگه برگشتیم سمت عمارت منو ممد داشتیم میمردیم از خستگی هوفففف ولی خیلی خوش گذشت فردا من دخترا رو میبرم ارایشگاه اخه مهمونی های عمارت ما هیچ فرقی با عروسی نداشت هم تعداد مهمونا زیاد بود هم یچیزی شبیه عروسی بود امیدوارم ارایشگاه مثل خرید خیلی طول نکشه
کامنت نیاز نیس الان پارت پنجم میزارم💕🙈
۲۰.۸k
۱۷ مهر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.