(سنگی از جنس بلور Part1)
در جنگل تاریک و ترسناکی دخترکی ساعت ها بود که با بدن زخمی اش درحاله راه رفتن بود ...همینطور بدن هیچ فکری از اینکه مقصدش کجاست درحاله راه رفتن بود .
فقط میخواست از این مخمصه خلاص بشه ....
هی به خودش میگفت :چرا این راه کوفتی تمومی نداره؟؟؟
چرا هیچی تمومی نداره؟؟؟
چرا من اینجام!!!!!حق حق
اشک های دختر مثله ابر بهاری صورتش رو می پوشاند .....همینطور ادامه داشت ...تا وقتی که همون توانی که چند دقیقه قبل رو هم از دست داد
بدن دخترک با برف سرد زمستانی برخورد کرد .....خون بدن دخترک با برف زمستانی تضاد زیبا ولی غمگینی به همراه داشت ...... به یه نقطه خیره شده بود با خودش میگفت .
یعنی تموم شد؟؟؟ این آ...خرشه؟؟قطر اشکی چکید*
نتونستم به قولم عمل کنم......ببخش منو ....نتونستم پای حرف وایسم....من یه بازندم...یه بازندای که...خیلی وقته باخته.....من باختم ...همه چیو باختم....هر.آخ......هرچقدر خواستم دوری کنم .....نشد ......نشد......نتونستم ازش فرار کنم حق گریه* ^^ (گریه هم را با خنده)...امیدوار.....امیدوارم که...دوبار باز بتونیم همو ببینیم ..ولی....چشماش به سمت سیاهی داشت میرفت* دوست دارم .......و تمام سیاه شد....
..........
شما آغاز زندگی دختر داستانمونو ندیدن داستان ولی....ممکن پایانشم دیده باشین؟؟
شاید آغازش بود یا شایدم پایانش ...کسی چی میدونه .....دنیا پراز عجایب شگفت انگیزیه....مثله جادو....ولی ممکن جادو عشق وجود داشته باشه ؟؟؟
کسی چه میدونه؟؟؟
تا دیدار بعد بدرور ^_^♡
نویسنده :goob 4568
(سنگی از جنس بلور Part1)
فقط میخواست از این مخمصه خلاص بشه ....
هی به خودش میگفت :چرا این راه کوفتی تمومی نداره؟؟؟
چرا هیچی تمومی نداره؟؟؟
چرا من اینجام!!!!!حق حق
اشک های دختر مثله ابر بهاری صورتش رو می پوشاند .....همینطور ادامه داشت ...تا وقتی که همون توانی که چند دقیقه قبل رو هم از دست داد
بدن دخترک با برف سرد زمستانی برخورد کرد .....خون بدن دخترک با برف زمستانی تضاد زیبا ولی غمگینی به همراه داشت ...... به یه نقطه خیره شده بود با خودش میگفت .
یعنی تموم شد؟؟؟ این آ...خرشه؟؟قطر اشکی چکید*
نتونستم به قولم عمل کنم......ببخش منو ....نتونستم پای حرف وایسم....من یه بازندم...یه بازندای که...خیلی وقته باخته.....من باختم ...همه چیو باختم....هر.آخ......هرچقدر خواستم دوری کنم .....نشد ......نشد......نتونستم ازش فرار کنم حق گریه* ^^ (گریه هم را با خنده)...امیدوار.....امیدوارم که...دوبار باز بتونیم همو ببینیم ..ولی....چشماش به سمت سیاهی داشت میرفت* دوست دارم .......و تمام سیاه شد....
..........
شما آغاز زندگی دختر داستانمونو ندیدن داستان ولی....ممکن پایانشم دیده باشین؟؟
شاید آغازش بود یا شایدم پایانش ...کسی چی میدونه .....دنیا پراز عجایب شگفت انگیزیه....مثله جادو....ولی ممکن جادو عشق وجود داشته باشه ؟؟؟
کسی چه میدونه؟؟؟
تا دیدار بعد بدرور ^_^♡
نویسنده :goob 4568
(سنگی از جنس بلور Part1)
۱۲.۷k
۱۴ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.