فیک کوک(دفترچه خاطرات) پارت۲۹
(عکس اول که کوک معرف حضورتون😂 دومی هم ساحل تزیین شده که تو متن گفته شده)
×رسیدیم
_هوف تازه داشت خوابم میبرد
×بلند شو مگه کوالایی(میخنده)
_(میخنده) مسخره، باشه
×پیاده شو
_بریم
*ده دقیقه بعد
_وای نفسم بند اومد بابا اینجا سر بالاییه سخته بیا برعکس بریم راهو
×اگر ورزش میکردی اینجوری نمیشد
_مسخره
×بیا بابا تنبل
_ااا کوک اونجارو ببین فکر کنم تولدی چیزیه بیا بریم ببینیم
×اوهوم بریم
*میرسن دم تزئینات
*کوک زانو میزنه و دست توی موهاش میکنه
_چه کار میکنی؟
×بند کفشامو میبندم(میخنده و حلقه رو در میاره)
_مسخخخ (با لحن تعجبی و لکنت گرفتن از تعجب )چیییی
×با من ازدواج میکنی؟
_چی اما، اما هنوز خیلی زوده من هیچی از تو نمی دونم یعنی کامل همو نمیشناسیم و
(*کوک حرفشو قطع میکنه و بلند میشه)
×هیس (نزدیکش میشه و میبوستش)
_برو برو اونور داری منو میترسونی تو چت شده یکی دیگه شدی دیروز، دیروز اون رفتار خشک و الان انقدر رمانتیک (خنده عصبی)
×داشتم اینجارو تزئین میکردم و برای همین بی حال بودم
_باید باید فکرامو کنم
×(*دستشو میکشه و میکشش سمت خودش)
_اره
×چی چیشد تو که گفتی میخوای فکر کنی
_نمی دونم نمیتونم جلوی قلبمو بگیرم، آره فکر کنم تصمیمو گرفتم شایدم غلط باشه ولی آره (*اشک شوق جمع میشه تو چشماش و دستشو جلو میبره)
*حلقه هارو دست هم میکنن و هم دیگرو بغل میکنن و میبوسن
×رسیدیم
_هوف تازه داشت خوابم میبرد
×بلند شو مگه کوالایی(میخنده)
_(میخنده) مسخره، باشه
×پیاده شو
_بریم
*ده دقیقه بعد
_وای نفسم بند اومد بابا اینجا سر بالاییه سخته بیا برعکس بریم راهو
×اگر ورزش میکردی اینجوری نمیشد
_مسخره
×بیا بابا تنبل
_ااا کوک اونجارو ببین فکر کنم تولدی چیزیه بیا بریم ببینیم
×اوهوم بریم
*میرسن دم تزئینات
*کوک زانو میزنه و دست توی موهاش میکنه
_چه کار میکنی؟
×بند کفشامو میبندم(میخنده و حلقه رو در میاره)
_مسخخخ (با لحن تعجبی و لکنت گرفتن از تعجب )چیییی
×با من ازدواج میکنی؟
_چی اما، اما هنوز خیلی زوده من هیچی از تو نمی دونم یعنی کامل همو نمیشناسیم و
(*کوک حرفشو قطع میکنه و بلند میشه)
×هیس (نزدیکش میشه و میبوستش)
_برو برو اونور داری منو میترسونی تو چت شده یکی دیگه شدی دیروز، دیروز اون رفتار خشک و الان انقدر رمانتیک (خنده عصبی)
×داشتم اینجارو تزئین میکردم و برای همین بی حال بودم
_باید باید فکرامو کنم
×(*دستشو میکشه و میکشش سمت خودش)
_اره
×چی چیشد تو که گفتی میخوای فکر کنی
_نمی دونم نمیتونم جلوی قلبمو بگیرم، آره فکر کنم تصمیمو گرفتم شایدم غلط باشه ولی آره (*اشک شوق جمع میشه تو چشماش و دستشو جلو میبره)
*حلقه هارو دست هم میکنن و هم دیگرو بغل میکنن و میبوسن
۳.۶k
۲۵ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.