"پروانه خونی من"
"پروانه خونی من"
پارت 8
ادامه:
ویو کوک
نمیدونم چرا وقتی میبینمش یجوری میشم...وقتی که دیدمش ازش خوشم اومد انگاری خیلی تنهاست ولی کاری که من بهش دادم بهتر از اون کار توی اونجا بود...
ولی واقعا کارش خیلی خوب بود خوشم اومد فکر نکنم کسی رو داشته باشه یا اگرم داشته باشه ولش کردن..توی همین فکرا بودم که بادیگارد در زد
کوک: بیا داخل
(علامت بادیگارد را با این ∆ نشون میدم)
∆: قربان برای معاملتون با اقای پارک فردا ساعت 4 باید اونحا باشید
کوک: اوکی میتونی بری...
بادیگارد رفت..
فردا قراره ی معامله بزرگ داشته باشیم با خانواده ی پارک قرار بود من تنها برم اما پدرم گفتش که میاد...
با اومدن پدرم مشکل ندارم با طرز فکراش و یکی از اخلاقاش که سریع ی فکر به ذهنش میاد میگه بدون اینکه به عواقبش فکر کنه..
البته اومدن پدرم بهتر چون فقط پسر اقای پارک که میاد خود اقای پارک هم میاد..
من خیلی خسته بودم برای همین خواستم کمی بخوابم تا برای فردا اماده باشم.
/چهار ساعت بعد/
از خواب بیدار شدم یکم که گذشت یکی در اتاق رو زد
∆: میتونم بیام داخل؟
کوک: بیا
∆: گذشته خانم کین ا/ت رو که گفتین تحقیق کنم دربارش...
کوک: خب..
∆: پدر و مادرش رو در سن 15 سالگی از دست داده بعدش پیش عموش زندگی میکرده بعد از سهس ال عمو و زن عموش رو از دست میده یعنی هم عموش و زن عموش و همین طور پدر و مادرش به قتل رسیدن اما پلیس میگه نه و بخاطر خوابالودگی پرت شدن ته دره...
کوک: خب..
∆: بعد از اون پیش دختر عموش کیم هانا تا یکسال زندگی کرد و کیم هانا بهش گفت مه یمخواد بره امریکا و کیم ا/ت هم باید باهاش بره اما کیم ا/ت قبول نمیکنه و نمیره بعدش که کیم هانا میره یکم کاراش خراب میشه و توی اون شرکتی که کار کرده میندازنش بیرون و بعدشم میاد اینجا و بادیگارد میشه...
کوک:ــــــــــــــــــــــــــــ
ادامه دارد...
پارت 8
ادامه:
ویو کوک
نمیدونم چرا وقتی میبینمش یجوری میشم...وقتی که دیدمش ازش خوشم اومد انگاری خیلی تنهاست ولی کاری که من بهش دادم بهتر از اون کار توی اونجا بود...
ولی واقعا کارش خیلی خوب بود خوشم اومد فکر نکنم کسی رو داشته باشه یا اگرم داشته باشه ولش کردن..توی همین فکرا بودم که بادیگارد در زد
کوک: بیا داخل
(علامت بادیگارد را با این ∆ نشون میدم)
∆: قربان برای معاملتون با اقای پارک فردا ساعت 4 باید اونحا باشید
کوک: اوکی میتونی بری...
بادیگارد رفت..
فردا قراره ی معامله بزرگ داشته باشیم با خانواده ی پارک قرار بود من تنها برم اما پدرم گفتش که میاد...
با اومدن پدرم مشکل ندارم با طرز فکراش و یکی از اخلاقاش که سریع ی فکر به ذهنش میاد میگه بدون اینکه به عواقبش فکر کنه..
البته اومدن پدرم بهتر چون فقط پسر اقای پارک که میاد خود اقای پارک هم میاد..
من خیلی خسته بودم برای همین خواستم کمی بخوابم تا برای فردا اماده باشم.
/چهار ساعت بعد/
از خواب بیدار شدم یکم که گذشت یکی در اتاق رو زد
∆: میتونم بیام داخل؟
کوک: بیا
∆: گذشته خانم کین ا/ت رو که گفتین تحقیق کنم دربارش...
کوک: خب..
∆: پدر و مادرش رو در سن 15 سالگی از دست داده بعدش پیش عموش زندگی میکرده بعد از سهس ال عمو و زن عموش رو از دست میده یعنی هم عموش و زن عموش و همین طور پدر و مادرش به قتل رسیدن اما پلیس میگه نه و بخاطر خوابالودگی پرت شدن ته دره...
کوک: خب..
∆: بعد از اون پیش دختر عموش کیم هانا تا یکسال زندگی کرد و کیم هانا بهش گفت مه یمخواد بره امریکا و کیم ا/ت هم باید باهاش بره اما کیم ا/ت قبول نمیکنه و نمیره بعدش که کیم هانا میره یکم کاراش خراب میشه و توی اون شرکتی که کار کرده میندازنش بیرون و بعدشم میاد اینجا و بادیگارد میشه...
کوک:ــــــــــــــــــــــــــــ
ادامه دارد...
۲.۳k
۰۶ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.