پارت ۱۱ گلی که شکوفا میده
ات ویو
تو خواب نازنینم بودم که یه خری زنگ زد بدون اینکه اسمش رو بخونم شروع کردم فحش دادن
ات:آخه کدوم الاغ خری گاو اسکل بیشعور غورباقه بیابونی این وقت صبح زنگ میزنه
ته :صبح شما هم بخیر خانم ات
ات ویو
با صدای پشت تلفن سریع خواب بلند شدم تعادل نداشتم و افتادم از رو تخت پایین
چند تا سرفه فیک کردم و گفتم
ات:بفرمائید آقای کیم تهیونگ
ته:کجایی
ات:فکر نمیکنم به شما ربطی داشته باشه
ته:کار واجب دارم پس بگو کجایی
ات:هوففففففف..............(مثلا آدرس رو گفت)
اکی بای
ات ویو
وا یعنی چی میخواد بگه سری پاشدم رفتم سمت اچا
ات:اچا اچا
اچا:کوفت زهر مار پدسگ ترسیدم
ات:اینو ول کن ته ....تهیونگ داره میاد اینجا
اچا:چیییییی
ات:اره
اچا:چرااااا
ات:نمیدونم فقط ترو خدا پاشو این طویله رو جمع کنیم بدوووووووووووو
اچا :باشه بابا
ادمین:سلام بچه ها بچه ها قبلا ات برای اچا موضوع رو توضیح داده بود بخاطر همین اچا تهیونگ رو میشناخت )
ته ویو
سریع حاضر شدم رفتم به آدرسی که ات گفته بود بعد سی مین رسیدم پس زنگ زدم
ات ویو
همه کارا رو کردیم به خودمون رسیدیم که صدای زنگ به صدا دراومد درو باز کردیم
ته:سلام
ات:سلام بفرمایید تو
رفتیم نشستیم تو حال که سکوت حکم فرما بود پس اچا تصمیم گرفت اون سکوت رو بشکنه و گفت
اچا:من میرم شما به کارتون برسین
ته ویو
اون خانومه رفت تصمیم گرفتم حرف بزنم
ته:ات
ات:بگید خانم ات راحت ترم
ته:هوففف خانم ات من ازتون معذرت میخوام من واقعا عصبانی بودم اون حرفا رو بهتون زدم ترو خدا منو ببخش
ات:شما دیگه خیلی پرویید.........
خمارییییییییی
تو خواب نازنینم بودم که یه خری زنگ زد بدون اینکه اسمش رو بخونم شروع کردم فحش دادن
ات:آخه کدوم الاغ خری گاو اسکل بیشعور غورباقه بیابونی این وقت صبح زنگ میزنه
ته :صبح شما هم بخیر خانم ات
ات ویو
با صدای پشت تلفن سریع خواب بلند شدم تعادل نداشتم و افتادم از رو تخت پایین
چند تا سرفه فیک کردم و گفتم
ات:بفرمائید آقای کیم تهیونگ
ته:کجایی
ات:فکر نمیکنم به شما ربطی داشته باشه
ته:کار واجب دارم پس بگو کجایی
ات:هوففففففف..............(مثلا آدرس رو گفت)
اکی بای
ات ویو
وا یعنی چی میخواد بگه سری پاشدم رفتم سمت اچا
ات:اچا اچا
اچا:کوفت زهر مار پدسگ ترسیدم
ات:اینو ول کن ته ....تهیونگ داره میاد اینجا
اچا:چیییییی
ات:اره
اچا:چرااااا
ات:نمیدونم فقط ترو خدا پاشو این طویله رو جمع کنیم بدوووووووووووو
اچا :باشه بابا
ادمین:سلام بچه ها بچه ها قبلا ات برای اچا موضوع رو توضیح داده بود بخاطر همین اچا تهیونگ رو میشناخت )
ته ویو
سریع حاضر شدم رفتم به آدرسی که ات گفته بود بعد سی مین رسیدم پس زنگ زدم
ات ویو
همه کارا رو کردیم به خودمون رسیدیم که صدای زنگ به صدا دراومد درو باز کردیم
ته:سلام
ات:سلام بفرمایید تو
رفتیم نشستیم تو حال که سکوت حکم فرما بود پس اچا تصمیم گرفت اون سکوت رو بشکنه و گفت
اچا:من میرم شما به کارتون برسین
ته ویو
اون خانومه رفت تصمیم گرفتم حرف بزنم
ته:ات
ات:بگید خانم ات راحت ترم
ته:هوففف خانم ات من ازتون معذرت میخوام من واقعا عصبانی بودم اون حرفا رو بهتون زدم ترو خدا منو ببخش
ات:شما دیگه خیلی پرویید.........
خمارییییییییی
۱۷.۲k
۱۱ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.