卩卂尺ㄒ22
گفت:متاسفم اما مطمئنم که موفق میشی
گفتم:مرس...اخ
یهو دلم یه جوری شد داشتم داغ میشدم
ویلیام گفت:حالت خوبه؟
با چشمای خمار بهش نگاه کردم و گفتم:دارم یجوری میشم .
گفت:پس شروع شد
با تعجب گفتم:چی شروع شد..اوففف
ویلیام اومد نزدیکم و و منم رفتم عقب تر تا انگار به صورت دراز کشیده روی مبل بودم
خودش رو نزدیکم کرد و دستش رو روی موهام گذاشت و یه موهامو رو برد پشت گوشم و گفت:کیمورا؟...من خیلی واضح اینقدر عشقم رو بهت ابراز کردم ..اما تو هیچ توجهی بهش نکردی...با خودم گفتم بهتره که اولش رو با یه سکس شروع کنیم نظرت چیه؟
گفتم:چی میگی ؟.
داشتم دیوونه میشدم خیلی تحریک شده بودم نفهمیدم که برای چیه دلم میخواست یه چیزی رو توی خودم حس کنم
گفت:انقدر احمقی که نفهمیدی توی شربت تحریک کننده ریختم
گفتم:چی؟تحریک کننده؟...عاح
گفت:ای جون بیبی تو فقط برام ناله کن من بقیه کارارو راست و ریست میکنم
یهو حس کردم یه چیزی روی دامنمه سرم رو بردم پایین و دیدم که دیکش رو از توی شلوارش دراورده
دستش رو به صورت تحریک امیز روی رون پام کشید و دامنم رو به سمت بالا برد میخواست شورتم رو در بیاره که گلدونی رو که روی میز بود رو برداشتم و کوبیدم توی سرش بیهوش شد و پخش زمین شد حالم خیلی بد بود زنگ زدم به انبولانس و ادرس دادم و بعدش خودم از خونه بیرون زدم و در خونه رو باز گذاشتم تا بتونن بیان داخل
رفتم توی ماشین وبا بلوتوث ماشین زنگ زدم به کوک و راهی خونشون شدم
کوک گوشی رو برداشت و گفت:الو؟جانم؟
حالم اینقدر بد بود که نمیتونستم درست حرف بزنمگفتم:کوک کجاییییی؟(داد)
با صدایی تعجب اور گفت:چیشده خوبی؟
داد زدم و گفتم:خونه ای یا بیرون؟
گفت:خونه ام
گفتم:تا 5 دقیقه دیگه اونجام
گفت:چیزی...
بدون اهمیت به حرفش قطع کردم و با سرعت رفتم سمت خونشون بعد از چند دقیقه رسیدم و چونکه نمیتونستم خودم رو کنترل کنم و قطعا کوک شوکه میشد تحریک کننده توی داشبورد بابا رو برداشتم و دویدم به سمت درخونه و پشت هم در زدم
در خونه باز شد دویدم و از حیاط رد شدم و رفتم داخل خونه با کوک روبرو شدم
داد زدم و رفتم سمت کوک:کوووووووووووک
کوک با تعجب بهم نگاه کرد و گفت:چیشده کیمورا تا حالا اینجوری ندیده بودمت چه اینقدر عرق کردی و قرمزی؟
خواستم چیزی بگم که یه صدا از کنارم اومدکه گفت:سلام دخترم خوبی؟
نگاه کردم دیدم که اقای جئونه با استرس و لبخند ضایع گفتم:سلام خوب هستید..ام ببخشید یه مشکلی پیش اومده من مدارک رو داخل فایل گوشیم دارم باید بریم با کوک اونارو حل کنیم
اقای جئون گفت:اها باشه اوکیه
سریع کوک رو هول دادم و بردمش به سمت بالا و بردمش توی اتاقش
در اتاق رو قفل کردم و گفتم:کوک فقط یه چیزی رو بهم بگو
کوک گفت:خب؟...جون به لبم کردی زودباشش
گفتم:بهم اعتماد داری؟
حالم اینقدر بد بود داشتم میمردم
گفت:معلومه که دارم
رفتم سمت پاتختی کنار تختش و یه لیوان اب برداشتم و با یه قرص دادم بهش
گفتم:اینو بخور
گفت:این چیه؟
گفتم:اگه بهم اعتماد داری بخور
کوک قرص رو با اطمینان انداخت بالا و اب رو سر کشید
تا روش تاثیر بزاره رفتم توی دستشویی اتاقش و درو قفل کردم
خیلی داشتم زحر میکشیدم اگه یکی منو زجر کش میکرد اینجوری نمیکردم
از بس حالم بد بود در دستشویی رو چنگ میزدم
بعد از چند دقیقه جهنمی کوک اومد کوبید به در دستشویی
گفت:کیمورا این چه زهر ماری بود به من دادی؟دارم داغ میشم بیا بیروووننننن
بلند شدم و دروباز کردم خیلی حالم بد بود صورت کوک رو دیدم که با چشاش خمارش داره نگام میکنه
رفتم نزدیک صورتش و لبامو کوبیدم به لبش اونم اینقدر گاز زد که لبم پاره شد
رفتم روی....
تو خماری بمونید😂😂🤲
بچه ها این فیک ممکنه طولانی بشه اگه دوست ندارید بگید که دیگه ادامش ندم.مرسی:))
گفتم:مرس...اخ
یهو دلم یه جوری شد داشتم داغ میشدم
ویلیام گفت:حالت خوبه؟
با چشمای خمار بهش نگاه کردم و گفتم:دارم یجوری میشم .
گفت:پس شروع شد
با تعجب گفتم:چی شروع شد..اوففف
ویلیام اومد نزدیکم و و منم رفتم عقب تر تا انگار به صورت دراز کشیده روی مبل بودم
خودش رو نزدیکم کرد و دستش رو روی موهام گذاشت و یه موهامو رو برد پشت گوشم و گفت:کیمورا؟...من خیلی واضح اینقدر عشقم رو بهت ابراز کردم ..اما تو هیچ توجهی بهش نکردی...با خودم گفتم بهتره که اولش رو با یه سکس شروع کنیم نظرت چیه؟
گفتم:چی میگی ؟.
داشتم دیوونه میشدم خیلی تحریک شده بودم نفهمیدم که برای چیه دلم میخواست یه چیزی رو توی خودم حس کنم
گفت:انقدر احمقی که نفهمیدی توی شربت تحریک کننده ریختم
گفتم:چی؟تحریک کننده؟...عاح
گفت:ای جون بیبی تو فقط برام ناله کن من بقیه کارارو راست و ریست میکنم
یهو حس کردم یه چیزی روی دامنمه سرم رو بردم پایین و دیدم که دیکش رو از توی شلوارش دراورده
دستش رو به صورت تحریک امیز روی رون پام کشید و دامنم رو به سمت بالا برد میخواست شورتم رو در بیاره که گلدونی رو که روی میز بود رو برداشتم و کوبیدم توی سرش بیهوش شد و پخش زمین شد حالم خیلی بد بود زنگ زدم به انبولانس و ادرس دادم و بعدش خودم از خونه بیرون زدم و در خونه رو باز گذاشتم تا بتونن بیان داخل
رفتم توی ماشین وبا بلوتوث ماشین زنگ زدم به کوک و راهی خونشون شدم
کوک گوشی رو برداشت و گفت:الو؟جانم؟
حالم اینقدر بد بود که نمیتونستم درست حرف بزنمگفتم:کوک کجاییییی؟(داد)
با صدایی تعجب اور گفت:چیشده خوبی؟
داد زدم و گفتم:خونه ای یا بیرون؟
گفت:خونه ام
گفتم:تا 5 دقیقه دیگه اونجام
گفت:چیزی...
بدون اهمیت به حرفش قطع کردم و با سرعت رفتم سمت خونشون بعد از چند دقیقه رسیدم و چونکه نمیتونستم خودم رو کنترل کنم و قطعا کوک شوکه میشد تحریک کننده توی داشبورد بابا رو برداشتم و دویدم به سمت درخونه و پشت هم در زدم
در خونه باز شد دویدم و از حیاط رد شدم و رفتم داخل خونه با کوک روبرو شدم
داد زدم و رفتم سمت کوک:کوووووووووووک
کوک با تعجب بهم نگاه کرد و گفت:چیشده کیمورا تا حالا اینجوری ندیده بودمت چه اینقدر عرق کردی و قرمزی؟
خواستم چیزی بگم که یه صدا از کنارم اومدکه گفت:سلام دخترم خوبی؟
نگاه کردم دیدم که اقای جئونه با استرس و لبخند ضایع گفتم:سلام خوب هستید..ام ببخشید یه مشکلی پیش اومده من مدارک رو داخل فایل گوشیم دارم باید بریم با کوک اونارو حل کنیم
اقای جئون گفت:اها باشه اوکیه
سریع کوک رو هول دادم و بردمش به سمت بالا و بردمش توی اتاقش
در اتاق رو قفل کردم و گفتم:کوک فقط یه چیزی رو بهم بگو
کوک گفت:خب؟...جون به لبم کردی زودباشش
گفتم:بهم اعتماد داری؟
حالم اینقدر بد بود داشتم میمردم
گفت:معلومه که دارم
رفتم سمت پاتختی کنار تختش و یه لیوان اب برداشتم و با یه قرص دادم بهش
گفتم:اینو بخور
گفت:این چیه؟
گفتم:اگه بهم اعتماد داری بخور
کوک قرص رو با اطمینان انداخت بالا و اب رو سر کشید
تا روش تاثیر بزاره رفتم توی دستشویی اتاقش و درو قفل کردم
خیلی داشتم زحر میکشیدم اگه یکی منو زجر کش میکرد اینجوری نمیکردم
از بس حالم بد بود در دستشویی رو چنگ میزدم
بعد از چند دقیقه جهنمی کوک اومد کوبید به در دستشویی
گفت:کیمورا این چه زهر ماری بود به من دادی؟دارم داغ میشم بیا بیروووننننن
بلند شدم و دروباز کردم خیلی حالم بد بود صورت کوک رو دیدم که با چشاش خمارش داره نگام میکنه
رفتم نزدیک صورتش و لبامو کوبیدم به لبش اونم اینقدر گاز زد که لبم پاره شد
رفتم روی....
تو خماری بمونید😂😂🤲
بچه ها این فیک ممکنه طولانی بشه اگه دوست ندارید بگید که دیگه ادامش ندم.مرسی:))
۵.۷k
۱۲ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.