انتقام
پارت۳
ا.ت سرد پاسخ داد:
اما اینطوری فقط گذشته را تکرار میکنی
جونگ کوک لحظه ای ساکت شد، حالت چهره اش دوباره آرام تر شد
او با لحن ملایمتری گفت: "میدانم وقتی تمام اتفاقاتی که برای پدرم افتاد به یاد میآورم، همچنان از درد رنج میبرم. اما نمیخواهم کنترل خود را از دست بدهم و اشتباه رفتار کنم."
ا.ت: آفرین ،
میخواستی استیک بخوری درسته ؟
میتونی درست کنی؟
جونگ کوک سری تکون داد
او در حالی که به سمت یخچال می رفت گفت: "بله، میخوام یکم گوشت بخورم ، چند ساعتی میشه که چیزی نخوردم"
ا.ت روی میز نشست و با اشتیاق گفت
ا.ت:منم استیک میخوام باید به منم بدی
جونگ کوک یک استیک از یخچال درآورد و یکی را به ا.ت داد
جونگ کوک آروم خندید
در حالی که سرت را با دستش نوازش میکرد گفت: فکر نکن تمام گوشتی را که درست می کنم به تو بدم.
ا.ت:اون وقت چرا؟ من خیلی خیلی خیلی گرسنه اممم
جونگ کوک با دیدن حالت گرسنگی تو خندید
او در حالی که بشقاب با استیک را به دست شما می داد گفت: "می دونم که گرسنه ای، اما قرار نیست یکباره همه استیک را به تو بدم."
ا.ت توی یک چشم بهم زدن تمام استیک رو خورد
و با دهان قرمزش شروع به حرف زدن کرد
ا.ت: داشتم به این فکر میکردم.. اگه نتونستیم اون هارو بگیریم چی؟
جونگ کوک قبل از جواب دادن لحظه ای سکوت کرد
با قاطعیت گفت: ما پیشداشون میکنیم ا.ت و همچنین مجبورشون میکنم تاوان هر کاری را که با مادر و پدرمون کردن، بپردازن
ا.ت: میخوای فردا شروع کنی؟
جونگ کوک محکم سری تکون داد
او در حالی که دوباره از پنجره به بیرون نگاه کرد گفت: "آره، فردا انجامش می دم.
ا.ت سرد پاسخ داد:
اما اینطوری فقط گذشته را تکرار میکنی
جونگ کوک لحظه ای ساکت شد، حالت چهره اش دوباره آرام تر شد
او با لحن ملایمتری گفت: "میدانم وقتی تمام اتفاقاتی که برای پدرم افتاد به یاد میآورم، همچنان از درد رنج میبرم. اما نمیخواهم کنترل خود را از دست بدهم و اشتباه رفتار کنم."
ا.ت: آفرین ،
میخواستی استیک بخوری درسته ؟
میتونی درست کنی؟
جونگ کوک سری تکون داد
او در حالی که به سمت یخچال می رفت گفت: "بله، میخوام یکم گوشت بخورم ، چند ساعتی میشه که چیزی نخوردم"
ا.ت روی میز نشست و با اشتیاق گفت
ا.ت:منم استیک میخوام باید به منم بدی
جونگ کوک یک استیک از یخچال درآورد و یکی را به ا.ت داد
جونگ کوک آروم خندید
در حالی که سرت را با دستش نوازش میکرد گفت: فکر نکن تمام گوشتی را که درست می کنم به تو بدم.
ا.ت:اون وقت چرا؟ من خیلی خیلی خیلی گرسنه اممم
جونگ کوک با دیدن حالت گرسنگی تو خندید
او در حالی که بشقاب با استیک را به دست شما می داد گفت: "می دونم که گرسنه ای، اما قرار نیست یکباره همه استیک را به تو بدم."
ا.ت توی یک چشم بهم زدن تمام استیک رو خورد
و با دهان قرمزش شروع به حرف زدن کرد
ا.ت: داشتم به این فکر میکردم.. اگه نتونستیم اون هارو بگیریم چی؟
جونگ کوک قبل از جواب دادن لحظه ای سکوت کرد
با قاطعیت گفت: ما پیشداشون میکنیم ا.ت و همچنین مجبورشون میکنم تاوان هر کاری را که با مادر و پدرمون کردن، بپردازن
ا.ت: میخوای فردا شروع کنی؟
جونگ کوک محکم سری تکون داد
او در حالی که دوباره از پنجره به بیرون نگاه کرد گفت: "آره، فردا انجامش می دم.
۱.۰k
۲۵ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.