برادر ناتنی من فصل 2 پارت 5... (پارت آخر)
.
جادوگر: باشه دخترم برو تا چیزی نشده
+: ممنونممممم
رفتم لباسمو پوشیدم و موهامو باز گذاشتم و سریع رفتم توی ماشین و طرف سئول روندم
رسیدم شب شده بود سریع رفتم سمت رستورانی که رفته بودن
ویو کوک
هانا بهم درخواست داد بریم رستوران منم قبول کردم الان رستورانیم من رفتم دستشویی و اومدم پیشش
فک کنم توی غذام تحریک کننده ریخته وایییی دارم عرق می کنم
«: عشقم نمی خوای ببوسیم
_: شما چی کار کردین؟!؟؟؟؟
«: همون کاری که لازم بود رو کردم
هانا اومد منو برد پشت رستوران و اومد روی پام نشست
خیلی ترسیده بودم که قراره با دختره به ا.ت خیانت کنم
اصلا نمی تونستم تموم بخورم که...
ویو ا.ت
رفتم توی رستوران نبودن به خودم لعنت فرستادم
که دیر اومدم بعد دسبنددردیابم رو روشن کردم و پیداش کردم پشت رستوران بودن واییییی نهههه
رفتم پشت رستوران کوک گریش گرفته بود
نمی تونست تکون بخوره هانا داشت لباس کوک و در میآورد و نشسته بود روی پای کوک
کوک سرش پایین بود سریع داد زدم
+: داری چیکار می کنی دختر هرزه
_: ا ا.ت!؟ (گریه)
«: هی برو گمشو اون منو دوست داره
+: .خنده. اون دو سال پای من وایساده من دهنتو می خونم
و اما ذهن کوک رو نخوندم ولی می دونم اون منو دوست داره
«: برو مزاحم کار ما نشو....
رفتم دختره رو گرفتم دوستمون به کوک کردمو انداختمش زمین چشمام قرمز شد و دختره ترسید دوید و رفت چشمام رنگ عادی رو گرفت و رو بمو کردم به کوک هنوز داشت گریه می کرد
_: م من نبودم ا.ت خواهش می کنم ترکم نکن برای بار چندم من این کارو نکردم دختر... (گریه)
+: هشششششش می دونم گریه نکن
_: مرسی
+: من برم یه چیزی بیارم بخوری تا اثرش از بین بره
_: باشه
رفتم و براش یه چیزی آوردم خورد و خوب شد بلند شد و اومد سمتم
_: منو ببخش نباید باهاش میومدم رستوران
+: نه اشکال نداره
_: (پرید بغل ا.ت) خیلی دوست داره بلاخره برگشتی
+: خواهش می کنم اگه جادوگر نبود من مردن بودم توی عمل
_: خیلی از جادوگران ممنونم و هم از تو که بهت اجازه داد برگردی پیشم
+: صداتو شنید
_: واقعاً!
+: اوهوم
_: بهتره بریم خونه
+: باشه ولی یه چیزه دیگه
_: هوم؟
∆: اوما
_: چ چی؟
+: سلام پسر خوشگلم
∆: اوما این اقا کیه؟
+: بابات
_: چی؟
∆: چی؟
+: کوک نکنه دوسش نداری؟ (ناراحت)
_: ا.تتتتتتت مرسیییییییی خیلییییی عاشقتمممممم
سلاممممم باباییییییی
∆: سلام بابایی
مامانی درموردت همیشه حرف میزد
میگفت خیلی شبیه منی می گفت خیلی دوست داره و
بخاطر نیروش از پیشت رفته مامانم هر روز گریه میکرد ولی الان خوشحالم
_: ا.ت؟
+: هوم (خجالتی)
_: گریه می کردی؟
+: اره
_: کوچولوعه من خیلی دوست دارم
∆: .خنده.
چند روز بعد
ویو ا.ت
زندگی مون خیلی خوب داشت میگزشت
که بازم سرو کله اون دختره نکبت پیدا شد
ما عروسی کره بودیم و از رو صحنه اومدیم پایین که اون دختره اومد کنارمون و
با چهره ی عصبانی بود که نگاهش به میونگ پسرم افتاد
اخماش وا شد و زبون وا کرد
«: این کیه؟
+: پسرم
«: هرزه بازی کردی و توی یه روز بچه دار شدی؟ بودم مثل خودت هرزس
_: بچه ی منه اگه یه بار دیگه به پسرم و زنم بگی هرزه
می دونم باهات چیکار کنم آشغال
دختره رفت و ماه هم رفتیم همه برامون دست زدن و رفتیم خونه در کنار هم به خوبی و خوشی زندگی کردم
اسلاید دوم استایل رستوران ا.ت
اسلاید سوم استایل عروسی ا.ت
جادوگر: باشه دخترم برو تا چیزی نشده
+: ممنونممممم
رفتم لباسمو پوشیدم و موهامو باز گذاشتم و سریع رفتم توی ماشین و طرف سئول روندم
رسیدم شب شده بود سریع رفتم سمت رستورانی که رفته بودن
ویو کوک
هانا بهم درخواست داد بریم رستوران منم قبول کردم الان رستورانیم من رفتم دستشویی و اومدم پیشش
فک کنم توی غذام تحریک کننده ریخته وایییی دارم عرق می کنم
«: عشقم نمی خوای ببوسیم
_: شما چی کار کردین؟!؟؟؟؟
«: همون کاری که لازم بود رو کردم
هانا اومد منو برد پشت رستوران و اومد روی پام نشست
خیلی ترسیده بودم که قراره با دختره به ا.ت خیانت کنم
اصلا نمی تونستم تموم بخورم که...
ویو ا.ت
رفتم توی رستوران نبودن به خودم لعنت فرستادم
که دیر اومدم بعد دسبنددردیابم رو روشن کردم و پیداش کردم پشت رستوران بودن واییییی نهههه
رفتم پشت رستوران کوک گریش گرفته بود
نمی تونست تکون بخوره هانا داشت لباس کوک و در میآورد و نشسته بود روی پای کوک
کوک سرش پایین بود سریع داد زدم
+: داری چیکار می کنی دختر هرزه
_: ا ا.ت!؟ (گریه)
«: هی برو گمشو اون منو دوست داره
+: .خنده. اون دو سال پای من وایساده من دهنتو می خونم
و اما ذهن کوک رو نخوندم ولی می دونم اون منو دوست داره
«: برو مزاحم کار ما نشو....
رفتم دختره رو گرفتم دوستمون به کوک کردمو انداختمش زمین چشمام قرمز شد و دختره ترسید دوید و رفت چشمام رنگ عادی رو گرفت و رو بمو کردم به کوک هنوز داشت گریه می کرد
_: م من نبودم ا.ت خواهش می کنم ترکم نکن برای بار چندم من این کارو نکردم دختر... (گریه)
+: هشششششش می دونم گریه نکن
_: مرسی
+: من برم یه چیزی بیارم بخوری تا اثرش از بین بره
_: باشه
رفتم و براش یه چیزی آوردم خورد و خوب شد بلند شد و اومد سمتم
_: منو ببخش نباید باهاش میومدم رستوران
+: نه اشکال نداره
_: (پرید بغل ا.ت) خیلی دوست داره بلاخره برگشتی
+: خواهش می کنم اگه جادوگر نبود من مردن بودم توی عمل
_: خیلی از جادوگران ممنونم و هم از تو که بهت اجازه داد برگردی پیشم
+: صداتو شنید
_: واقعاً!
+: اوهوم
_: بهتره بریم خونه
+: باشه ولی یه چیزه دیگه
_: هوم؟
∆: اوما
_: چ چی؟
+: سلام پسر خوشگلم
∆: اوما این اقا کیه؟
+: بابات
_: چی؟
∆: چی؟
+: کوک نکنه دوسش نداری؟ (ناراحت)
_: ا.تتتتتتت مرسیییییییی خیلییییی عاشقتمممممم
سلاممممم باباییییییی
∆: سلام بابایی
مامانی درموردت همیشه حرف میزد
میگفت خیلی شبیه منی می گفت خیلی دوست داره و
بخاطر نیروش از پیشت رفته مامانم هر روز گریه میکرد ولی الان خوشحالم
_: ا.ت؟
+: هوم (خجالتی)
_: گریه می کردی؟
+: اره
_: کوچولوعه من خیلی دوست دارم
∆: .خنده.
چند روز بعد
ویو ا.ت
زندگی مون خیلی خوب داشت میگزشت
که بازم سرو کله اون دختره نکبت پیدا شد
ما عروسی کره بودیم و از رو صحنه اومدیم پایین که اون دختره اومد کنارمون و
با چهره ی عصبانی بود که نگاهش به میونگ پسرم افتاد
اخماش وا شد و زبون وا کرد
«: این کیه؟
+: پسرم
«: هرزه بازی کردی و توی یه روز بچه دار شدی؟ بودم مثل خودت هرزس
_: بچه ی منه اگه یه بار دیگه به پسرم و زنم بگی هرزه
می دونم باهات چیکار کنم آشغال
دختره رفت و ماه هم رفتیم همه برامون دست زدن و رفتیم خونه در کنار هم به خوبی و خوشی زندگی کردم
اسلاید دوم استایل رستوران ا.ت
اسلاید سوم استایل عروسی ا.ت
۲۰.۶k
۲۵ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.