عشق بین خون آشام و مافیا
P8
*ویو مینی *
یونا اصلا حالش خوب نبود واقعانم حق داشت عشق چندین سالش که فکر میکرد مرده زندس بهم گفت برمپارک همیشگی منظورش و فهمیدم همون پارک و میگفت که همش با ته میرفتن وقتی رسیدیم اونجا و ازماشین پیاده شدیم شروعکرد به گریه کردن منم گفتمبزارخودشو تخلیه کنه و بغلش کردم قشنگ خیس شدن لباسم و حس میکردم بعد از چند مین آروم شد و رفتیم رو یه صندلی نشستیم
یونا=میدونی چقدر دلتنگشم
مینی=آرع قشنگم
یونا=واقعا چطور میتونست منو ول کنه و به همین راحتی و بره
مینی=حتما اونم دلیل خودشو داشته
یونا=اوممممم....دلم خیلی براش تنگ شده
مینی=مطمعنم اونم دلش واست تنگ شده
یونا=امیدوارم.... بهتره بریم خونه چون بابا گفت که امشب باید بریم هتل
مینی=اوکی..
راه افتادیم به سمت خونه و وقتی رسیدیم بهمون گفتن که من قراره مدیر شم و یونا منشیم و ما با این قضیه اوکی بودیم چون یجورایی یه پوشش حساب میشد که شک ها از رو ما برداشته بشه
رفتیم تو اتاقم تو اتاقم یجای مخفی داشتم که هیشکی ازش خبر نداشت و اونجا پرونده هارو میخوندم و کارامو انجام میدادم
داشتم یه پرونده رو حل میکردم و میخواستم که اون چیزایی که بهم مربوطن و بهم منگنه بزنم که یهو حواسم پرت شد و منگنه رفت تو دستم و سریع یه دستمال کاغذی برداشتم و از اتاقک مخفیم اومدم بیرون و درش و بستم رفتم پایین و یه چسب زخم برداشتم و زدم به زخمم
*پرش زمانی به داخل هتل*
داشتیم با یونا هتل و نگا میکردیم و کارمندا رو چک میکردیم که یهو یه چهره ی آشنایی دیدم امکان نداره خودش باشه یکم که نزدیک تر شدن چهرشو کامل تر دیدم مطمعن شدم که تهیونگه اگ یونا ببینتش حالش بد میشه اما خو چه میشه کرد انگاریکه ته اونو دیده بود ولی چون یونا داشت یه مشکلیو که کارکنا نتونسته بودن با مشتریحل کنن و حل میکرد ته رو ندید
*ویو مینی *
یونا اصلا حالش خوب نبود واقعانم حق داشت عشق چندین سالش که فکر میکرد مرده زندس بهم گفت برمپارک همیشگی منظورش و فهمیدم همون پارک و میگفت که همش با ته میرفتن وقتی رسیدیم اونجا و ازماشین پیاده شدیم شروعکرد به گریه کردن منم گفتمبزارخودشو تخلیه کنه و بغلش کردم قشنگ خیس شدن لباسم و حس میکردم بعد از چند مین آروم شد و رفتیم رو یه صندلی نشستیم
یونا=میدونی چقدر دلتنگشم
مینی=آرع قشنگم
یونا=واقعا چطور میتونست منو ول کنه و به همین راحتی و بره
مینی=حتما اونم دلیل خودشو داشته
یونا=اوممممم....دلم خیلی براش تنگ شده
مینی=مطمعنم اونم دلش واست تنگ شده
یونا=امیدوارم.... بهتره بریم خونه چون بابا گفت که امشب باید بریم هتل
مینی=اوکی..
راه افتادیم به سمت خونه و وقتی رسیدیم بهمون گفتن که من قراره مدیر شم و یونا منشیم و ما با این قضیه اوکی بودیم چون یجورایی یه پوشش حساب میشد که شک ها از رو ما برداشته بشه
رفتیم تو اتاقم تو اتاقم یجای مخفی داشتم که هیشکی ازش خبر نداشت و اونجا پرونده هارو میخوندم و کارامو انجام میدادم
داشتم یه پرونده رو حل میکردم و میخواستم که اون چیزایی که بهم مربوطن و بهم منگنه بزنم که یهو حواسم پرت شد و منگنه رفت تو دستم و سریع یه دستمال کاغذی برداشتم و از اتاقک مخفیم اومدم بیرون و درش و بستم رفتم پایین و یه چسب زخم برداشتم و زدم به زخمم
*پرش زمانی به داخل هتل*
داشتیم با یونا هتل و نگا میکردیم و کارمندا رو چک میکردیم که یهو یه چهره ی آشنایی دیدم امکان نداره خودش باشه یکم که نزدیک تر شدن چهرشو کامل تر دیدم مطمعن شدم که تهیونگه اگ یونا ببینتش حالش بد میشه اما خو چه میشه کرد انگاریکه ته اونو دیده بود ولی چون یونا داشت یه مشکلیو که کارکنا نتونسته بودن با مشتریحل کنن و حل میکرد ته رو ندید
۱.۹k
۰۳ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.