پارت ۲۲ گل پژمرده من🥀
نیم ساعت بعد ↩️
هانیا : یونگی خوابش برد اما من نه !
روم رو طرف یونگی کردم خیلی آروم خوابیده بود
اون خیلی کیوت و مهربونه اما بعضی وقت ها اون ورژن آگوست دیش بد جوز میزنه بالا
اما میدونی چیه ؟
اون خیلی جلوی خودش رو می گیره که باهام کاری نکنه و من این رو دوست دارم چون داره مراعات حالم رو می کنه دیگه !
و خب میدونی اون اون خیلی با من مهربونه
این بد جور برام ترس ناکه !
چرا مثل بعقیه باهام بد رفتار نمی کنه ؟
چرا من رو مثل یه آشغال من رو دور نمی ندازه ؟
من من میترسم که دوسم داره
او اون اون باید باهام بد رفتار کنه !!!
ا اگه اونم مثل داداشم بره چی ؟
هیچکس من رو نمی خواست اما ۲ یا ۳ نفری که کنارم داشتم اونا هم مردن
ی یعنی باید از یونگی دور باشم ؟
اون خیلی با من خوبه و این باعس میشه من بزارم هر کار دلش خواست باهام انجام بده حتی اگه الان بگه خودت رو بکش خودم رو می کشم میدونم این خیلی بده اما...اما من....من واقعا حرکاری اون بگه رو انجام میدم حتی اگه نخوام !
کنترلی روی خودم ندارم
انقدر که دوسش دارم میخوام گریه کنم ):
من : هانیا آروم مو های یونگی رو کنار زد
و خیلی خیلی آروم لبش رو بوسید و دست هاش رو
نوازش وار روی صورت یونگی کشید و خودش رو
توی بغلش فرو کرد ( کلا توی بغلش گم شد بَچه )
یک ماه بعد ↩️
هانیا : الان یک ماه گذشت و شوگا یا همون یونگی
خیلی جدی تر شده و خب الان دیگ واقعا روم تسلط
داره تازهههه غیرتی بازی هم در میاره واقعا عجیب شده و دیگه خودش میاد
من رومیبوسه و اهم ولش کن......
الان خونه نیست شرکته داره موزیک زبت می کنه
و یاع یاع یاععععععع وقتی اومد میریم مهمونی
مهمونی کع نه عروسی داداش یونگی 😫
پس باید خیلی دخترونه استایل کنم .
و خب مردم میدونن من و یونگی باهم تو رابطه
هستیم....در حال حاضر لباسم رو پوشیدم( اسلاید۲)
و دارم میکاپ می کنم ( اسلاید ۳)
چند دقیقه بعد ↩️
هانیا : پوففف بالاخره تموم شددددد خستمممم میخوام بخوابم عروسی به یه ورم اون یونگیالدنگ که الان نمیادددد......هیننننن
( باجیغ گفت هین )
یونگی : کارم تموم شد و رفتم خونه هانیا داشت با خودش حرف میزد دیوونه 😐
رفتم جلو و از پشت بغلش کردم و کمرش روبه خودم چسبوندم که هین بلندی گفت سریع دستم رو روی دهنش گذاشتم و گفتم : منممم آروم باش نفله !
هانیا : اوم...اوهومممم (دست یونگی رو دهنشه)
از زبون یونگی : دستم رو برداشتم که باداد گفت :
مرتیکه خرررر مثل سگ ترسیدم 😐
یونگی : چی ؟ الان به من گفتی خر ؟
من گاوم ؟ فکر کنم خیلی بت شل گرفتم !
باید ادبت کنم آره؟ بزا از عروسی برگردیم دارم برات
تازه لباست چرا انقدر کوتاهه ؟
هانیا : یک اینکه آره گفتم گاوی و خریییی
تازه مصلا میخوای چیکار کنی ؟
و آها یه مرد واقعی میگه چیزی که دوس داری رو بپوش من مراقبتم ! یکم خجالت بکش مین یونگی:(
یونگی : خیلی پر رو شدی ! اوک باشه با همین بیا اوکیییی باشه باشه خودم مراقبتم الان خوبه ؟
اما برای بی ادبیت تنبیح میشی !
هانیا : ایشششش خو مصلا میخوای گوشیم رو بگیری ؟ به همین خیال باش
حالا هم بگو ببینم خوشکل شدم ؟؟؟
یونگی : خیلی
هانیا : میدونم میدونم من همیشه خوشکلمممم
عشقا ببخشید اگه گاهی وقتا غلط املایی بود چون سریع میتایپم یه سری جاها اشتباه میشه
یه مدت خیلی طولانی هم نبودم این روزا فکر نمیکنم بتونم خیلی فعالیت کنم ولی تمام تلاشم رو میکنم که تو وقتهای متفرقه پارتهای بعد رو بنویسم:))))
هانیا : یونگی خوابش برد اما من نه !
روم رو طرف یونگی کردم خیلی آروم خوابیده بود
اون خیلی کیوت و مهربونه اما بعضی وقت ها اون ورژن آگوست دیش بد جوز میزنه بالا
اما میدونی چیه ؟
اون خیلی جلوی خودش رو می گیره که باهام کاری نکنه و من این رو دوست دارم چون داره مراعات حالم رو می کنه دیگه !
و خب میدونی اون اون خیلی با من مهربونه
این بد جور برام ترس ناکه !
چرا مثل بعقیه باهام بد رفتار نمی کنه ؟
چرا من رو مثل یه آشغال من رو دور نمی ندازه ؟
من من میترسم که دوسم داره
او اون اون باید باهام بد رفتار کنه !!!
ا اگه اونم مثل داداشم بره چی ؟
هیچکس من رو نمی خواست اما ۲ یا ۳ نفری که کنارم داشتم اونا هم مردن
ی یعنی باید از یونگی دور باشم ؟
اون خیلی با من خوبه و این باعس میشه من بزارم هر کار دلش خواست باهام انجام بده حتی اگه الان بگه خودت رو بکش خودم رو می کشم میدونم این خیلی بده اما...اما من....من واقعا حرکاری اون بگه رو انجام میدم حتی اگه نخوام !
کنترلی روی خودم ندارم
انقدر که دوسش دارم میخوام گریه کنم ):
من : هانیا آروم مو های یونگی رو کنار زد
و خیلی خیلی آروم لبش رو بوسید و دست هاش رو
نوازش وار روی صورت یونگی کشید و خودش رو
توی بغلش فرو کرد ( کلا توی بغلش گم شد بَچه )
یک ماه بعد ↩️
هانیا : الان یک ماه گذشت و شوگا یا همون یونگی
خیلی جدی تر شده و خب الان دیگ واقعا روم تسلط
داره تازهههه غیرتی بازی هم در میاره واقعا عجیب شده و دیگه خودش میاد
من رومیبوسه و اهم ولش کن......
الان خونه نیست شرکته داره موزیک زبت می کنه
و یاع یاع یاععععععع وقتی اومد میریم مهمونی
مهمونی کع نه عروسی داداش یونگی 😫
پس باید خیلی دخترونه استایل کنم .
و خب مردم میدونن من و یونگی باهم تو رابطه
هستیم....در حال حاضر لباسم رو پوشیدم( اسلاید۲)
و دارم میکاپ می کنم ( اسلاید ۳)
چند دقیقه بعد ↩️
هانیا : پوففف بالاخره تموم شددددد خستمممم میخوام بخوابم عروسی به یه ورم اون یونگیالدنگ که الان نمیادددد......هیننننن
( باجیغ گفت هین )
یونگی : کارم تموم شد و رفتم خونه هانیا داشت با خودش حرف میزد دیوونه 😐
رفتم جلو و از پشت بغلش کردم و کمرش روبه خودم چسبوندم که هین بلندی گفت سریع دستم رو روی دهنش گذاشتم و گفتم : منممم آروم باش نفله !
هانیا : اوم...اوهومممم (دست یونگی رو دهنشه)
از زبون یونگی : دستم رو برداشتم که باداد گفت :
مرتیکه خرررر مثل سگ ترسیدم 😐
یونگی : چی ؟ الان به من گفتی خر ؟
من گاوم ؟ فکر کنم خیلی بت شل گرفتم !
باید ادبت کنم آره؟ بزا از عروسی برگردیم دارم برات
تازه لباست چرا انقدر کوتاهه ؟
هانیا : یک اینکه آره گفتم گاوی و خریییی
تازه مصلا میخوای چیکار کنی ؟
و آها یه مرد واقعی میگه چیزی که دوس داری رو بپوش من مراقبتم ! یکم خجالت بکش مین یونگی:(
یونگی : خیلی پر رو شدی ! اوک باشه با همین بیا اوکیییی باشه باشه خودم مراقبتم الان خوبه ؟
اما برای بی ادبیت تنبیح میشی !
هانیا : ایشششش خو مصلا میخوای گوشیم رو بگیری ؟ به همین خیال باش
حالا هم بگو ببینم خوشکل شدم ؟؟؟
یونگی : خیلی
هانیا : میدونم میدونم من همیشه خوشکلمممم
عشقا ببخشید اگه گاهی وقتا غلط املایی بود چون سریع میتایپم یه سری جاها اشتباه میشه
یه مدت خیلی طولانی هم نبودم این روزا فکر نمیکنم بتونم خیلی فعالیت کنم ولی تمام تلاشم رو میکنم که تو وقتهای متفرقه پارتهای بعد رو بنویسم:))))
۳۶۹
۲۲ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.