یخ فروش جهنم 🔥
#یخ_فروش_جهنم 🔥
رمان ارتش
پارت پنجم
خوب حالا بزا برم بهم تحویل بدم
رفتم دم اتاقش در زدم
هاکان:بیا داخل
رفتم داخل اتاقش
ملکا:اوپس (Oops)
عجب بدنی داره این سیس پک هاشو ببین دوس دارم بهشون دست بزنم واییییی
هاکان:(با داد) هواست کجاست!
ملکا:ببخشید فرمانده بفرمایید اینم اسلحه
خواستم برم سری برگشتم جلومو نگاه نکردم
سرم خورد به در به پشت سر افتادم
افتادم تو بغل فرمانده
دستام روی سیس پک هاش افتاد
توی چشم هام زل زده بود با اخم
سیس پک هاشو فشار دادم
ولم کرد افتادم روی زمین
ملکا:آوخ
هاکان:گمشو برو بیرون زود باش
بدون اینکه پشت سرمو نگاه کنم از اتاق رفتم بیرون
صبح با صدای فرمانده پاشدم
رمان ارتش
پارت پنجم
خوب حالا بزا برم بهم تحویل بدم
رفتم دم اتاقش در زدم
هاکان:بیا داخل
رفتم داخل اتاقش
ملکا:اوپس (Oops)
عجب بدنی داره این سیس پک هاشو ببین دوس دارم بهشون دست بزنم واییییی
هاکان:(با داد) هواست کجاست!
ملکا:ببخشید فرمانده بفرمایید اینم اسلحه
خواستم برم سری برگشتم جلومو نگاه نکردم
سرم خورد به در به پشت سر افتادم
افتادم تو بغل فرمانده
دستام روی سیس پک هاش افتاد
توی چشم هام زل زده بود با اخم
سیس پک هاشو فشار دادم
ولم کرد افتادم روی زمین
ملکا:آوخ
هاکان:گمشو برو بیرون زود باش
بدون اینکه پشت سرمو نگاه کنم از اتاق رفتم بیرون
صبح با صدای فرمانده پاشدم
۱۰.۰k
۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.