Bitter or sweet ending p.1
های گایزززز
به خاطر تاخیر این دورز واقعا عذر میخوام چون امتحان فیزیک داشتم درسش یه مقدار سنگین بود به خاطر همین وقت نداشتم ولی خداروشکر دیگه تا چهار شنبه امتحانا تمام میشههه.... بعد با خیال راحت براتون آپ میکنم...
خب بریم برای داستان.....
از زبان ا/ت :
همه چیز مثل همیشه بود....هیچ چیزی تغییر نکرده بود....هنوزم که هنوزه بعد دوسال این ازدواج اجباری بود....البته برای من نه....برای منی که عاشقانه کوک رو میپرستیدم نه.....شاید با کم محلیاش....بی توجهی هاش....اذیتم کنه ولی اذیت شدن از طرف عشقت زیباست نه....عشقی که عاشقت نیست....شاید فقط یک حرف باشه اما پر از درد و حرف های نگفتس....
همینطور داشتم داخله عمارت راه میرفتم که دیدم خدمتکارا دارن باعجله یه چیزایی رو آماده میکنن.....به سمت آجوما که داشت با دوتا از خدمتکارا صحبت میکرد رفتمو گفتم....
ا/ت : خبری شده...
آجوما : مگه نشنیدی دخترم....دختر عموی آقا داره از آمریکا برمیگرده....
بعد از حرفش احساس میکردم دیگه نفسم بالا نمیاد....سرم داشت گیج میرفت.....چه....چطور ممکن بود..مگه قرار نبود برای همیشه اونجا بمونه....چرا...چرا الان میخواد برگرده.....همینطور که داشتم به این چیزا فک میکردم یهو صدای آجوما من و به خودم آورد....
آجوما : حالت خوبه....چرا رنگت پریده....آیگووووو چقدر بهت میگم غذا بخور گوش نمیدی که نمیدی زودباش برو بالا تا برات یه چیزی بیارم دختر رنگ تو رورت نمونده....
سری تکون دادمو با حالی زار به طرف اتاق مشترکم با کوک حرکت کردم هِه(پوزخند) اگه بشه اسمشو گذاشت اتاق مشترک .....روی تخت نشستمو با خودم گفتم.....
ا/ت : آخه...آخه چرا باید برگردی....نکنه کوک...نه نه امکان نداره کوک همچین کاری نمیکنه مطمئنم.......
همینطور که نشسته بودم آجوما وارد شد و گفت.....
آجوما : بیا دخترم....بیا یه چیزی بخور که از بس چیزی نخوردی شدی پوست استخون......
لبخند کم جونی بهش زدمو گفتم.....
ا/ت : مرسی آجوما....
آجوما که انگار از چشمام متوجه شد که نگران چیم گفت.....
آجوما : ببینم نکنه نگران اون موضوعی....نگران نباش من مطمئنم که آقا.....
حرفش با صدای باز شدن در قطع شد به شخصی که اومده بود تو نگاه انداختم که دیدم کوکه....میخواستم با خوشحالی برم به سمتش که بی توجه به من پیش آجوما رفت و گفت......
امیدوارم خوشتون اومده باشه 💜😘
و پارت بعدیش رو هم همین امروز آپ میکنم....
به خاطر تاخیر این دورز واقعا عذر میخوام چون امتحان فیزیک داشتم درسش یه مقدار سنگین بود به خاطر همین وقت نداشتم ولی خداروشکر دیگه تا چهار شنبه امتحانا تمام میشههه.... بعد با خیال راحت براتون آپ میکنم...
خب بریم برای داستان.....
از زبان ا/ت :
همه چیز مثل همیشه بود....هیچ چیزی تغییر نکرده بود....هنوزم که هنوزه بعد دوسال این ازدواج اجباری بود....البته برای من نه....برای منی که عاشقانه کوک رو میپرستیدم نه.....شاید با کم محلیاش....بی توجهی هاش....اذیتم کنه ولی اذیت شدن از طرف عشقت زیباست نه....عشقی که عاشقت نیست....شاید فقط یک حرف باشه اما پر از درد و حرف های نگفتس....
همینطور داشتم داخله عمارت راه میرفتم که دیدم خدمتکارا دارن باعجله یه چیزایی رو آماده میکنن.....به سمت آجوما که داشت با دوتا از خدمتکارا صحبت میکرد رفتمو گفتم....
ا/ت : خبری شده...
آجوما : مگه نشنیدی دخترم....دختر عموی آقا داره از آمریکا برمیگرده....
بعد از حرفش احساس میکردم دیگه نفسم بالا نمیاد....سرم داشت گیج میرفت.....چه....چطور ممکن بود..مگه قرار نبود برای همیشه اونجا بمونه....چرا...چرا الان میخواد برگرده.....همینطور که داشتم به این چیزا فک میکردم یهو صدای آجوما من و به خودم آورد....
آجوما : حالت خوبه....چرا رنگت پریده....آیگووووو چقدر بهت میگم غذا بخور گوش نمیدی که نمیدی زودباش برو بالا تا برات یه چیزی بیارم دختر رنگ تو رورت نمونده....
سری تکون دادمو با حالی زار به طرف اتاق مشترکم با کوک حرکت کردم هِه(پوزخند) اگه بشه اسمشو گذاشت اتاق مشترک .....روی تخت نشستمو با خودم گفتم.....
ا/ت : آخه...آخه چرا باید برگردی....نکنه کوک...نه نه امکان نداره کوک همچین کاری نمیکنه مطمئنم.......
همینطور که نشسته بودم آجوما وارد شد و گفت.....
آجوما : بیا دخترم....بیا یه چیزی بخور که از بس چیزی نخوردی شدی پوست استخون......
لبخند کم جونی بهش زدمو گفتم.....
ا/ت : مرسی آجوما....
آجوما که انگار از چشمام متوجه شد که نگران چیم گفت.....
آجوما : ببینم نکنه نگران اون موضوعی....نگران نباش من مطمئنم که آقا.....
حرفش با صدای باز شدن در قطع شد به شخصی که اومده بود تو نگاه انداختم که دیدم کوکه....میخواستم با خوشحالی برم به سمتش که بی توجه به من پیش آجوما رفت و گفت......
امیدوارم خوشتون اومده باشه 💜😘
و پارت بعدیش رو هم همین امروز آپ میکنم....
۳۴.۸k
۲۸ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.