فیک عشق قدیمی

فیک عشق قدیمی
پارت ¹³
چند روز بعد تام ویو:
امروز قراره با ..... بریم بیرون، بهم گفته که خیلی دوست داره کافه..... بره گفتم خودم ببرمش، داشتیم به سمت کافه میرفتیم که دیدم مردی با سرعت به سمتمون اومدو مشتی روی صورتم زد، دعوا شروع شد پدرش بود، خبر نداشت که با دخترش رابطه داشتم اون میزد من میزدم کتک و کتک کاری شروع شد، البته اون شروع کرد
مرده: تو کیییی هاااا "داد"
تام: دوست‌پسرم مشکلی دارییی
مرده: اره مشکل دارمممم "داد"
ات ویو
امروز باید میرفتم بیمارستان کلی مریض داشتم صبحونم که تموم شد بلند شدم لباسمو پوشیدم یه میکاپی هم کردم، هوا خیلی خوب بود تصمیم گرفتم پیاده برم به سمت بیمارستان راه افتادم، تقریبا نزدیک بیمارستان بودم که دیدم یخورده جلو تر دعوا شده، جلوتر که رفتم چی! تام اونجا چیکار می‌کرد، داشت دعوا با یه مرده دعوا میکرد؟ با دو رفتم سمتش و از هم جداشون کردم
تام: م.ماماننن
کل صورتش خونی بود، برگشتم سمت مرده که ببینم کیه که.........

(عکس لباس ات برای بیمارستان)
(عکس خونه ات و تام)
(عکس لباس تام)
(عکس لباس دختره)
لایک و کامنت یادتون نره کیوتا
_________________________________