☃𝐦𝐲 𝐝𝐫𝐞𝐚𝐦 ☃ 𝐏𝐀𝐑𝐓/𝟐
هوسوک :دختر جوونی مثل تو این وقت شب بیرون چیکار میکنه ؟ خطرناک نیست این موقع شب تنهایی بری خونه ؟
مامان و بابات دعوات نمیکنن ؟
ا.ت :*از جمله ی آخرش خیلی دلخور شدم ولی به روم نیاوردم*ببخشید قربان من مجبورم تا این ساعت اینجا کار کنم و اینکه راجب جمله ی آخرتون... من پدر و مادرم رو از دست دادم..
هوسوک :*وقتی این حرفو زد خیلی ناراحت شدم ،کاش نمیگفتم ..
بهش نگاه کردم که دیدم سرش پایین بود و به زمین خیره شده بود ،چرا تا این ساعت باید بیرون باشه ؟ برای یه دختر جوون خطرناکه این وقت شب اونم تنها مسیر خونش رو طی کنه و قطعا این موقع هیچ ماشینی نیست پس یعنی پیاده میره که خطرش چند برابره .
از افکارم اومدم بیرون و بطریو سر کشیدم که یه فکری به سرم زد ،اره چرا که نه !
سرمو برگردوندم و نگاهمو دوختم بهش ،محو صورتش بودم که.....
ا.ت :بعد جوابم دیگه حرفی نزد واقعا خسته بودم پس برای اینکه خوابم نبره دوباره خودمو سرگرم گوشیم کردم ،
بعد چند دقیقه نگاه های سنگینش رو ،رو خودم حس کردم
سرم رو بالا آوردم و بهش نگاه کردم که مثل اینکه به خودش اومده باشه نگاهشو ازم دزدید ، پرسیدم :
ا.ت :چیزی میخاین ؟
هوسوک :*سرشو بالا آورد و بهم نگاه کرد که سریع به خودم اومدمو نگاهمو ازش گرفتم که پرسید چیزی میخوام ؟
جواب دادم :
هوسوک :نه.......چیزه...میگم میتونم بهت یه پیشنهادی بکنم
ا.ت :*با تعجب پرسیدم*چه پیشنهادی ؟
هوسوک :به شرکتم بیا . به عنوان منشیم اونجا کار کن و هر ماه حقوق خوبی رو دریافت کن .
ا.ت :*شرکت ؟ اما...چه شرکتی ؟ چرا باید منو به عنوان منشیش بخواد ؟ اصلا راجب چه شرکتی حرف میزنه ؟
تمام اینا سوالاتی بود که توی ذهنم رژه میرفتن .
با به حرف اومدن اون پسر از افکارم بیرون اومدم و با حالت سوالی نگاش کردم .
هوسوک :من مدیر شرکت اینسافت هستم ، شرکت ما یه مجموعه طراحی سایت و برنامه نویسی هست . تو میتونی وارد بخش استراتژی بشی و اونجا آموزش طراحی گرافیک رو ببینی . نظرت چیه ؟
ا.ت :گیج و منگ حرفاش بودم که دستشو جلوی صورتم تکون داد ، زود به خودم اومدم و گفتم :
ا.ت :عه....خب من واقعا نمیدونم چی بگم ، نمیدونم میتونم یا نه و این یکم یهویی شد .
هوسوک :مشکلی نیست میتونی فکر کنی و به من اطلاع بدی
ا.ت :*اومد رو به روم وایساد و کارتی رو گرفت جلوم*
هوسوک :اینجا شماره تلفن و آدرس شرکت نوشته شده ..منتظر جوابتون هستم .
و اینکه اگه قبول کنی و وارد شرکت بشی ، اگه اونجوری که من میخوام کار کنی و مدنظر من باشه هر ماه ۳میلیون وون حقوق ثابت میگیری .
ا.ت :۳میلیون وون ؟ وااااااااه ... ینی واقعا هر ماه ۳میلیون وون حقوق میدین ؟
هوسوک :بله ، *نیم نگاهی بهش انداختم* ، میتونم این سوال رو به عنوان جوابتون در نظر بگیرم ؟
ا.ت :ععع خب چیزه..من..من راستش ...
هوسوک :نیازی نیست زود جواب بدی اول فکرتو بکن و بعد جواب بده .
ا.ت :بله ، ممنون *تعظیمی کردم*
هوسوک :رفتم به طرف میز و گوشیمو از روش برداشتم ، داشتم از در خارج میشدم که یه چیز مهمی یادم افتاد ، زود برگشتم به سمت دختره و گفتم :...
ا.ت :بعد از برداشتن گوشیش داشت از در خارج میشد که یه دفعه برگشت و گفت ..
هوسوک :راستی اینو یادم رفت بگم ، فکر نکن به همین راحتی میتونی وارد شرکت بشی چون برای ورودت باید هزینه ای رو پرداخت کنی پس از الان بگم که خودتو آماده کن
ا.ت :چ.چه مبلغی ؟
هوسوک :۶۰۰ وون
ا.ت :چیییییی ؟ اما آخه چرا ؟ من اون همه پول ندارم !
هوسوک :بخاطر همین گفتم که باید خودتو آماده کنی ، بعدش میتونی با حقوقی که داری راحت زندگی کنی و مجبور نمیشی تا دیروقت اینجا کار کنی .
ا.ت :این خیلی سخته من باید چند ماه کار کنم تا بتونم این مقدار رو بدست بیارم !
هوسوک :اگه دوست داری بیای تلاش کن .
ا.ت :اینو گفت و از در خارج شد..
ینی چی ؟ ینی باید این همه سختی بکشم فقط برای اینکه وارد اون شرکت بشم ؟
یاد حرفش افتادم :بعدش میتونی با حقوقی که داری راحت زندگی کنی و مجبور نمیشی تا دیروقت اینجا کار کنی .
ا.ت :راست میگفت هر ماه ۳میلیون وون کم چیزی نیست منم میتونم راحت زندگی کنم ، بلاخره !
ولی باید سخت کار کنم .
ا.ت :نگاهی به کارت داخل دستم کردم و گفتم :
ا.ت :میام .
❤️سلام فندوقای من حالتون چطوره ؟ خوبین ؟ دلم براتون خیلی خیلی تنگ شده بود ولی چون حالم خوب نبود و وقت خالی نداشتم نتونستم فعالیت کنم🥲
ولی حالا اومدمممممم🥰
و اینکه یه چیزی هم بگم راستش خیلی ناراحت شدم که شرطای پارت قبل رو نرسوندین و برای این پارت هیچ شرطی ندارم فقط نظر بدین❤️
مامان و بابات دعوات نمیکنن ؟
ا.ت :*از جمله ی آخرش خیلی دلخور شدم ولی به روم نیاوردم*ببخشید قربان من مجبورم تا این ساعت اینجا کار کنم و اینکه راجب جمله ی آخرتون... من پدر و مادرم رو از دست دادم..
هوسوک :*وقتی این حرفو زد خیلی ناراحت شدم ،کاش نمیگفتم ..
بهش نگاه کردم که دیدم سرش پایین بود و به زمین خیره شده بود ،چرا تا این ساعت باید بیرون باشه ؟ برای یه دختر جوون خطرناکه این وقت شب اونم تنها مسیر خونش رو طی کنه و قطعا این موقع هیچ ماشینی نیست پس یعنی پیاده میره که خطرش چند برابره .
از افکارم اومدم بیرون و بطریو سر کشیدم که یه فکری به سرم زد ،اره چرا که نه !
سرمو برگردوندم و نگاهمو دوختم بهش ،محو صورتش بودم که.....
ا.ت :بعد جوابم دیگه حرفی نزد واقعا خسته بودم پس برای اینکه خوابم نبره دوباره خودمو سرگرم گوشیم کردم ،
بعد چند دقیقه نگاه های سنگینش رو ،رو خودم حس کردم
سرم رو بالا آوردم و بهش نگاه کردم که مثل اینکه به خودش اومده باشه نگاهشو ازم دزدید ، پرسیدم :
ا.ت :چیزی میخاین ؟
هوسوک :*سرشو بالا آورد و بهم نگاه کرد که سریع به خودم اومدمو نگاهمو ازش گرفتم که پرسید چیزی میخوام ؟
جواب دادم :
هوسوک :نه.......چیزه...میگم میتونم بهت یه پیشنهادی بکنم
ا.ت :*با تعجب پرسیدم*چه پیشنهادی ؟
هوسوک :به شرکتم بیا . به عنوان منشیم اونجا کار کن و هر ماه حقوق خوبی رو دریافت کن .
ا.ت :*شرکت ؟ اما...چه شرکتی ؟ چرا باید منو به عنوان منشیش بخواد ؟ اصلا راجب چه شرکتی حرف میزنه ؟
تمام اینا سوالاتی بود که توی ذهنم رژه میرفتن .
با به حرف اومدن اون پسر از افکارم بیرون اومدم و با حالت سوالی نگاش کردم .
هوسوک :من مدیر شرکت اینسافت هستم ، شرکت ما یه مجموعه طراحی سایت و برنامه نویسی هست . تو میتونی وارد بخش استراتژی بشی و اونجا آموزش طراحی گرافیک رو ببینی . نظرت چیه ؟
ا.ت :گیج و منگ حرفاش بودم که دستشو جلوی صورتم تکون داد ، زود به خودم اومدم و گفتم :
ا.ت :عه....خب من واقعا نمیدونم چی بگم ، نمیدونم میتونم یا نه و این یکم یهویی شد .
هوسوک :مشکلی نیست میتونی فکر کنی و به من اطلاع بدی
ا.ت :*اومد رو به روم وایساد و کارتی رو گرفت جلوم*
هوسوک :اینجا شماره تلفن و آدرس شرکت نوشته شده ..منتظر جوابتون هستم .
و اینکه اگه قبول کنی و وارد شرکت بشی ، اگه اونجوری که من میخوام کار کنی و مدنظر من باشه هر ماه ۳میلیون وون حقوق ثابت میگیری .
ا.ت :۳میلیون وون ؟ وااااااااه ... ینی واقعا هر ماه ۳میلیون وون حقوق میدین ؟
هوسوک :بله ، *نیم نگاهی بهش انداختم* ، میتونم این سوال رو به عنوان جوابتون در نظر بگیرم ؟
ا.ت :ععع خب چیزه..من..من راستش ...
هوسوک :نیازی نیست زود جواب بدی اول فکرتو بکن و بعد جواب بده .
ا.ت :بله ، ممنون *تعظیمی کردم*
هوسوک :رفتم به طرف میز و گوشیمو از روش برداشتم ، داشتم از در خارج میشدم که یه چیز مهمی یادم افتاد ، زود برگشتم به سمت دختره و گفتم :...
ا.ت :بعد از برداشتن گوشیش داشت از در خارج میشد که یه دفعه برگشت و گفت ..
هوسوک :راستی اینو یادم رفت بگم ، فکر نکن به همین راحتی میتونی وارد شرکت بشی چون برای ورودت باید هزینه ای رو پرداخت کنی پس از الان بگم که خودتو آماده کن
ا.ت :چ.چه مبلغی ؟
هوسوک :۶۰۰ وون
ا.ت :چیییییی ؟ اما آخه چرا ؟ من اون همه پول ندارم !
هوسوک :بخاطر همین گفتم که باید خودتو آماده کنی ، بعدش میتونی با حقوقی که داری راحت زندگی کنی و مجبور نمیشی تا دیروقت اینجا کار کنی .
ا.ت :این خیلی سخته من باید چند ماه کار کنم تا بتونم این مقدار رو بدست بیارم !
هوسوک :اگه دوست داری بیای تلاش کن .
ا.ت :اینو گفت و از در خارج شد..
ینی چی ؟ ینی باید این همه سختی بکشم فقط برای اینکه وارد اون شرکت بشم ؟
یاد حرفش افتادم :بعدش میتونی با حقوقی که داری راحت زندگی کنی و مجبور نمیشی تا دیروقت اینجا کار کنی .
ا.ت :راست میگفت هر ماه ۳میلیون وون کم چیزی نیست منم میتونم راحت زندگی کنم ، بلاخره !
ولی باید سخت کار کنم .
ا.ت :نگاهی به کارت داخل دستم کردم و گفتم :
ا.ت :میام .
❤️سلام فندوقای من حالتون چطوره ؟ خوبین ؟ دلم براتون خیلی خیلی تنگ شده بود ولی چون حالم خوب نبود و وقت خالی نداشتم نتونستم فعالیت کنم🥲
ولی حالا اومدمممممم🥰
و اینکه یه چیزی هم بگم راستش خیلی ناراحت شدم که شرطای پارت قبل رو نرسوندین و برای این پارت هیچ شرطی ندارم فقط نظر بدین❤️
۴۹.۹k
۱۰ مهر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.