گذشته اندرتیکر
اندرتیکر یا آدریان ( فامیلیش یادم رفته )
اون شینیگامی اعظم هست و یه داس مرگ بزرگ داره...( بگید پس میخواستی نداشته باشه )
اون قبلا خیلی محترم بوده و رو حرفش حرف نمیزدن ولی خیلی سرد بود و بر عکس الان نمیخندید...
تا اینکه یه روز با مادر شیل ملاقات کرد...
اونا باهم خیلی صمیمی بودن و آدریان تا حدی عاشق اون شده بود ولی شینیگامی ها نمیگذاشتن که عاشق بشه و هر شینیگامی که عاشق میشد رو میکشتن...
یه روز شینیگامی ها متوجه عشق آدریان شدن و بهش گفتن دیگه حق نداری بری پیشش...
آدریان هم خیلی غمگین شد...
ولی یه روز اون دوباره پیش اون زن رفت و از قضا شینیگامی ها متوجه شدن و وقتی آدریان برگشت اون رو خیلی کتک زدن...
ولی چون شینیگامی اعظم بود نکشتنش بلکه اون رو خلع کردن...
کتابشو ازش گرفتن ( همون کتابی که اسم کسایی که باید بکشه توشه ) و عینکش رو زیر پاشون شکستن و پرتش کردن بیرون...
واسه همین از شیل مراقبت میکنه ولی اگه جزئیات دقیق تر میخواید داخل گذشته شیل مینویسم...
( راستی وینسنت پدر شیل یه زمانی دوست صمیمی آدریان بود )
اون شینیگامی اعظم هست و یه داس مرگ بزرگ داره...( بگید پس میخواستی نداشته باشه )
اون قبلا خیلی محترم بوده و رو حرفش حرف نمیزدن ولی خیلی سرد بود و بر عکس الان نمیخندید...
تا اینکه یه روز با مادر شیل ملاقات کرد...
اونا باهم خیلی صمیمی بودن و آدریان تا حدی عاشق اون شده بود ولی شینیگامی ها نمیگذاشتن که عاشق بشه و هر شینیگامی که عاشق میشد رو میکشتن...
یه روز شینیگامی ها متوجه عشق آدریان شدن و بهش گفتن دیگه حق نداری بری پیشش...
آدریان هم خیلی غمگین شد...
ولی یه روز اون دوباره پیش اون زن رفت و از قضا شینیگامی ها متوجه شدن و وقتی آدریان برگشت اون رو خیلی کتک زدن...
ولی چون شینیگامی اعظم بود نکشتنش بلکه اون رو خلع کردن...
کتابشو ازش گرفتن ( همون کتابی که اسم کسایی که باید بکشه توشه ) و عینکش رو زیر پاشون شکستن و پرتش کردن بیرون...
واسه همین از شیل مراقبت میکنه ولی اگه جزئیات دقیق تر میخواید داخل گذشته شیل مینویسم...
( راستی وینسنت پدر شیل یه زمانی دوست صمیمی آدریان بود )
۲.۸k
۳۰ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.