سناریو کوتاه ✨🍷
ارباب جوان اراده می کرد..ارباب جوان به دست می آورد!...
در هیچ قماری نمی باخت..طرفند اون چی بود؟!...
بعد از پایان هر قمار با انگشت اشاره بوسه ای به سمت آسمون می فرستاد...مطمئن بود که مادربزرگ درگذشته اش از نقطه ای در آسمون اون رو حمایت می کنه...
افراد زیادی با برنده شدن اون قربانی شدن...اون یک هیولای اسطوره بود!...
+چ..چی؟!..بازم تو برنده شدی؟!...
_مشکلی باهاش داری؟!...به وعده عمل کن..اون دختر مال منه!...
با شنیدن این جمله دل دختر به لرزه افتاد...نگاه های مبهوت کننده مردجوون دختر رو آزار می داد...مرد مسن آهی کشید...
+خیلی خب...
مرد مسن کمر دختر رو هول میده...مردجوون به دختر اشاره می کنه که دنبالش بیاد...سوار کالسکه میشن...
+ا..ارباب..
_بله..؟..
همین که چشمای دختر به سیمای زیبای ارباب جوان افتاد...خیال التماس کردن ازش برای آزار ندادنش از سرش پرید..
+ه..هیچ چی...
#shortscenarios_by_myj
در هیچ قماری نمی باخت..طرفند اون چی بود؟!...
بعد از پایان هر قمار با انگشت اشاره بوسه ای به سمت آسمون می فرستاد...مطمئن بود که مادربزرگ درگذشته اش از نقطه ای در آسمون اون رو حمایت می کنه...
افراد زیادی با برنده شدن اون قربانی شدن...اون یک هیولای اسطوره بود!...
+چ..چی؟!..بازم تو برنده شدی؟!...
_مشکلی باهاش داری؟!...به وعده عمل کن..اون دختر مال منه!...
با شنیدن این جمله دل دختر به لرزه افتاد...نگاه های مبهوت کننده مردجوون دختر رو آزار می داد...مرد مسن آهی کشید...
+خیلی خب...
مرد مسن کمر دختر رو هول میده...مردجوون به دختر اشاره می کنه که دنبالش بیاد...سوار کالسکه میشن...
+ا..ارباب..
_بله..؟..
همین که چشمای دختر به سیمای زیبای ارباب جوان افتاد...خیال التماس کردن ازش برای آزار ندادنش از سرش پرید..
+ه..هیچ چی...
#shortscenarios_by_myj
۱۶.۰k
۲۵ آبان ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.