عشق یا قتل •پارت 13
ات : من... من خیلی بدبختم... اون از مامان و بابام اینم از الانم...(با گریه و هق هق)
جونگکوک نگاهی پر از عصبانیت و ناراحتی به تهیونگ کرد و جوری که انگار نمیدونه قضیه چیه به ات گفت :یاااا مگه چه اتفاقی برای پدر و مادرت افتاده؟
ات:من اونارو... تو تصادف از دست دادم
تهیونگ با حالتی که پشیمونی توش موج میزد گفت :اوه واقعا متاسفیم... و بعد به جونگکوکی که تمام مدت داشت با خشم نگاهش میکرد خیلی آروم طوری که ات نشنوه گفت :اگه یه کلمه دیگه درمورد پدر و مادرش حرف بزنی مطمئن باش میکشمت
ات : میشه یه خواهشی ازتون بکنم؟
جونگکوک و تهیونگ : حتما
ات : ببینین من هیچکی رو ندارم... میشه با هم مثل دوست باشیم؟
جونگکوک نگاهی به تهیونگ کرد و گفت :البته که میتونیم
تهیونگ هم گفت:درسته
جونگکوک خیلی آروم در گوش تهیونگ گفت : امیدوارم دوباره حماقت نکنی، روابط و مشکلات خودمون رو قاطی احساسات ات نکن. برات بد تموم میشه
تهیونگ : هنوز اونقدر احمق نشدم که اینکارو کنم
تهیونگ رو به ات کرد و گفت : راستی، گفتی دیشب یکی داشته بهت دست میزده نه؟ اتفاقی هم افتاد؟
ات : نه... چیزی نشد... فرار کردم (با خجالت )
جونگکوک:ببینم ات، تو نشونی ای چیزی از اون حروم*زاده نداری؟
ات :نه چطور؟
جونگکوک : هیچی... فقط برای اطلاعات پرسیدم.
تهیونگ :ای کاش میشد پیداش کنم
ات :اونوقت چرا میخوای پیداش کنی؟
تهیونگ :اونش دیگه به خودم مربوطه
ات :یاااا خیلی بدیییی..
تهیونگ : نه.. نه... ببخشید منظورم این نبود.
ات :هوففف ولش کن... من دیگه باید برم تا الانم خیلی زیاده روی کردم... جونگکوک خیلی بهم خوش گذشت ممنونم که دعوتم کردی. فعلا بچه ها
تهیونگ : هی... هی.. کجا؟ تو مستی
جونگکوک : راست میگه، نمیتونی بشینی پشت فرمون.
ات : یاااا... من حالم عالیه. همين که ات این حرف رو زد یهو شروع کرد به گریه کردن.
تهیونگ و جونگکوک با چهره ای پر از تعجب و نگرانی از ات پرسیدن چش شده
ات : من... من... نمیدونم چم شده... بهتره سریعتر برم تا بیشتر از این آبرو ریزی نکردم...
ات اومد بره که دستش توسط تهیونگ کشیده شد
تهیونگ :تو تنهایی جایی نمیری. برای اطمینان بیشتر با من و جونگکوک میای...
...
جونگکوک نگاهی پر از عصبانیت و ناراحتی به تهیونگ کرد و جوری که انگار نمیدونه قضیه چیه به ات گفت :یاااا مگه چه اتفاقی برای پدر و مادرت افتاده؟
ات:من اونارو... تو تصادف از دست دادم
تهیونگ با حالتی که پشیمونی توش موج میزد گفت :اوه واقعا متاسفیم... و بعد به جونگکوکی که تمام مدت داشت با خشم نگاهش میکرد خیلی آروم طوری که ات نشنوه گفت :اگه یه کلمه دیگه درمورد پدر و مادرش حرف بزنی مطمئن باش میکشمت
ات : میشه یه خواهشی ازتون بکنم؟
جونگکوک و تهیونگ : حتما
ات : ببینین من هیچکی رو ندارم... میشه با هم مثل دوست باشیم؟
جونگکوک نگاهی به تهیونگ کرد و گفت :البته که میتونیم
تهیونگ هم گفت:درسته
جونگکوک خیلی آروم در گوش تهیونگ گفت : امیدوارم دوباره حماقت نکنی، روابط و مشکلات خودمون رو قاطی احساسات ات نکن. برات بد تموم میشه
تهیونگ : هنوز اونقدر احمق نشدم که اینکارو کنم
تهیونگ رو به ات کرد و گفت : راستی، گفتی دیشب یکی داشته بهت دست میزده نه؟ اتفاقی هم افتاد؟
ات : نه... چیزی نشد... فرار کردم (با خجالت )
جونگکوک:ببینم ات، تو نشونی ای چیزی از اون حروم*زاده نداری؟
ات :نه چطور؟
جونگکوک : هیچی... فقط برای اطلاعات پرسیدم.
تهیونگ :ای کاش میشد پیداش کنم
ات :اونوقت چرا میخوای پیداش کنی؟
تهیونگ :اونش دیگه به خودم مربوطه
ات :یاااا خیلی بدیییی..
تهیونگ : نه.. نه... ببخشید منظورم این نبود.
ات :هوففف ولش کن... من دیگه باید برم تا الانم خیلی زیاده روی کردم... جونگکوک خیلی بهم خوش گذشت ممنونم که دعوتم کردی. فعلا بچه ها
تهیونگ : هی... هی.. کجا؟ تو مستی
جونگکوک : راست میگه، نمیتونی بشینی پشت فرمون.
ات : یاااا... من حالم عالیه. همين که ات این حرف رو زد یهو شروع کرد به گریه کردن.
تهیونگ و جونگکوک با چهره ای پر از تعجب و نگرانی از ات پرسیدن چش شده
ات : من... من... نمیدونم چم شده... بهتره سریعتر برم تا بیشتر از این آبرو ریزی نکردم...
ات اومد بره که دستش توسط تهیونگ کشیده شد
تهیونگ :تو تنهایی جایی نمیری. برای اطمینان بیشتر با من و جونگکوک میای...
...
۵.۴k
۱۷ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.