"تيمارستان صورتی" پارت هفدهم
ویو ا/ت
کارینا رو بغل کرده بودم که در باز شد..ک..کی؟بود..اول فک کردم جیمینه اما نه ی خانم بود..بنظر مهربون میومد..اما اونم جزوی از این خونس پس..خشنه..
سویون:سلامم دخترا..
تعجب کردم..چرا انقدر راحت دارم باهامون حرف میزنه ...نمیخواد کاری باهامون بکنه؟
سویون:اینجوری نگام نکن..خندم میگیره ..
ا/ت:ش..شما..کی هستی..ن؟
سویون:دختر نترس ..من برعکس این خانواده روحیه مهربونی دارم..کاری باهات ندارم..
ا/ت:خانم..چرا مارو آوردن اینجا..تروخدا بزارین بریم..
سویون:یعنی چی چرا آوردنت مگه ی..
جیمین:بیدار شدین چه عجب؟(سرد)
بلند شدم اما از ترس پاهام میلرزید..
ا/ت:ب..ل..بله..
کارینا:ای سرم..ا/ت ما کجاییم؟
وقتی جیمین رو دیدی زودی اومد و پشتم قایم شد..برگشتم سمتش و بغلش کردم
جیمین:سویون..باید باهم حرف بزنیم ..ی لحظه بیا بیرون..
و رفتن بیرون ..پس اسمش سویونه ..کارینا رو تابحال با این چشمای اشک آلود ندیده بودم..گریش باعث گریم میشد..زندگیت رو تباه کردم..ببخشید ..ببخشید..
دوباره سویون اومد..
سویون:نترسید دخترا..گریه نکنید..
ا/ت:میشه بزارید کارینا از اینجا بره؟اون بیگناهه ..هیچ تقصیری نداره و از هیچی باخبر نیست..
سویون:ببخشید اما هرکسی پاش رو بزاره توی این عمارت راه برگشتی نداره..
با حرفش قلب به هزاران تیکه تبدیل شد..اگه من اینجا بمونم ..شاید بتونم تحمل کنم اما کارینا نمیتونه ..
جلوش زانو زدم..
ا/ت:ازتون خواهش میکنم تروخدا ..فقط کارینا بره ..
پ.جیمین:قبوله..
سرم رو گرفتم بالا که با ی مرد تقریبا سن بالا مواجه شدم..
پ.جیمین:قبوله..اما اگه حرفی بزن ..جلوی چشم خودت تیکه تیکه ش میکنم..فهمیدی؟
ا/ت:ب..بله ازتون خیلی ممنونم..
اون مرده و سویون رفتن بیرون ..
برگشتم سمت کارینا که متعجب بهم زل زده بود..
کارینا:ا/ت من بدون تو هیجایی نمیرم..
ا/ت:کارینا..تو میری فهمیدی؟هیچ کسی هم هیچ بویی از این قضیه نمیبره..به همه میگی من مردم..گرفتی؟
کارینا:ا/ت چی داری میگی..
ا/ت :همین که گفتم ..از اونجایی که یکسال ازت بزرگترم..بعنوان ی خواهر بزرگتر بهم گوش میدی فهمیدی..
کارینا زد زیر گریه دوباره
کارینا:ا/ت من تازه پیدات کردم هقق..دوباره میخوای بری...
ا/ت:من نمیرم..منم در آینده میام پیشت..قول میدم از اینجا فرار میکنم و میام پیشت..
کارینا:قول؟
ا/ت:قول..حالا بشین تا بیان ببینم کی میان ببرنت..
ویو جیمین
سویون داشت چیکار میکرد..آخه این دختر چقدر حواس پرته..پدر گفت اون دختره رو برگردونم ..اما چرا؟چرا داره برای ا/ت اونقدر ترحم میکنه؟..
.
.
حمایت کنین..من خواستم اینو بد تموم کنم که شما گفتین خوب پس خوبش میکنم..شاید ی فیک دیگم رو بد تموم کنم ..بعد بهش فک میکنم و میگم بهتون..
کارینا رو بغل کرده بودم که در باز شد..ک..کی؟بود..اول فک کردم جیمینه اما نه ی خانم بود..بنظر مهربون میومد..اما اونم جزوی از این خونس پس..خشنه..
سویون:سلامم دخترا..
تعجب کردم..چرا انقدر راحت دارم باهامون حرف میزنه ...نمیخواد کاری باهامون بکنه؟
سویون:اینجوری نگام نکن..خندم میگیره ..
ا/ت:ش..شما..کی هستی..ن؟
سویون:دختر نترس ..من برعکس این خانواده روحیه مهربونی دارم..کاری باهات ندارم..
ا/ت:خانم..چرا مارو آوردن اینجا..تروخدا بزارین بریم..
سویون:یعنی چی چرا آوردنت مگه ی..
جیمین:بیدار شدین چه عجب؟(سرد)
بلند شدم اما از ترس پاهام میلرزید..
ا/ت:ب..ل..بله..
کارینا:ای سرم..ا/ت ما کجاییم؟
وقتی جیمین رو دیدی زودی اومد و پشتم قایم شد..برگشتم سمتش و بغلش کردم
جیمین:سویون..باید باهم حرف بزنیم ..ی لحظه بیا بیرون..
و رفتن بیرون ..پس اسمش سویونه ..کارینا رو تابحال با این چشمای اشک آلود ندیده بودم..گریش باعث گریم میشد..زندگیت رو تباه کردم..ببخشید ..ببخشید..
دوباره سویون اومد..
سویون:نترسید دخترا..گریه نکنید..
ا/ت:میشه بزارید کارینا از اینجا بره؟اون بیگناهه ..هیچ تقصیری نداره و از هیچی باخبر نیست..
سویون:ببخشید اما هرکسی پاش رو بزاره توی این عمارت راه برگشتی نداره..
با حرفش قلب به هزاران تیکه تبدیل شد..اگه من اینجا بمونم ..شاید بتونم تحمل کنم اما کارینا نمیتونه ..
جلوش زانو زدم..
ا/ت:ازتون خواهش میکنم تروخدا ..فقط کارینا بره ..
پ.جیمین:قبوله..
سرم رو گرفتم بالا که با ی مرد تقریبا سن بالا مواجه شدم..
پ.جیمین:قبوله..اما اگه حرفی بزن ..جلوی چشم خودت تیکه تیکه ش میکنم..فهمیدی؟
ا/ت:ب..بله ازتون خیلی ممنونم..
اون مرده و سویون رفتن بیرون ..
برگشتم سمت کارینا که متعجب بهم زل زده بود..
کارینا:ا/ت من بدون تو هیجایی نمیرم..
ا/ت:کارینا..تو میری فهمیدی؟هیچ کسی هم هیچ بویی از این قضیه نمیبره..به همه میگی من مردم..گرفتی؟
کارینا:ا/ت چی داری میگی..
ا/ت :همین که گفتم ..از اونجایی که یکسال ازت بزرگترم..بعنوان ی خواهر بزرگتر بهم گوش میدی فهمیدی..
کارینا زد زیر گریه دوباره
کارینا:ا/ت من تازه پیدات کردم هقق..دوباره میخوای بری...
ا/ت:من نمیرم..منم در آینده میام پیشت..قول میدم از اینجا فرار میکنم و میام پیشت..
کارینا:قول؟
ا/ت:قول..حالا بشین تا بیان ببینم کی میان ببرنت..
ویو جیمین
سویون داشت چیکار میکرد..آخه این دختر چقدر حواس پرته..پدر گفت اون دختره رو برگردونم ..اما چرا؟چرا داره برای ا/ت اونقدر ترحم میکنه؟..
.
.
حمایت کنین..من خواستم اینو بد تموم کنم که شما گفتین خوب پس خوبش میکنم..شاید ی فیک دیگم رو بد تموم کنم ..بعد بهش فک میکنم و میگم بهتون..
۹.۳k
۲۰ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.