نمیدونم چرا چند روزه دارم به مرگ فکر میکنم

نمیدونم چرا چند روزه دارم به مرگ فکر میکنم
به اینکه دیگه زنده نباشم ...
بعد از مرگ من نمی دانم بر تو چه میگذرد
احتمالا کمی ناراحت میشوی و بعد فراموش میکنی من و عشقم را ...
آخر تو که تنها نیستی , خیلی ها هستند که دوستت دارند
نه که گمان کنی کسی مرا دوست ندارد ...نه
فرق من و تو دراین است که کسی جرات ابرازش را بمن ندارد و گر ابراز کند پشیمانش میکنم , اما تو دلبری را بیشتر میکنی و اورا عاشق
فرق من و تو درهمین است
پس وقتی بمیرم تنها نمیشوی ...
ولی ای تمام هستی من مبادا ناراحت شوی , مبادا برای خل بودن من دلتنگ شوی , مبادا دلت بگیرد که کاش برایت بیتی بخوانم , مبادا در سکوت بی انتهای شب نبودن خنده هایم غمگینت کند , مبادا ...
دلم برایت میگیرد تو بی من شاید تنها نباشی اما تنها میشوی
و دلم میخواهد تا زمانی که نفس میکشم دوست داشتنت را فریاد بکشم
میترسم آرزوی ابرازش بردلم بماند , آخر مگر دومتر گور چقدر جا دارد که پرشود از حسرت و آه
نمیدانم چرا به مرگ فکر میکنم ...نمیدانم چرا شب هایم با اشک و غم توام شده است ...نکند داری ترکم میکنی
دلم شور میزند
دلــم شور میزنـــد
که مبادا تو را , نه ...که مبادا دوست داشتنت را از من بگیرند .!!

#ف_رحیمی
#عشق
چهارشنبه
03.09.1395
22:54