پارت هشتم
صبح خودمو آماده کردم سوار اتوبوس شدم رسیدم
همینکه رسیدم یه عالمه آدم جلوی در کمپانی وایستادن بودن یه چند تاشون با دوربین و میکروفون
رفتم سمت در چند تا نگهبان اونجا بودن منم کارت شناساییمو که دیروز خانوم لی بهم داد بهش نشون دادم وارد شدم سمت در
که سر و صدای زیادی میومد نگاهی انداختم وااا همه دور ماشین حلقه زدن
بیخیال شدم یه سلامی دادم همه جوابمو دادن
مشغول کارم شدم چند ساعتی گذشت
بلند شدم برم واسه خودم قهوه بیارم
یه قهوه تلخ واسه خودم اماده کردم همینکه میخواستم برم خوردم به یه آدم قهوه ام ریخت روم
هانول:..ایییی سوختم
(بدون اینکه بهش نگاهی بندازم )
هانول::..کوری مگه جلوتو نگاه کن
(با حرص رفتم سمت سالن بهداشتی با خودم داشتم غر میزدم الان من اینو چطوری پاک کنم )
(کیم سو بین)….
همینکه ماشینی نگه داشتن خبرنگارا ریختن رو سرم
بادیگارد هم جلوشو گرفتن منم با یه بدبختی خودمو از اونجا خلاص کردم رفتم سمت اتاق مدیریت
(مدیر صاحب کمپانی آقای جونگ هون)
سو بین :..سلام
جونگ هون:..سلام
سوبین :..این همه آدم باز دوباره چرا دور کمپانی رو گرفتن
جونگ هو:..بنظرت چرا
سو بین:..چرا
جونگ هو :..چون شایعه شده تو میخواهی بری مهاجرت کنی به امریکا و پروژه جدید قبول کنی
شایعه رابطه داری ::::
سو بین :…هان فهمیدم اینا همش چرته
جونگ هو :..پس به مدیر روابط عمومی بگو تکذیبش کنه
سو بین:..اوکی راستی پروژه جدید داریم
جونگ هو:..اره فعلا هفته جدید شروع به کار میکنیم تو هم میتونی توی این سریال نقش اصلی باشی
سو بین:..باشه پس من برم اتاق مدیریت
جونگ هو:..باش موفق باشی
رسیدم به اتاق مدیریت
سو بین :..سلام مدیر مین یانگ کجاست
مین یانگ :..اینجام
سرش توی کامپیوتر بود نشستم
سوبین :..چیکار میکنی شایعات رو تکذیب کردی
مین یانگ :..مگه نمیبینی دارم جمعش میکنم
سو بین :..آفرین زودتر تمومش کن منم راحت شم
خو من برم قهوه بیارم واسه خودم
مین هو ::.منم میام
همینجوری داشتم با مین هو کل کل میکردم که خورم به یه دختر قهوه که دستش بود ریخت رو لباسش
دختره :..ایییی سوختم کوری مگه جلوتو نگاه کن بعد با حرص رفت
منم با تعجب داشتم بهش نگاه میکردم
سو بین ؛..الان اگه یکی دیگه بود خودشو جر میداد واسه من این چجور بیخیال بود اصلا اولین باره میبینمش
مین هو:…هان عجیبه فکر کنم تازه کار باشه
سو بین :..تازه کار باشه خو منو همه میشناسن
مین هو:..شاید دختره حواسش نبوده
سو بین :..شاید
(هانول)
هانول:..با یه بدبختی لکه لباسامو پاک کردم که خانوم لی رو دیدم
هانول:..خانوم لی
خانوم لی :..بله
هانول:..ببخشید میخواستم درمورد یه چیزی باهاتون صحبت کنم
خانوم لی :..بفرمایید مساعدم
هانول:..هان من دوستی دارم که میخواست اینجا یه کاری شروع کنه
خانوم لی :..واقعا ما هم به یه تازه کار نیاز داریم
هانول:..یعنی میتونه بیاد اینجا
خانوم لی:..اره از فردا بهش بگو بیاد
هانول:..واای ممنون من بهش میگم
خانوم لی ::.باش من برم به کاران برسم
هانول:..بازم خیلی ممنون
(اوخیش این کارم حل شد)
همینکه رسیدم یه عالمه آدم جلوی در کمپانی وایستادن بودن یه چند تاشون با دوربین و میکروفون
رفتم سمت در چند تا نگهبان اونجا بودن منم کارت شناساییمو که دیروز خانوم لی بهم داد بهش نشون دادم وارد شدم سمت در
که سر و صدای زیادی میومد نگاهی انداختم وااا همه دور ماشین حلقه زدن
بیخیال شدم یه سلامی دادم همه جوابمو دادن
مشغول کارم شدم چند ساعتی گذشت
بلند شدم برم واسه خودم قهوه بیارم
یه قهوه تلخ واسه خودم اماده کردم همینکه میخواستم برم خوردم به یه آدم قهوه ام ریخت روم
هانول:..ایییی سوختم
(بدون اینکه بهش نگاهی بندازم )
هانول::..کوری مگه جلوتو نگاه کن
(با حرص رفتم سمت سالن بهداشتی با خودم داشتم غر میزدم الان من اینو چطوری پاک کنم )
(کیم سو بین)….
همینکه ماشینی نگه داشتن خبرنگارا ریختن رو سرم
بادیگارد هم جلوشو گرفتن منم با یه بدبختی خودمو از اونجا خلاص کردم رفتم سمت اتاق مدیریت
(مدیر صاحب کمپانی آقای جونگ هون)
سو بین :..سلام
جونگ هون:..سلام
سوبین :..این همه آدم باز دوباره چرا دور کمپانی رو گرفتن
جونگ هو:..بنظرت چرا
سو بین:..چرا
جونگ هو :..چون شایعه شده تو میخواهی بری مهاجرت کنی به امریکا و پروژه جدید قبول کنی
شایعه رابطه داری ::::
سو بین :…هان فهمیدم اینا همش چرته
جونگ هو :..پس به مدیر روابط عمومی بگو تکذیبش کنه
سو بین:..اوکی راستی پروژه جدید داریم
جونگ هو:..اره فعلا هفته جدید شروع به کار میکنیم تو هم میتونی توی این سریال نقش اصلی باشی
سو بین:..باشه پس من برم اتاق مدیریت
جونگ هو:..باش موفق باشی
رسیدم به اتاق مدیریت
سو بین :..سلام مدیر مین یانگ کجاست
مین یانگ :..اینجام
سرش توی کامپیوتر بود نشستم
سوبین :..چیکار میکنی شایعات رو تکذیب کردی
مین یانگ :..مگه نمیبینی دارم جمعش میکنم
سو بین :..آفرین زودتر تمومش کن منم راحت شم
خو من برم قهوه بیارم واسه خودم
مین هو ::.منم میام
همینجوری داشتم با مین هو کل کل میکردم که خورم به یه دختر قهوه که دستش بود ریخت رو لباسش
دختره :..ایییی سوختم کوری مگه جلوتو نگاه کن بعد با حرص رفت
منم با تعجب داشتم بهش نگاه میکردم
سو بین ؛..الان اگه یکی دیگه بود خودشو جر میداد واسه من این چجور بیخیال بود اصلا اولین باره میبینمش
مین هو:…هان عجیبه فکر کنم تازه کار باشه
سو بین :..تازه کار باشه خو منو همه میشناسن
مین هو:..شاید دختره حواسش نبوده
سو بین :..شاید
(هانول)
هانول:..با یه بدبختی لکه لباسامو پاک کردم که خانوم لی رو دیدم
هانول:..خانوم لی
خانوم لی :..بله
هانول:..ببخشید میخواستم درمورد یه چیزی باهاتون صحبت کنم
خانوم لی :..بفرمایید مساعدم
هانول:..هان من دوستی دارم که میخواست اینجا یه کاری شروع کنه
خانوم لی :..واقعا ما هم به یه تازه کار نیاز داریم
هانول:..یعنی میتونه بیاد اینجا
خانوم لی:..اره از فردا بهش بگو بیاد
هانول:..واای ممنون من بهش میگم
خانوم لی ::.باش من برم به کاران برسم
هانول:..بازم خیلی ممنون
(اوخیش این کارم حل شد)
۴۴۵
۰۸ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.