فیک تهیونگ ( عشق+بی انتها) p83
هیناه
بی هدف به یه گوشه خیره شده بودم ، نه خوابم میبرد نه میخواستم برم بیرون تا با تهیونگ روبه رو بشم.
با فکری که به سرم زد بلند شدم ، چون همینطوری برم داشته بود و آورده بودم دو جفت دمپایی ابری با هودیو شلوار راحتی تنم بود.
خب به درک ، حتماً یه راهی برای رفتن وجود داره.
درو آروم باز کردمو به بیرون نگاه کردم ، نبود!
از اتاق خارج شدمو به سرعت سمت دره خروجی رفتم اما قفل بود
_فکر کردی میزارم باز بمونه تا در بری؟
این از منم زرنگ تر بوده
با جدیت برگشتم سمتشو گفتم : میخوام برم
قدمی به سمتم برداشت و گفت: نه تا موقعی که من بخوام
پوزخندی زدمو گفتم : تو کی هستی که به حرفات گوش کنم ؟
خم شد رو صورتمو گفت: همه چیت
_اعصبیم نکن
_اعصبی بشی هم کاری از دستت بر نمیاد،خب؟
_جدی؟ خواهیم دید
میدونستم میشه از پنجره اتاق در رفت فقط یکم ارتفاعش زیاد بود اونم حل شدنیه نه گوشی همراهم بود نه میدونستم دقیقا کجام پس باید خودم میرفتم.
با خونسردی برگشتم به اتاقو درو بستم، همین که پنجره رو باز کردم دونه های برف توجهمو جلب کرد باد سردی خورد تو صورتم،زمستون امسال خیلی طولانی شده بود
به پایین نگاه کردم ، مهم فقط رفتن بود.
لبه پنجره وایستادم،دوباره به پایین نگاه کردمو پریدم .
پام درد گرفت اما بدون توجه به اون سمت دروازه ورودی رفتم،از باز و بسته شدنش ممکنه متوجه بشه پس به آرومی بازش کردم
تهیونگ
وارد اتاق شدم که با نبودش مواجه شدم ، لعنتی فرار کرده
_فقط پیدات کنم هیناه
کت تنم کردم و سریع از خونه بیرون زدم ، اینجا وسط این درختا کجا رفته ، ممکنه به سگای وحشیو هزار جور جونوره دیگه برخورد کنه اما یه ذره تو سرش عقل نیست که بدونه پیش من جاش امن تره تا توی این جنگل
هیناه
یه لحظه به پشت که برگشتم فقط درخت میدیدم ، سردم بود به اطراف نگاه کردم ، کدوم وری باید میرفتم؟
دوباره به قدم برداشتن ادامه دادم ، همش درخت بود،همه جا درخت بود،هوا نزدیک به تاریکی بود
بی هدف به یه گوشه خیره شده بودم ، نه خوابم میبرد نه میخواستم برم بیرون تا با تهیونگ روبه رو بشم.
با فکری که به سرم زد بلند شدم ، چون همینطوری برم داشته بود و آورده بودم دو جفت دمپایی ابری با هودیو شلوار راحتی تنم بود.
خب به درک ، حتماً یه راهی برای رفتن وجود داره.
درو آروم باز کردمو به بیرون نگاه کردم ، نبود!
از اتاق خارج شدمو به سرعت سمت دره خروجی رفتم اما قفل بود
_فکر کردی میزارم باز بمونه تا در بری؟
این از منم زرنگ تر بوده
با جدیت برگشتم سمتشو گفتم : میخوام برم
قدمی به سمتم برداشت و گفت: نه تا موقعی که من بخوام
پوزخندی زدمو گفتم : تو کی هستی که به حرفات گوش کنم ؟
خم شد رو صورتمو گفت: همه چیت
_اعصبیم نکن
_اعصبی بشی هم کاری از دستت بر نمیاد،خب؟
_جدی؟ خواهیم دید
میدونستم میشه از پنجره اتاق در رفت فقط یکم ارتفاعش زیاد بود اونم حل شدنیه نه گوشی همراهم بود نه میدونستم دقیقا کجام پس باید خودم میرفتم.
با خونسردی برگشتم به اتاقو درو بستم، همین که پنجره رو باز کردم دونه های برف توجهمو جلب کرد باد سردی خورد تو صورتم،زمستون امسال خیلی طولانی شده بود
به پایین نگاه کردم ، مهم فقط رفتن بود.
لبه پنجره وایستادم،دوباره به پایین نگاه کردمو پریدم .
پام درد گرفت اما بدون توجه به اون سمت دروازه ورودی رفتم،از باز و بسته شدنش ممکنه متوجه بشه پس به آرومی بازش کردم
تهیونگ
وارد اتاق شدم که با نبودش مواجه شدم ، لعنتی فرار کرده
_فقط پیدات کنم هیناه
کت تنم کردم و سریع از خونه بیرون زدم ، اینجا وسط این درختا کجا رفته ، ممکنه به سگای وحشیو هزار جور جونوره دیگه برخورد کنه اما یه ذره تو سرش عقل نیست که بدونه پیش من جاش امن تره تا توی این جنگل
هیناه
یه لحظه به پشت که برگشتم فقط درخت میدیدم ، سردم بود به اطراف نگاه کردم ، کدوم وری باید میرفتم؟
دوباره به قدم برداشتن ادامه دادم ، همش درخت بود،همه جا درخت بود،هوا نزدیک به تاریکی بود
۵.۴k
۰۸ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.