چند پارتی: نام:"پالت رنگه,دنیایه من"
part ¹¹ *آخر*
*****
اما سویون دیگه حسی ب جونگ کوک نداشت.,چون اون حس تویه وجودش چند برابر شده بود...*ضایع شدین؟>
+:جونگ کوکا...من...منم عاشقتم!
_:واقنی؟
+:آره...واقنی*بغلش کرد>
"_:تو بهاندازهنورماهقشنگی
توبهاندازهچارخونههایپاییزقشنگی
توبهاندازهبرف فوریه قشنگی
توبهاندازهخشخشبرگهاتویخیابونقشنگی
توبهاندازهکتاب نو قشنگی
توبهاندازهقهوهداغقشنگی
توبهاندازهبوسههاییواشکیقشنگی
توانقدقشنگیکهنمیتونمدیگهحتیتوصیفتکنم.!"
"+:من واقعا دوست داشتم کنارت باشم بغلت کنم و انقدر تو بغلت بمونم کهخسته شیم، بعدش بریم بیرون بگیم ،بخندیم، واسم شعر بخونی، بریمعکس بگیریم، موهامو ببافی، کنارت بخوابم، فیلم ببینیم، دیونه بازی دراریم .نمیدونم، هرچی که تو این ¹ سال انجام ندادیم.من واقعا دوست داشتم کنارت بوده باشم...️اما الان هستم!"
جونگ کوک لب هاشو رو لبایه دخترک گذاشت,سویون هم باهاش همکاری کرد....
اما....
پسرک نتونست از آغوش خواب شیرینش دل بکنه,و تویه همون خواب خودشو ب آغوش مرگ رسوند....
"_:عاشقتم جئون سویون"
______ ¹ سال بعد ______
پسرک وارد آرامگاه شد...
ب سمت جایی ک دوستش دفن سده بود رفت...
دسته گل رو,رویه سنگ گذاشت و لب زد:
÷:جونگ کوکا...چرا رفتی؟چرا دیگه نیستی ک سرم غر بزنی؟کاش میدونستی سویون عاشقت بود...کاش تویه اون خواب فاکی نمیمردی!خاب دیدی ک سویون پیشته!؟آره؟احتمالا این خواب رو دیدی ک تنتونسای ازش دل بکنی!دیگه باید برم...زود برگردیااا!اینسری اگه نیای سویون هم بات قهر میکنه!*گریه_بغض>
پسر از آرامگاه بیرون اومد و ب سمت بیمارستان حرکت کرد....
____بیمارستان_اتاقه:"⁹¹⁰"_____
"+:بش بگید برگردح:)🚶♀
بش بگید دستم پر سوراخ سرمه :) 🖐🏻
بش بگید دلم تنگ شدع براشـ :)🥀
بش بگید سیگار میکشمـ :)🚶♀🚬
بش بگید قلبم داغونه :)💔🥀
بش بگید دست دختری رو نگیره :)
بش بگید حسودم:)
بش بگید حالم خرابه :)
بش بگید نفسش بودم :)
بش بگید خستع شدم :)
بش بگید …
بگید…
دوسش دارم....."
÷:سویونا...توعم باید زندگی کنی!دست از زانو غم بغل گرفتن بردار....
+:چرااا...چرا سرنوشتمون این شد؟واقن چرا؟
"راوی:شاید اکثر آدمایی ک تو خواب مردن,نتونستن آغوش و بوسه معشوقه شون رو ترک کنن:) سرنوشت سویون و جونگ کوک این بود...سویون دیر فهمید ک عاشق جونگ کوکه!از اینکه چشماشو زود بلز نکرده بود پشیمون و افسرده بود اما پشیمونی سودی نداشت,توعم چشماتو باز کن ک زمان زود میگذره و زود آدما رو ازت میگیره!"
******
هیم...نظر بدین ک خوب بود یا نح؟
چند پارتی دیگه ایم داریم ک الان ی پارتشو مینویسم چون نمیخام ایده شو یادم بره!
نظر ندین میکشمتون🙂🪓🗡
لاوتون دالم🫐💜
*****
اما سویون دیگه حسی ب جونگ کوک نداشت.,چون اون حس تویه وجودش چند برابر شده بود...*ضایع شدین؟>
+:جونگ کوکا...من...منم عاشقتم!
_:واقنی؟
+:آره...واقنی*بغلش کرد>
"_:تو بهاندازهنورماهقشنگی
توبهاندازهچارخونههایپاییزقشنگی
توبهاندازهبرف فوریه قشنگی
توبهاندازهخشخشبرگهاتویخیابونقشنگی
توبهاندازهکتاب نو قشنگی
توبهاندازهقهوهداغقشنگی
توبهاندازهبوسههاییواشکیقشنگی
توانقدقشنگیکهنمیتونمدیگهحتیتوصیفتکنم.!"
"+:من واقعا دوست داشتم کنارت باشم بغلت کنم و انقدر تو بغلت بمونم کهخسته شیم، بعدش بریم بیرون بگیم ،بخندیم، واسم شعر بخونی، بریمعکس بگیریم، موهامو ببافی، کنارت بخوابم، فیلم ببینیم، دیونه بازی دراریم .نمیدونم، هرچی که تو این ¹ سال انجام ندادیم.من واقعا دوست داشتم کنارت بوده باشم...️اما الان هستم!"
جونگ کوک لب هاشو رو لبایه دخترک گذاشت,سویون هم باهاش همکاری کرد....
اما....
پسرک نتونست از آغوش خواب شیرینش دل بکنه,و تویه همون خواب خودشو ب آغوش مرگ رسوند....
"_:عاشقتم جئون سویون"
______ ¹ سال بعد ______
پسرک وارد آرامگاه شد...
ب سمت جایی ک دوستش دفن سده بود رفت...
دسته گل رو,رویه سنگ گذاشت و لب زد:
÷:جونگ کوکا...چرا رفتی؟چرا دیگه نیستی ک سرم غر بزنی؟کاش میدونستی سویون عاشقت بود...کاش تویه اون خواب فاکی نمیمردی!خاب دیدی ک سویون پیشته!؟آره؟احتمالا این خواب رو دیدی ک تنتونسای ازش دل بکنی!دیگه باید برم...زود برگردیااا!اینسری اگه نیای سویون هم بات قهر میکنه!*گریه_بغض>
پسر از آرامگاه بیرون اومد و ب سمت بیمارستان حرکت کرد....
____بیمارستان_اتاقه:"⁹¹⁰"_____
"+:بش بگید برگردح:)🚶♀
بش بگید دستم پر سوراخ سرمه :) 🖐🏻
بش بگید دلم تنگ شدع براشـ :)🥀
بش بگید سیگار میکشمـ :)🚶♀🚬
بش بگید قلبم داغونه :)💔🥀
بش بگید دست دختری رو نگیره :)
بش بگید حسودم:)
بش بگید حالم خرابه :)
بش بگید نفسش بودم :)
بش بگید خستع شدم :)
بش بگید …
بگید…
دوسش دارم....."
÷:سویونا...توعم باید زندگی کنی!دست از زانو غم بغل گرفتن بردار....
+:چرااا...چرا سرنوشتمون این شد؟واقن چرا؟
"راوی:شاید اکثر آدمایی ک تو خواب مردن,نتونستن آغوش و بوسه معشوقه شون رو ترک کنن:) سرنوشت سویون و جونگ کوک این بود...سویون دیر فهمید ک عاشق جونگ کوکه!از اینکه چشماشو زود بلز نکرده بود پشیمون و افسرده بود اما پشیمونی سودی نداشت,توعم چشماتو باز کن ک زمان زود میگذره و زود آدما رو ازت میگیره!"
******
هیم...نظر بدین ک خوب بود یا نح؟
چند پارتی دیگه ایم داریم ک الان ی پارتشو مینویسم چون نمیخام ایده شو یادم بره!
نظر ندین میکشمتون🙂🪓🗡
لاوتون دالم🫐💜
۳۳.۴k
۳۱ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.