P28
رفتم و روی تخت نشستم که فکرم رفت سمت حرف های جیمین (اگه قلبش رو بدست بیاری تا اخر عمر دوستت داره) از اینکه یکی دوستم داشته باشه احساس خوشحالی میکنم چه برسه تا اخر عمر اما باز کردن در قلبم به روی کسی که باعث بودنم اینجا شده کار سختیه یا شاید اصلا نشه . داشتم توی ذهنم به خیلی از سوالام فکر میکردم که یکی در اتاق رو زد به فکر اینکه جونگ کوک باشه نگام رو به در دادم که در اتاق باز شد و جیمین توی چارچوب در قرار گرفت و گفت : ا/ت بیداری ؟
ا/ت : آره
جیمین : خیلی خب اومدم شب بخیر بگم
از اینکه اینقدر به فکرمه خوشحالم وقتی مهربونیه جیمین رو میبینم بیشتر راجب جونگ کوک کنجکاو میشم .
ا/ت : باشه شب بخیر
خواست بره اما دوباره برگشت و گفت : شب بخیر کوچولو
بعدم دوید و رفت ای جیمین تو ول نمیکنی نه بابا من به کی بگم من کوچولو نیستم ۱۸ سالمه . البته با خودم میگم اگر قراره کوچولو باشم هم دلم میخواد برای جیمین کوچولو باشم
خواستم دوباره برگردم سمت فکرای توی ذهنم که دوباره در اتاق باز شد اما این بار جونگ کوک بود اومد توی اتاق و به لباس روی میز اشاره کرد و گفت : برای توعه پس بزار تو کمدت .
لباس رو برداشتم و گذاشتم تو کمدم و دوباره روی تخت نشستم تنها کاری که توی این اتاق میکنم نشستن روی این تخته ، جونگ کوک رفت سمت آیینه و موهاش رو درست کرد منم با نگاه کردن بهش انگار اختیارم رو از دست بدم ناخواسته گفتم : میشه خود واقعیت رو نشونم بدی ؟
با این حرفم هیچی نگفت و جلوی آیینه بی حرکت موند انگار که فهمید من میدونم جونگ کوکی که داره نشونم میده خودش نیست با اینکه حرفم دست خودم نبود و شاید فکرای توی ذهنم باعث گفتنش شده اما چیزی نگفتم و خواستم اون چیزی بگه اما چیزی نگفت و سریع از اتاق رفت بیرون جیمین راست میگفت اون بدبینه البته این بدبینی از اون چیزی که جیمین و من فکر میکردیم بیشتره .
(جونگ کوک ویو)
رفتم تو آشپزخونه و یه لیوان آب خوردم همش با خودم میگفتم نه اونم مثل دخترای دیگست همشون مثل همن به دخترا نمیشه اعتماد کرد نباید تسلیم چشمای مظلومش بشم .
اما یکم بعد یاد اون شب افتادم که چقدر درد کشید معلومه تا حالا با کسی نبوده با دست زدم توی سر خودم و گفتم تو از کجا میدونی شاید داره تظاهر میکنه نمیتونم بهش اعتماد کنم اگه اونم مثل دخترای دیگه باشه چی اگه اینبارم بشکنم چی دیگه کسی نمیتونه دوباره بهم وصلم کنه بیخیال کارم که باهاش تموم شه ولش میکنم بره اما هنوز در تعجبم که چطور اون شب از اون همه دخترا با ارایش خوشگل تر بود ...
ا/ت : آره
جیمین : خیلی خب اومدم شب بخیر بگم
از اینکه اینقدر به فکرمه خوشحالم وقتی مهربونیه جیمین رو میبینم بیشتر راجب جونگ کوک کنجکاو میشم .
ا/ت : باشه شب بخیر
خواست بره اما دوباره برگشت و گفت : شب بخیر کوچولو
بعدم دوید و رفت ای جیمین تو ول نمیکنی نه بابا من به کی بگم من کوچولو نیستم ۱۸ سالمه . البته با خودم میگم اگر قراره کوچولو باشم هم دلم میخواد برای جیمین کوچولو باشم
خواستم دوباره برگردم سمت فکرای توی ذهنم که دوباره در اتاق باز شد اما این بار جونگ کوک بود اومد توی اتاق و به لباس روی میز اشاره کرد و گفت : برای توعه پس بزار تو کمدت .
لباس رو برداشتم و گذاشتم تو کمدم و دوباره روی تخت نشستم تنها کاری که توی این اتاق میکنم نشستن روی این تخته ، جونگ کوک رفت سمت آیینه و موهاش رو درست کرد منم با نگاه کردن بهش انگار اختیارم رو از دست بدم ناخواسته گفتم : میشه خود واقعیت رو نشونم بدی ؟
با این حرفم هیچی نگفت و جلوی آیینه بی حرکت موند انگار که فهمید من میدونم جونگ کوکی که داره نشونم میده خودش نیست با اینکه حرفم دست خودم نبود و شاید فکرای توی ذهنم باعث گفتنش شده اما چیزی نگفتم و خواستم اون چیزی بگه اما چیزی نگفت و سریع از اتاق رفت بیرون جیمین راست میگفت اون بدبینه البته این بدبینی از اون چیزی که جیمین و من فکر میکردیم بیشتره .
(جونگ کوک ویو)
رفتم تو آشپزخونه و یه لیوان آب خوردم همش با خودم میگفتم نه اونم مثل دخترای دیگست همشون مثل همن به دخترا نمیشه اعتماد کرد نباید تسلیم چشمای مظلومش بشم .
اما یکم بعد یاد اون شب افتادم که چقدر درد کشید معلومه تا حالا با کسی نبوده با دست زدم توی سر خودم و گفتم تو از کجا میدونی شاید داره تظاهر میکنه نمیتونم بهش اعتماد کنم اگه اونم مثل دخترای دیگه باشه چی اگه اینبارم بشکنم چی دیگه کسی نمیتونه دوباره بهم وصلم کنه بیخیال کارم که باهاش تموم شه ولش میکنم بره اما هنوز در تعجبم که چطور اون شب از اون همه دخترا با ارایش خوشگل تر بود ...
۱۸.۵k
۰۸ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.