من و او

من و اون꧁꧂
p2
(گزارش نکنید)
« پایان فلش بک»
اصلا حالم خوب نبود و دلم نمیخواست برم ولی باید بخاطر کای برم اون هنوز جوونه البته که فقط دو سال ازم کوچیک تره ولی خب به هر حال میرع مدرسع
(ات ۲۰ سالشه و کای۱۸ سالشه)
اه ماشینم فرستاده بود دم در با چمدونم رفتم توی ماشین نشستم
وارد عمارت که شدیم خیلی فضای جالبی داشت
اجوما: اااا تو خدمتکار اربابی؟؟
ات: ارباب؟
اجوما: پس خودتی
بیا این لباسارو بپوش بعد بیا اینجا قانون ها رو بگم بهت ارباب گفته که از امروز کارت رو شروع کنی
ات: این لباسا خیلی کوتاهه
اجوما: باید بپوشی ارباب گفته برو توی اون اتاق
ات: گور بابای اربابتون(اروم)(این یه فیکه و الکیه پس جدی نگیرید)
رفتم پوشیدمش خیلی کوتاه بود ولی باید میپوشیدمش
رفتم پیش همون خانومه
اجوما: خیلی خوشگل شدی دخترم بیا انحا بشین تا برات بگم
نشستم روی صندلی ها
اجوما:
بیین اینجا چند تا قانون داره که ارگ رعایت نکنی تنبیه میشی
۱نباید روی حرف های ارباب حرف بزنی
۲فقط یک روز توی هفته میتونه بری بیرون
البته برای این ارباب باید برات تصمیم بگیره
همین
الانم برو بالا توی اتاقش
کارت داره
ات: باشه
رفتم بالا در زدم
تق...تق... تق
یونگی: بیا تو