تقدیر سیاه و سفید p37
سه روز از اعتصاب غذام میگذشت
،هر وعده تهیونگ میومد و مجبورم میکرد غذا بخورم ولی به هیچ وجه نمیخورم
معدم خیلی درد میکرد نفسام عمیق و طولانی شده بودن ، رنگم پریده بود و لبام به سفیدی میزد
تهیونگ با سینی غذا برای ناهار اومد
کنارم تو تخت نشست و با صدای آرومی گفت: ونسا لطفا غذاتو بخور
آروم لب زدم: میدونی نمیخورم پس ببرش
تهیونگ: آخه چرا ...چرا یه لقمه غذا هم نمیخوری
نگاهی بهش کردم و گفتم : چون نمیزاری بهت توضیح بدم ..نمیزاری بهت ثابت کنم که راجبم اشتباه فک میکنی
اخماش رفتن تو هم و گفت: بسه ...دیگه نمیخام چیزی بشنوم .....حالا هم مثه آدم غذاتو بخور
بدون گفتن حرفی رومو ازش برگردوندم
کلافه نفسشو بیرون داد : نمیخوری پس؟
گفتم: اره
تهیونگ: باشه خودت خواستی
شونه هامو گرفت و پرتم کرد رو تخت زانوشو گذاشت رو قفسه سینم و فکمو تو دستش گرفت
با اون یکی دستش با قاشق از سوپ برداشت دهنمو بستم
قاشق رو گذاشت تو سینی و با دستش بینیمو گرفت
با خشم و حرص غرید: دهنتو وا کن لعنتی
از کمبود نفس بی اختيار لب هام از هم باز شدن که به سرعت قاشق رو تو دهنم خالی کرد
رفت ته هلقم و محبور شدم قورتش بدم
زانوش رو برداشت ، قاشق رو برد سمت سوپ که با دستم زدم زیر سینی که پرت شد زمین و از تخت پاشدم تا ازش فاصله بگیرم
بلند شد و همون جوری که کمربندش رو باز میکرد گفت: دو روز کاری به کارت نداشتم هار شدی ..نشونت میدم به حرف من گوش ندادن ینی چی
کمربندش رو باز کرد و محکم زد بهم
تعادلم رو از دست دادم و افتادم زمین ، ضربات پیاپی به پهلو و شکمم میزد
آخرم با لگد محکمی به قفسه سینم درد زیادی تو بالا تنم پیچید
کمربندش رو انداخت و دستي تو موهاش کشید عمیق نفس میکشید تا خشمش رو کنترل کنه
همون جوری رو زمین بودم که حس کردم دارم بالا میارم
با تمام جونی که واسم مونده بود به کمک دیوار بلند شدم و خودمو سری به روشویی رسوندم
یه دستم رو به کنار روشویی گرفتم تا نیوفتم یه دستم هم گذاشته بودم روی گردنم و سعی میکردم ردیابه رو شل کنم
چون داشت خفم میکرد
یه عالمه خون بالا آوردم درد تو تمام بدنم میپیچید
در کوبیده شد و تهیونگ با دیدن خون هایی که بالا آورده بودن خشکش زد
جلو چشمام تار شد و بدنم سست
قبل از اینکه رو زمین بیوفتم گرفتتم با دستش به صورتم میزد و میگفت: ونسااااا..چت شده ...نه نخواب ..طاقت بیار
از زیر زانو و گردنم گرفت تند تند میدویید سمت ماشین گذاشتم رو صندلی
،هر وعده تهیونگ میومد و مجبورم میکرد غذا بخورم ولی به هیچ وجه نمیخورم
معدم خیلی درد میکرد نفسام عمیق و طولانی شده بودن ، رنگم پریده بود و لبام به سفیدی میزد
تهیونگ با سینی غذا برای ناهار اومد
کنارم تو تخت نشست و با صدای آرومی گفت: ونسا لطفا غذاتو بخور
آروم لب زدم: میدونی نمیخورم پس ببرش
تهیونگ: آخه چرا ...چرا یه لقمه غذا هم نمیخوری
نگاهی بهش کردم و گفتم : چون نمیزاری بهت توضیح بدم ..نمیزاری بهت ثابت کنم که راجبم اشتباه فک میکنی
اخماش رفتن تو هم و گفت: بسه ...دیگه نمیخام چیزی بشنوم .....حالا هم مثه آدم غذاتو بخور
بدون گفتن حرفی رومو ازش برگردوندم
کلافه نفسشو بیرون داد : نمیخوری پس؟
گفتم: اره
تهیونگ: باشه خودت خواستی
شونه هامو گرفت و پرتم کرد رو تخت زانوشو گذاشت رو قفسه سینم و فکمو تو دستش گرفت
با اون یکی دستش با قاشق از سوپ برداشت دهنمو بستم
قاشق رو گذاشت تو سینی و با دستش بینیمو گرفت
با خشم و حرص غرید: دهنتو وا کن لعنتی
از کمبود نفس بی اختيار لب هام از هم باز شدن که به سرعت قاشق رو تو دهنم خالی کرد
رفت ته هلقم و محبور شدم قورتش بدم
زانوش رو برداشت ، قاشق رو برد سمت سوپ که با دستم زدم زیر سینی که پرت شد زمین و از تخت پاشدم تا ازش فاصله بگیرم
بلند شد و همون جوری که کمربندش رو باز میکرد گفت: دو روز کاری به کارت نداشتم هار شدی ..نشونت میدم به حرف من گوش ندادن ینی چی
کمربندش رو باز کرد و محکم زد بهم
تعادلم رو از دست دادم و افتادم زمین ، ضربات پیاپی به پهلو و شکمم میزد
آخرم با لگد محکمی به قفسه سینم درد زیادی تو بالا تنم پیچید
کمربندش رو انداخت و دستي تو موهاش کشید عمیق نفس میکشید تا خشمش رو کنترل کنه
همون جوری رو زمین بودم که حس کردم دارم بالا میارم
با تمام جونی که واسم مونده بود به کمک دیوار بلند شدم و خودمو سری به روشویی رسوندم
یه دستم رو به کنار روشویی گرفتم تا نیوفتم یه دستم هم گذاشته بودم روی گردنم و سعی میکردم ردیابه رو شل کنم
چون داشت خفم میکرد
یه عالمه خون بالا آوردم درد تو تمام بدنم میپیچید
در کوبیده شد و تهیونگ با دیدن خون هایی که بالا آورده بودن خشکش زد
جلو چشمام تار شد و بدنم سست
قبل از اینکه رو زمین بیوفتم گرفتتم با دستش به صورتم میزد و میگفت: ونسااااا..چت شده ...نه نخواب ..طاقت بیار
از زیر زانو و گردنم گرفت تند تند میدویید سمت ماشین گذاشتم رو صندلی
۱۷.۵k
۲۱ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.