ꜱᴀᴅɪᴍ
ᴘᴀʀᴛ:ꜱᴀᴠᴇᴛᴇᴇɴ
[ویو ات]
اون مرتيکه ایی که تو اون کلوپی که با بورام کار میکرد اینجاست
ات: تو اینجا چیکار میکنی؟
《ادمین: اگه پارت های قبل رو بخونید متوجه میشید که ات توی مهمونی با یه پسر برخورد کرد》
هیون شیک: به به دوباره دیدینمت
ات: همین الان از اینجا برو الان زنگ میزنیم میزنیم به جونگکوک
گوشیو از روی تخت برداشتم داشتم تماس میگرفتم با جونگکوک که گوشمو ازم گرفت
هیون شیک: میخوای چی بگی ها میگی شریکت اومده اتاقم فک میکنی باور میکنه؟
ات: از جونم چی میخوای؟
هیون شیک: هیچی بعنوان شریک جونگکوک اینجام یه شام تربیت داده که منم اومدم (باخنده های عصبی)
خواستم چیزی بگم که اسلوونی از پشت سرش اومد
اسلوونی: واو هیون شیک اینجا چیکار میکنی؟
هیون شیک: به به دعوت شدم به یه شام
با حالت چندشی دست اسلوونی رو گرفت بوسید
اسلوونی: هیون بیا بریم پایین سرمیز الانس که جونگکوک بیاد این دختر کوچولو ترسیده (باچشمک)
از اتاق رفتن نشستم رو زانوهام درد بدی تو شکمم بود که باصدای خنده جونگکوک فهمیدم که اومده عمارت در اتاق باز کردم رفتم پایین
داشتم از پله ها میومدم پایین رو کاناپه نشستم منتظر جونگکوک موندم
▪︎night view▪︎
با صدای سرصدا فهمیدم که جونگکوک اومده داشتم میرفتم سمتش که اجوما جلومو گرفت
اجوما: دخترم اقای جونگکوک گفتن بری سرمیز شام
ات: باشه
رفتم سرمیز شام نشستم که دقیقا صندلی کنارم هیون نشست بود این طرفم هم اسلوونی که با صدای بورام متوقف شد
بورام: عزیزم ولی اونجا جای منه
اسلوونی: باشه من میرم کنار جونگکوک
یونگ: دیر نرسیدیم که
جونگکوک: نه هنوز شروع نکنیم
یونگ طرف جونگکوک نشست
همه شروع کردن غذا خوردن ولی من هیچی از گلوم پایین نمیرفت با حس چیزی زیر دامنم بود تکون خورم به خودم لرزیدم دستمو مشت کردم رو میز
که جونگکوک با نگاه شیطونی داست نگاهم میکرد
جونگکوک: ات حالت خوبه (بالخنده شیطون)
تازه فهمیدم که سر این چیزی هست که گذاشتم توم با چشمام بهش گفتم نکن امل این داشت از این کارش لذت میبرد اروم زیر لب گفتم: بس کنن
فشارش بیشتر کرد صدام در اومد
بورام: ات حالت خوبه؟
ات: اره اره
از گوشیم یه پیامک اومد بازش کردم از جونگکوک
جونگکوک: پاهاتو باز کن...
[ویو ات]
اون مرتيکه ایی که تو اون کلوپی که با بورام کار میکرد اینجاست
ات: تو اینجا چیکار میکنی؟
《ادمین: اگه پارت های قبل رو بخونید متوجه میشید که ات توی مهمونی با یه پسر برخورد کرد》
هیون شیک: به به دوباره دیدینمت
ات: همین الان از اینجا برو الان زنگ میزنیم میزنیم به جونگکوک
گوشیو از روی تخت برداشتم داشتم تماس میگرفتم با جونگکوک که گوشمو ازم گرفت
هیون شیک: میخوای چی بگی ها میگی شریکت اومده اتاقم فک میکنی باور میکنه؟
ات: از جونم چی میخوای؟
هیون شیک: هیچی بعنوان شریک جونگکوک اینجام یه شام تربیت داده که منم اومدم (باخنده های عصبی)
خواستم چیزی بگم که اسلوونی از پشت سرش اومد
اسلوونی: واو هیون شیک اینجا چیکار میکنی؟
هیون شیک: به به دعوت شدم به یه شام
با حالت چندشی دست اسلوونی رو گرفت بوسید
اسلوونی: هیون بیا بریم پایین سرمیز الانس که جونگکوک بیاد این دختر کوچولو ترسیده (باچشمک)
از اتاق رفتن نشستم رو زانوهام درد بدی تو شکمم بود که باصدای خنده جونگکوک فهمیدم که اومده عمارت در اتاق باز کردم رفتم پایین
داشتم از پله ها میومدم پایین رو کاناپه نشستم منتظر جونگکوک موندم
▪︎night view▪︎
با صدای سرصدا فهمیدم که جونگکوک اومده داشتم میرفتم سمتش که اجوما جلومو گرفت
اجوما: دخترم اقای جونگکوک گفتن بری سرمیز شام
ات: باشه
رفتم سرمیز شام نشستم که دقیقا صندلی کنارم هیون نشست بود این طرفم هم اسلوونی که با صدای بورام متوقف شد
بورام: عزیزم ولی اونجا جای منه
اسلوونی: باشه من میرم کنار جونگکوک
یونگ: دیر نرسیدیم که
جونگکوک: نه هنوز شروع نکنیم
یونگ طرف جونگکوک نشست
همه شروع کردن غذا خوردن ولی من هیچی از گلوم پایین نمیرفت با حس چیزی زیر دامنم بود تکون خورم به خودم لرزیدم دستمو مشت کردم رو میز
که جونگکوک با نگاه شیطونی داست نگاهم میکرد
جونگکوک: ات حالت خوبه (بالخنده شیطون)
تازه فهمیدم که سر این چیزی هست که گذاشتم توم با چشمام بهش گفتم نکن امل این داشت از این کارش لذت میبرد اروم زیر لب گفتم: بس کنن
فشارش بیشتر کرد صدام در اومد
بورام: ات حالت خوبه؟
ات: اره اره
از گوشیم یه پیامک اومد بازش کردم از جونگکوک
جونگکوک: پاهاتو باز کن...
۲۶.۱k
۱۰ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.