سایه سیاه (F2) pt³¹
دایانا ؛ داشتم بهشون نگاه میکردم که چطور از دیدن هم بعد این همه سال خوشحالن ، واقعا خوشحال بودم خواستم برم طرفشون که یهو زخمم تیر کشید نتونستم تحملش کنم و بلند داد زدم نمیتونستم روی پاهام وایستم روی زانوهام افتادم...
جیمین ؛ باورم نمیشد بعد ۷ سال برادرمو که فکر میکردم مرده ببینم رفتم سمتش محکم بغلش کردم داشتم گریه میکردم نتونستم خودمو کنترل کنم خیلی خوشحال بودم که یهو صدای جیغ دایانا رو شنیدم از بغل جیهون اومدم بیرون و رفتم به طرفش که دیدم روی زانوهاش افتاده
جیمین : دایانا حالت خوبه ؟
دایانا : اهههه... نه.... عاااااا
جیهون ؛ با دیدن دایانا یاد کاری که کردم افتادم من بهش شلیک کردم رفتم طرفشو زیپ کاپشنشو باز کردم
جیهون : اون تیر خورده باید ببریمش بیمارستان
جیمین : چی ؟ کی ؟ چرا بهم نگفتی
بغلش کردم و سریع گذاشتمش تو ماشین جیهونم رفت نشست
پ.جیمین : سریعا ببریدش بیمارستان ماهم الان میایم
جیمین : باشه
راوی : جیمین دایانا رو همراه جیهون به بیمارستان برد و پدر و مادر جیمین هم رفتن بیمارستان
جیمین به جیهوپ زنگ زد :
جیمین : الو جیهوپ گوش کن چی میگم تو دکتر اشنا توی بوسان داری ؟
جیهوپ : اره چطور؟
جیمین : دایانا تیر خورده خواهش میکنم بگو چیکار کنم
جیهوپ : همین الان ببرش بیمارستان مرکز شهر من با دکتر سانگ هماهنگ میکنم زود باش
جیمین : باشه
بعد از ۱۵ دقیقه رسیدن بیمارستان و
دکتر سانگ که از دوستای جیهوپ بود دایانا رو برد اتاق عمل جیمین هم کلافه پشت در اتاق عمل بود جیهون و پدر و مادرش هم اونجا بودن
جیهون نمیدونست باید چیکار کنه اون بود که به دایانا شلیک کرده بود و در واقع هیچ حرفی برای گفتن نداشت و واقعا نگران بود که اتفاقی برای دایانا بیوفته
جیمین ؛ خدایا ازت خواهش میکنم حالش خوب شه ازت خواهش میکنم تو برادرمو بهم برگردوندی لطفا اونو ازم نگیر لطفا
لایک یادتون نره
جیمین ؛ باورم نمیشد بعد ۷ سال برادرمو که فکر میکردم مرده ببینم رفتم سمتش محکم بغلش کردم داشتم گریه میکردم نتونستم خودمو کنترل کنم خیلی خوشحال بودم که یهو صدای جیغ دایانا رو شنیدم از بغل جیهون اومدم بیرون و رفتم به طرفش که دیدم روی زانوهاش افتاده
جیمین : دایانا حالت خوبه ؟
دایانا : اهههه... نه.... عاااااا
جیهون ؛ با دیدن دایانا یاد کاری که کردم افتادم من بهش شلیک کردم رفتم طرفشو زیپ کاپشنشو باز کردم
جیهون : اون تیر خورده باید ببریمش بیمارستان
جیمین : چی ؟ کی ؟ چرا بهم نگفتی
بغلش کردم و سریع گذاشتمش تو ماشین جیهونم رفت نشست
پ.جیمین : سریعا ببریدش بیمارستان ماهم الان میایم
جیمین : باشه
راوی : جیمین دایانا رو همراه جیهون به بیمارستان برد و پدر و مادر جیمین هم رفتن بیمارستان
جیمین به جیهوپ زنگ زد :
جیمین : الو جیهوپ گوش کن چی میگم تو دکتر اشنا توی بوسان داری ؟
جیهوپ : اره چطور؟
جیمین : دایانا تیر خورده خواهش میکنم بگو چیکار کنم
جیهوپ : همین الان ببرش بیمارستان مرکز شهر من با دکتر سانگ هماهنگ میکنم زود باش
جیمین : باشه
بعد از ۱۵ دقیقه رسیدن بیمارستان و
دکتر سانگ که از دوستای جیهوپ بود دایانا رو برد اتاق عمل جیمین هم کلافه پشت در اتاق عمل بود جیهون و پدر و مادرش هم اونجا بودن
جیهون نمیدونست باید چیکار کنه اون بود که به دایانا شلیک کرده بود و در واقع هیچ حرفی برای گفتن نداشت و واقعا نگران بود که اتفاقی برای دایانا بیوفته
جیمین ؛ خدایا ازت خواهش میکنم حالش خوب شه ازت خواهش میکنم تو برادرمو بهم برگردوندی لطفا اونو ازم نگیر لطفا
لایک یادتون نره
۵۰.۱k
۲۲ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.