سناریو
وقتی کات کردین و اونموقع تو حامله بودی اعضا نمیدونستن و بعد دوسال با پسرتون میبینتت "درخواستی"پارت دو
یونگی:دستتو میکشه*توضیح بده ا.ت!*عصبی
ا.ت:یونگی!چی رو باید توضیح بدم؟بازم اومدی ازم اعتراف های دروغین بکشی بازجو مین؟*خنده هیستریک
یونگی:نمیدونم اینکه این بچه رو از کی زاییدی چطوره؟ یا اینکه چرا حلقه ت دستت نیست؟به کی چی میخوای ثابت کنی لعنتی؟!*عصبی بم
ا.ت:فکر کرده بودم کات کردیم نگو من هرجا برم بازم زندونی ئم*پوزخند
یونگی:جدا شدیم؟یعنی این برات کافیه تا بهم خیانت کنی؟
ا.ت:بس کن لعنتی باشه؟بس کن کافیه!انقد بهم تهمت نزن عوضی من حلقه کوفتی ت رو از دستم درآوردم اما نه میخوام به کسی چیزی ثابت کنم نه بهت خیانت کردم کی میخوای اینو بفهمی
یونگی:پس باید باور کنم که بچه رو لک لک ها در خونه ت گذاشتن و برش داشتی؟بس کن ا.ت من احمق نیستم*پوزخند
ا.ت:این بچه توئه یونگی میتونی ازش تست بگیری میتونی هرکاری خواستی بکنی فقط به شرطی که بعدش دیگه نبینمت
_یونگی شوکه میشه و یه لحظه دستش رو روی سرش میذاره و سرش گیج میره و دقیقا وقتی داره میوفته ا.ت دستشو میگیره
ا.ت:هی چیشده؟
یونگی:من..من نمیدونم*آشفته
ا.ت:خیلی خب بشین روی این صندلی حواست به کالسکه باشه میرم برات آب بگیرم
یونگی:دستشو میگیره*میشه بمونی؟
ا.ت:میشینه روی صندلی*چیشده یونگی هوم؟اصلا خوب به نظر نمیای
یونگی:حمله پنیک!چیز جدیدی نیست دوسالی هست باهاش دست و پنجه نرم میکنم
ا.ت:چرا؟هان؟چرا این بلا سرت اومده؟با خودت چکار کردی پسر
یونگی:ا.ت نمیتونم بیشتر بگم فقط میدونم که هنوزم عاشقانه میپرستمت ازت معذرت میخوام که یه عوضی مشکوک بودم باشه؟منو ببخش من...واقعا دوست دارم ا.ت
ا.ت:نمیدونم چی باید بگم....من بخشیدمت یونگی!همون موقع بخشیدمت!من نمیتونم ازت متنفر باشم هیچوقت نمیتونم
یونگی:توی این دوسال بیشتر از ده بار مرگ رو به چشم دیدم ا.ت فکر میکردم بدون تو هیچیم نمیشه اما زندگی بدون تو معناش رو از دست داده! بدون تو همه چی بدرد نخوره!
ا.ت:تموم شد باشه؟بخشیدمت همه چی تموم شد باید آروم شی یونگی قبل از اینکه حمله قلبی از پا درت بیاره!آروم شو
یونگی:اینو میخوای؟میخوای که زنده بمونم؟
ا.ت:البته!
یونگی:پس آرومم کن ا.ت*بغض
_بی توجه به محیط اطراف پسرک رو توی بغلش میگیره و اجازه میده اشکاش روی گونه هاش جاری بشن و همون چیزی رو تو گوش یونگی زمزمه میکنه که سال ها برای آروم کردنش بهش میگفت
ا.ت:آروم بچه گربه!آروم بگیر پیشی کوچولو!من اینجا پیشتم پیشت میمونم و اجازه نمیدم آدمای عوضی قلبت رو بشکنن هروقت که کسی اذیتت کنه بغلت میکنمو زخم هات رو میبندم هرچی که بشه من اینجا پیشت میمونم عاشقت میمونم همیشه!
یونگی:دوست دارم ا.ت!هم تورو هم پسر کوچولوی قشنگی که توی کالسکه ست رو!*زمزمه*
ا.ت:منم دوست دارم بچه گربه ی کوچولو من...
این پارت فقط مخصوص آگوست دی بود😂
یونگی:دستتو میکشه*توضیح بده ا.ت!*عصبی
ا.ت:یونگی!چی رو باید توضیح بدم؟بازم اومدی ازم اعتراف های دروغین بکشی بازجو مین؟*خنده هیستریک
یونگی:نمیدونم اینکه این بچه رو از کی زاییدی چطوره؟ یا اینکه چرا حلقه ت دستت نیست؟به کی چی میخوای ثابت کنی لعنتی؟!*عصبی بم
ا.ت:فکر کرده بودم کات کردیم نگو من هرجا برم بازم زندونی ئم*پوزخند
یونگی:جدا شدیم؟یعنی این برات کافیه تا بهم خیانت کنی؟
ا.ت:بس کن لعنتی باشه؟بس کن کافیه!انقد بهم تهمت نزن عوضی من حلقه کوفتی ت رو از دستم درآوردم اما نه میخوام به کسی چیزی ثابت کنم نه بهت خیانت کردم کی میخوای اینو بفهمی
یونگی:پس باید باور کنم که بچه رو لک لک ها در خونه ت گذاشتن و برش داشتی؟بس کن ا.ت من احمق نیستم*پوزخند
ا.ت:این بچه توئه یونگی میتونی ازش تست بگیری میتونی هرکاری خواستی بکنی فقط به شرطی که بعدش دیگه نبینمت
_یونگی شوکه میشه و یه لحظه دستش رو روی سرش میذاره و سرش گیج میره و دقیقا وقتی داره میوفته ا.ت دستشو میگیره
ا.ت:هی چیشده؟
یونگی:من..من نمیدونم*آشفته
ا.ت:خیلی خب بشین روی این صندلی حواست به کالسکه باشه میرم برات آب بگیرم
یونگی:دستشو میگیره*میشه بمونی؟
ا.ت:میشینه روی صندلی*چیشده یونگی هوم؟اصلا خوب به نظر نمیای
یونگی:حمله پنیک!چیز جدیدی نیست دوسالی هست باهاش دست و پنجه نرم میکنم
ا.ت:چرا؟هان؟چرا این بلا سرت اومده؟با خودت چکار کردی پسر
یونگی:ا.ت نمیتونم بیشتر بگم فقط میدونم که هنوزم عاشقانه میپرستمت ازت معذرت میخوام که یه عوضی مشکوک بودم باشه؟منو ببخش من...واقعا دوست دارم ا.ت
ا.ت:نمیدونم چی باید بگم....من بخشیدمت یونگی!همون موقع بخشیدمت!من نمیتونم ازت متنفر باشم هیچوقت نمیتونم
یونگی:توی این دوسال بیشتر از ده بار مرگ رو به چشم دیدم ا.ت فکر میکردم بدون تو هیچیم نمیشه اما زندگی بدون تو معناش رو از دست داده! بدون تو همه چی بدرد نخوره!
ا.ت:تموم شد باشه؟بخشیدمت همه چی تموم شد باید آروم شی یونگی قبل از اینکه حمله قلبی از پا درت بیاره!آروم شو
یونگی:اینو میخوای؟میخوای که زنده بمونم؟
ا.ت:البته!
یونگی:پس آرومم کن ا.ت*بغض
_بی توجه به محیط اطراف پسرک رو توی بغلش میگیره و اجازه میده اشکاش روی گونه هاش جاری بشن و همون چیزی رو تو گوش یونگی زمزمه میکنه که سال ها برای آروم کردنش بهش میگفت
ا.ت:آروم بچه گربه!آروم بگیر پیشی کوچولو!من اینجا پیشتم پیشت میمونم و اجازه نمیدم آدمای عوضی قلبت رو بشکنن هروقت که کسی اذیتت کنه بغلت میکنمو زخم هات رو میبندم هرچی که بشه من اینجا پیشت میمونم عاشقت میمونم همیشه!
یونگی:دوست دارم ا.ت!هم تورو هم پسر کوچولوی قشنگی که توی کالسکه ست رو!*زمزمه*
ا.ت:منم دوست دارم بچه گربه ی کوچولو من...
این پارت فقط مخصوص آگوست دی بود😂
۳.۹k
۱۲ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.