دختری از جنس جاسوس(پارت38)
ایکو:به انیا نزدیک نمیشی ها کله سبز
دامیان:کله سبز خودتی
یوری:ایکو جواب نمیده منم سعی کردم مامان و بابات رو از هم جدا کنم داری خودت رو اذیت میکنی
انیا:ایکو ادم باش
ایکو:😒
یور:پسرم روز تولدت انقدر بی ذوق نباش
لوید:راس میگه
دمتریوس:انیا درکت میکنم دامیان هم بچه بود همین طوری بود
انیا:عادت میکنه
چند دیقه بعد دامیان گوشیش رو برداشت داشت یه ویدیو درباره داستان جن و پری نگا میکرد یهو یه عکس یه جن با چشم های گنده دید و گوشیش پرت کرد اون ور پرید تو بغل انیا
انیا:چکار میکنی پونصد کیلو کمرم شکست
دامیان:اون رو از اون صفحه بیار بیرون
انیا رفت سمت گوشی و عکس رو که دید مث سگ ترسید پرید تو بغل دامیان
ایکو:ترسوها مگه چیه
انیا:ایکو نرو تو کلا سه سالته برگات میریزه
ایکو عکس رو دید و غش کرد لوید هم تا کس دیگه ای سکته نکرده بود از اون صفحه اومد بیرون
بعد چند دیقه ایکو بهوش اومد میخواست بره تو اتاقش که دید اتاق خیلی تاریکه
ایکو:انیا من میترسم تنها برم تو اتاق
انیا:من نمیام
دامیان:بیا من ببرمت
ایکو:بمیرمم از تو کمک نمیگیرم
ایکو چند دیقه صبر کرد دید اینطوری نمیشه
ایکو:کله سبز من رو میبری
دامیان:بگی کله سبز نه
ایکو:باشه بابا دامیان من رو میبری
دامیان:باشه
دامیان و ایکو رفتن تو اتاق وقتی دامیان چراغ رو روشن کرد
دامیان:کله سبز خودتی
یوری:ایکو جواب نمیده منم سعی کردم مامان و بابات رو از هم جدا کنم داری خودت رو اذیت میکنی
انیا:ایکو ادم باش
ایکو:😒
یور:پسرم روز تولدت انقدر بی ذوق نباش
لوید:راس میگه
دمتریوس:انیا درکت میکنم دامیان هم بچه بود همین طوری بود
انیا:عادت میکنه
چند دیقه بعد دامیان گوشیش رو برداشت داشت یه ویدیو درباره داستان جن و پری نگا میکرد یهو یه عکس یه جن با چشم های گنده دید و گوشیش پرت کرد اون ور پرید تو بغل انیا
انیا:چکار میکنی پونصد کیلو کمرم شکست
دامیان:اون رو از اون صفحه بیار بیرون
انیا رفت سمت گوشی و عکس رو که دید مث سگ ترسید پرید تو بغل دامیان
ایکو:ترسوها مگه چیه
انیا:ایکو نرو تو کلا سه سالته برگات میریزه
ایکو عکس رو دید و غش کرد لوید هم تا کس دیگه ای سکته نکرده بود از اون صفحه اومد بیرون
بعد چند دیقه ایکو بهوش اومد میخواست بره تو اتاقش که دید اتاق خیلی تاریکه
ایکو:انیا من میترسم تنها برم تو اتاق
انیا:من نمیام
دامیان:بیا من ببرمت
ایکو:بمیرمم از تو کمک نمیگیرم
ایکو چند دیقه صبر کرد دید اینطوری نمیشه
ایکو:کله سبز من رو میبری
دامیان:بگی کله سبز نه
ایکو:باشه بابا دامیان من رو میبری
دامیان:باشه
دامیان و ایکو رفتن تو اتاق وقتی دامیان چراغ رو روشن کرد
۳.۸k
۰۱ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.