پارت ۷
بیخیالش شدم دیگه باید میرفتم تا واسه دارو یسری گیاه پیدا کنم که اینجا پیدا میشد حتما داشتم میرفتم که دیدم جونگ کوک اومد کوک:کجا میری من:باید یسری گیاه بچینم گیاه مقوی کوک:خودم باهات میام من:ولی جایه دور نمیرم کوک:خطرناکه من:میترسی بدزدنم کوک:گفتم شاید فرار کنی من:دیوونه
پایان ا.ت ویو
کوک دنبال ا.ت تا جنگل رفت پشت سرش راه افتاد همونجوری که داشت میرفت به موهایه زیبایه ا.ت نگاه میکرد موهایه ا.ت رو نوازش کرد
یواش ا.ت داشت میوفتاد پاش گیر کرده بود که کمر ا.ت رو گرفت تا نیوفته ا.ت صاف شد ا.ت:ممنون کوک:مواظب باش ا.ت:باشه جونگ کوک عاشق ا.ت بود ولی غرورش مانع عشقش به ا.ت میشد رسیدن و گیاه رو پیدا کردن ا.ت نشست رو زمین و گیاه هارو چید سکوتی جنگل رو فرا گرفته بود جونگ کوک با ا.ت همراه شد و باهاش گیاه هارو چید جونگ کوک به چهره ا.ت خیره شده بود بیشتر خودشو نزدیک ا.ت کرد یواش موهایه باز ا.ت که گوشه صورتشو پنهون کرده بود نمیزاشت جونگ کوک درست ببینه چهرشو جونگ کوک موهایه ا.ت رو آروم زد کنار پشت گوشش ا.ت نگاهی به جونگ کوک انداخت لبخندی زد جونگ کوک محو زیبایش شد نیرویی اون رو نزدیک بهش کرد زیر لب زمزمه کرد کوک:چقدر قشنگ میخندی ا.ت:چیزی گفتی کوک:نه نه با خودم حرف میزدم جونگ کوک حس مزاحمت کرد حس کرد یکی پیششونه که با دید یه خنجر که داشت به سمت ا.ت میومد سریع پرید و ا.ت بغل کرد هردوشون جاخالی دادن کوک:ا.تتتت مراقب باش و هردوشون جا خالی دادن با دیدن خنجر که به درخت برخورد کرد
هردوشون روبه رو هم قرار گرفتن تو همون چند دقیقه یه لحظه به هم خیره شدن کوک:ا.ت حالت خوبه ا.ت:چیشد بلند شدن جونگ کوک شمشیر پر قدرت نامرئیشو در آورد اول نامرئی بود بعد ظاهر شد سریع رفتم جلو با قدرتش با اون فرد جنگید و کشتش ا.ت ترسید جونگ کوک برگشت پیش ا.ت کوک:نترس منم شمشیرش رو دوباره غیب کرد ا.ت:وای تو تو زخمی شدی کوک:چیزی نیست یه خراش کوچیکع من:خراش کوچیک انقدر خون نمیاره کنار شکم جونگ کوک زخمی شده بود جونگ کوک سلفه خونینی کرد و جونگ کوک رو پاهاش فرود اومد ا.ت رفت جلو جونگ کوک رو زانو هاش نشست ا.ت:جونگ کوک نباید زخمت عفونت کنه باید بریم عمارت ا.ت جونگ کوک و بغل کرد و برد تو عمارت نشوندش تو اتاقش ا.ت:لباستو باید در بیاری ا.ت استرس داشت چون خوب بدن جونگ کوک و ندیده بودد
پایان ا.ت ویو
کوک دنبال ا.ت تا جنگل رفت پشت سرش راه افتاد همونجوری که داشت میرفت به موهایه زیبایه ا.ت نگاه میکرد موهایه ا.ت رو نوازش کرد
یواش ا.ت داشت میوفتاد پاش گیر کرده بود که کمر ا.ت رو گرفت تا نیوفته ا.ت صاف شد ا.ت:ممنون کوک:مواظب باش ا.ت:باشه جونگ کوک عاشق ا.ت بود ولی غرورش مانع عشقش به ا.ت میشد رسیدن و گیاه رو پیدا کردن ا.ت نشست رو زمین و گیاه هارو چید سکوتی جنگل رو فرا گرفته بود جونگ کوک با ا.ت همراه شد و باهاش گیاه هارو چید جونگ کوک به چهره ا.ت خیره شده بود بیشتر خودشو نزدیک ا.ت کرد یواش موهایه باز ا.ت که گوشه صورتشو پنهون کرده بود نمیزاشت جونگ کوک درست ببینه چهرشو جونگ کوک موهایه ا.ت رو آروم زد کنار پشت گوشش ا.ت نگاهی به جونگ کوک انداخت لبخندی زد جونگ کوک محو زیبایش شد نیرویی اون رو نزدیک بهش کرد زیر لب زمزمه کرد کوک:چقدر قشنگ میخندی ا.ت:چیزی گفتی کوک:نه نه با خودم حرف میزدم جونگ کوک حس مزاحمت کرد حس کرد یکی پیششونه که با دید یه خنجر که داشت به سمت ا.ت میومد سریع پرید و ا.ت بغل کرد هردوشون جاخالی دادن کوک:ا.تتتت مراقب باش و هردوشون جا خالی دادن با دیدن خنجر که به درخت برخورد کرد
هردوشون روبه رو هم قرار گرفتن تو همون چند دقیقه یه لحظه به هم خیره شدن کوک:ا.ت حالت خوبه ا.ت:چیشد بلند شدن جونگ کوک شمشیر پر قدرت نامرئیشو در آورد اول نامرئی بود بعد ظاهر شد سریع رفتم جلو با قدرتش با اون فرد جنگید و کشتش ا.ت ترسید جونگ کوک برگشت پیش ا.ت کوک:نترس منم شمشیرش رو دوباره غیب کرد ا.ت:وای تو تو زخمی شدی کوک:چیزی نیست یه خراش کوچیکع من:خراش کوچیک انقدر خون نمیاره کنار شکم جونگ کوک زخمی شده بود جونگ کوک سلفه خونینی کرد و جونگ کوک رو پاهاش فرود اومد ا.ت رفت جلو جونگ کوک رو زانو هاش نشست ا.ت:جونگ کوک نباید زخمت عفونت کنه باید بریم عمارت ا.ت جونگ کوک و بغل کرد و برد تو عمارت نشوندش تو اتاقش ا.ت:لباستو باید در بیاری ا.ت استرس داشت چون خوب بدن جونگ کوک و ندیده بودد
۶۰.۱k
۲۲ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.