پارت 10
جونگ کوک میشنوم
تهیونگ کوک من جیا رو دوست دارم
کوک تهیونگ خودت هم میدونی ما اونا رو واسه چی میخوایم
ته تو آره ولی من واقعا جیا رو دوست دارم
کوک تهیونگ من اجازه این رابطه رو به تو نمیدم
تهیونگ ولی من اجازه ات رو نمیخوام کوک من به اندازه کافی بزرگ شدم و خودم میتونم تصمیم های مهم زندگیم رو بگیرم
کوک واسه یه دختر این کار رو میکنی
تهیونگ کوک اونی که تو میگی یه دختر الان دوست دختر و همسر آینده من هست
کوک تهیونگ من اصلا درکت نمیکنم تو..... باشه حالا که میگی میتونی کنار خودت نگهش داری اونطوری ایملدا هم نمیتونه فرار کنه
تهیونگ یعنی اجازه میدی ما کنار هم باشیم
کوک آره هر کاری میخوای بکن
تهیونگ محکم بغلش میکنه ممنون ممنون هیونگ خیلی ممنون
کوک باشه بابا از روم بلند شو بچه داری لحم میکنی
تهیونگ وای ببخشید خوب من دیگه میرم
کوک کجا همین الان میری دارک وب و افراد اونجا رو کنترل میکنی یه نفر هست که میخوام ازش حرف بکشی بیرون بعدم بیا اینجا تا درمورد نقشه با هم حرف بزنیم
تهیونگ حالا حالاها پس از استراحت خبری نیست
کوک آره نیست برو دیگه
تهیونگ باشه
قبل از رفتن دوباره بغلش میکنه
بازم ممنون هیونگ
کوک واسه یه دختر این همه خوشحال میشی
تهیونگ وقتی عاشق شدی میفهمی منظورم چیه
کوک من عاشق نمیشم خودتم میدونی ایملدا رو واسه چی میخوام
تهیونگ خیلی مطمعن حرف نزن هیونگ خداحافظ
پرش زمانی ساعت 6 عصر
ایملدا ویو
فکر نمیکردم اینقدر کارم طول بکشه
ولی بلاخره تموم شد حالا من باید پیش جونگ کوک برم یا نه میتونم الان برم پیش پلیس ولی نه اگه دخترها رو آزاد نکرده باشن ممکن بکشنشون در ضمن هیچ اطمینانی هم نیست که من رو بازم نگیرند
بهتره فعلا ساکت بمونم لباس هام رو عوض کردم اومدم بیرون که دکتر هان اومد پیشم سلام ایملدا
سلام دکتر هان
میشه اینجوری باهام حرف نزنی من خوشم نمیاد
ولی تو سونبه ی من هستی پس عادیه که اینجوری باهات حرف بزنم
یه ماشین رو جلوی در دیدم حتما کوک هست رفتم سمتش که هان دستم رو گرفت
مطمئن باش مال خودم میکنمت ایملدا
دکتر هان این مزخرفات رو بزارین کنار من باید برم
رفتم سمت کوک سوار ماشین شدم که پرسید اون کی بود
کدوم
همون پسری که تازه دستت رو گرفت
فکر نمیکنم به تو ربطی داشته باشه ولی اون یکی از همکارهام بود
به من خیلی هم ربط داره تو دوست دخترمی
آخرین بار بهت میگم من هنوز بهت جواب مثبت ندادم
بلاخره که میدی
خیلی خودشیفته ای
میدونم
تک خندی کردم و گفتم من رو ببر خونم میخوام لباس هام رو بردارم
اصلا میشه قبلش بگی من چرا باید خونه تو بمونم
چون تو قرار دوست دخترم بشی
شاید نشدم حتی اگه شدم هم دوست دارم خونه خودم بمونم بلاخره ما ازدواج نکردیم که خونه یه پسر دیگه بمونم
نترس به اونجا هم میرسیم
تهیونگ کوک من جیا رو دوست دارم
کوک تهیونگ خودت هم میدونی ما اونا رو واسه چی میخوایم
ته تو آره ولی من واقعا جیا رو دوست دارم
کوک تهیونگ من اجازه این رابطه رو به تو نمیدم
تهیونگ ولی من اجازه ات رو نمیخوام کوک من به اندازه کافی بزرگ شدم و خودم میتونم تصمیم های مهم زندگیم رو بگیرم
کوک واسه یه دختر این کار رو میکنی
تهیونگ کوک اونی که تو میگی یه دختر الان دوست دختر و همسر آینده من هست
کوک تهیونگ من اصلا درکت نمیکنم تو..... باشه حالا که میگی میتونی کنار خودت نگهش داری اونطوری ایملدا هم نمیتونه فرار کنه
تهیونگ یعنی اجازه میدی ما کنار هم باشیم
کوک آره هر کاری میخوای بکن
تهیونگ محکم بغلش میکنه ممنون ممنون هیونگ خیلی ممنون
کوک باشه بابا از روم بلند شو بچه داری لحم میکنی
تهیونگ وای ببخشید خوب من دیگه میرم
کوک کجا همین الان میری دارک وب و افراد اونجا رو کنترل میکنی یه نفر هست که میخوام ازش حرف بکشی بیرون بعدم بیا اینجا تا درمورد نقشه با هم حرف بزنیم
تهیونگ حالا حالاها پس از استراحت خبری نیست
کوک آره نیست برو دیگه
تهیونگ باشه
قبل از رفتن دوباره بغلش میکنه
بازم ممنون هیونگ
کوک واسه یه دختر این همه خوشحال میشی
تهیونگ وقتی عاشق شدی میفهمی منظورم چیه
کوک من عاشق نمیشم خودتم میدونی ایملدا رو واسه چی میخوام
تهیونگ خیلی مطمعن حرف نزن هیونگ خداحافظ
پرش زمانی ساعت 6 عصر
ایملدا ویو
فکر نمیکردم اینقدر کارم طول بکشه
ولی بلاخره تموم شد حالا من باید پیش جونگ کوک برم یا نه میتونم الان برم پیش پلیس ولی نه اگه دخترها رو آزاد نکرده باشن ممکن بکشنشون در ضمن هیچ اطمینانی هم نیست که من رو بازم نگیرند
بهتره فعلا ساکت بمونم لباس هام رو عوض کردم اومدم بیرون که دکتر هان اومد پیشم سلام ایملدا
سلام دکتر هان
میشه اینجوری باهام حرف نزنی من خوشم نمیاد
ولی تو سونبه ی من هستی پس عادیه که اینجوری باهات حرف بزنم
یه ماشین رو جلوی در دیدم حتما کوک هست رفتم سمتش که هان دستم رو گرفت
مطمئن باش مال خودم میکنمت ایملدا
دکتر هان این مزخرفات رو بزارین کنار من باید برم
رفتم سمت کوک سوار ماشین شدم که پرسید اون کی بود
کدوم
همون پسری که تازه دستت رو گرفت
فکر نمیکنم به تو ربطی داشته باشه ولی اون یکی از همکارهام بود
به من خیلی هم ربط داره تو دوست دخترمی
آخرین بار بهت میگم من هنوز بهت جواب مثبت ندادم
بلاخره که میدی
خیلی خودشیفته ای
میدونم
تک خندی کردم و گفتم من رو ببر خونم میخوام لباس هام رو بردارم
اصلا میشه قبلش بگی من چرا باید خونه تو بمونم
چون تو قرار دوست دخترم بشی
شاید نشدم حتی اگه شدم هم دوست دارم خونه خودم بمونم بلاخره ما ازدواج نکردیم که خونه یه پسر دیگه بمونم
نترس به اونجا هم میرسیم
۱۲۷.۶k
۳۱ خرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.