فیک کوک ( اعتماد)پارت۵۸
از زبان جونگ کوک
دیروقت بود دره عمارت رو باز کردم همون طور که انتظار میرفت چراغا خاموش بودن فقط چراغ آشپزخونه بود که نظرم رو جلب کرد...این موقع شب کی بود
با قدم های آروم رفتم سمت آشپزخونه همین که وارد شدم ا/ت رو دیدم که روی کابینت نشسته بود پشتش به من بود برای همین متوجهم نشد
از زبان ا/ت
از خواب بیدار شدم هنوزم نیومده بود خوابم نبرد از نگرانی..
رفتم تو آشپزخونه میل به خوردن چیزی نداشتم فقط بخاطر اینکه اینجا نزدیک ترین جا به دره تا بیاد نشستم روی کابینت موهام اطرافم پخش بودن و سرم پایین چند دقیقه گذشت که
یه جفت کفش سیاه که از تمیزی برق میزد جلوم دیدم سرم رو آوردم بالا که با جونگ کوک مواجه شدم گفت : برای چی بیدار موندی گفته بودم بخوابی
کلافه گفتم : خوابیده بودم ولی وقتی بیدار شدم ندیدمت نگران شدم و به خوابم ادامه ندادم
لپم رو کشید و گفت : برو بالا منم میام
پریدم پایین رفتم سمت در که ایست کردم و برگشتم سمتش و گفتم : کله منو شیره نمالی ها زود بیا
با لبخند دندون نمایی گفت : چشم ملکه
سرم رو بالا پایین کردم و رفتم طبقه بالا
( فردا )
از زبان ا/ت
وقتی چشمام رو باز کردم تو بغل جونگ کوک بودم که هیچ بلوزی به تن نداشت واییی کی اینجوری اومد رو تخت حتما خوابم خیلی عمیق بوده که نفهمیدم...
درسته دوبار بدون بلوز دیده بودمش ولی انگار اولین بارم بود با نوک انگشتم آروم زدم روی عضله هاش.. واقعی بودن ( پس میخواستی بادکنکی باشن🤣)
همینطور داشتم با نوک انگشتم تست میکردمشون که همون طور که چشماش بسته بود گفت : خوشت اومده ؟
دستم رو عقب کشیدم و گفتم : نخیر چرا باید خوشم بیاد
نیم خیز شدم که دستم رو کشید افتادم روی تخت بلافاصله روم خیمه وار موند چشمام رو تا ته باز کردم و گفتم : چیکار میکنی؟
با لبخنده شیطونی گفت : نمیخوای بوس صبح بخیر بدی بهم
با اخم نگاش کردم و گفتم : یه دفعهای خجالت نکشی جناب جئون
گفت : نه چرا خجالت بکشم
همینطور نزدیک صورتم میشد که دره اتاق زده شد صدای تهیونگ بود گفت : دزد شبانه بازم ا/ت رو دزدیدی نمیتونم پیداش کنم
جونگ کوک کلافه صورتش رو چرخوند سمت در و طوری که فقط من بشنوم گفت : اینا نمیخوان ما رو راحت بزارن
آروم گفتم : چیزی نگیا بهش
با پوزخند نگام کرد و گفت : چرا میگم درحال یه کاری بودیم مزاحم شده
گفتم : نگیا آبروم میره
گفت : باشه پس بوس..
دوباره اخم کردم و گفتم : خیلی پر رویی ها
گفت : خیلی خب باشه
با صدای بلند گفت : تهیونگ چرا مزاحم کاره منو...
نزاشتم ادامه بده با دستام صورتش رو برگردوندم و لبام رو گذاشتم روی لباش تا دیگه ادامه نده حرفش رو
چند ثانیه توی همون حالت بودیم چون من نیم خیز شده بودم گردنم درد گرفت واسه همین جدا شدم ازش..
تهیونگ پشت در بلند خندید و گفت : خیلی خب فهمیدم در چه شرایطی هستین
از خجالت لبم رو قاز گرفتم و سمت در نگاه کردم نگاهم رو دادم به جونگ کوک که همچنان داشت نگاه میکردم و گفتم : آخ جونگ کوک از دست تو دیدی...
ایندفعه اون نذاشت ادامه بدم و 😘
دیروقت بود دره عمارت رو باز کردم همون طور که انتظار میرفت چراغا خاموش بودن فقط چراغ آشپزخونه بود که نظرم رو جلب کرد...این موقع شب کی بود
با قدم های آروم رفتم سمت آشپزخونه همین که وارد شدم ا/ت رو دیدم که روی کابینت نشسته بود پشتش به من بود برای همین متوجهم نشد
از زبان ا/ت
از خواب بیدار شدم هنوزم نیومده بود خوابم نبرد از نگرانی..
رفتم تو آشپزخونه میل به خوردن چیزی نداشتم فقط بخاطر اینکه اینجا نزدیک ترین جا به دره تا بیاد نشستم روی کابینت موهام اطرافم پخش بودن و سرم پایین چند دقیقه گذشت که
یه جفت کفش سیاه که از تمیزی برق میزد جلوم دیدم سرم رو آوردم بالا که با جونگ کوک مواجه شدم گفت : برای چی بیدار موندی گفته بودم بخوابی
کلافه گفتم : خوابیده بودم ولی وقتی بیدار شدم ندیدمت نگران شدم و به خوابم ادامه ندادم
لپم رو کشید و گفت : برو بالا منم میام
پریدم پایین رفتم سمت در که ایست کردم و برگشتم سمتش و گفتم : کله منو شیره نمالی ها زود بیا
با لبخند دندون نمایی گفت : چشم ملکه
سرم رو بالا پایین کردم و رفتم طبقه بالا
( فردا )
از زبان ا/ت
وقتی چشمام رو باز کردم تو بغل جونگ کوک بودم که هیچ بلوزی به تن نداشت واییی کی اینجوری اومد رو تخت حتما خوابم خیلی عمیق بوده که نفهمیدم...
درسته دوبار بدون بلوز دیده بودمش ولی انگار اولین بارم بود با نوک انگشتم آروم زدم روی عضله هاش.. واقعی بودن ( پس میخواستی بادکنکی باشن🤣)
همینطور داشتم با نوک انگشتم تست میکردمشون که همون طور که چشماش بسته بود گفت : خوشت اومده ؟
دستم رو عقب کشیدم و گفتم : نخیر چرا باید خوشم بیاد
نیم خیز شدم که دستم رو کشید افتادم روی تخت بلافاصله روم خیمه وار موند چشمام رو تا ته باز کردم و گفتم : چیکار میکنی؟
با لبخنده شیطونی گفت : نمیخوای بوس صبح بخیر بدی بهم
با اخم نگاش کردم و گفتم : یه دفعهای خجالت نکشی جناب جئون
گفت : نه چرا خجالت بکشم
همینطور نزدیک صورتم میشد که دره اتاق زده شد صدای تهیونگ بود گفت : دزد شبانه بازم ا/ت رو دزدیدی نمیتونم پیداش کنم
جونگ کوک کلافه صورتش رو چرخوند سمت در و طوری که فقط من بشنوم گفت : اینا نمیخوان ما رو راحت بزارن
آروم گفتم : چیزی نگیا بهش
با پوزخند نگام کرد و گفت : چرا میگم درحال یه کاری بودیم مزاحم شده
گفتم : نگیا آبروم میره
گفت : باشه پس بوس..
دوباره اخم کردم و گفتم : خیلی پر رویی ها
گفت : خیلی خب باشه
با صدای بلند گفت : تهیونگ چرا مزاحم کاره منو...
نزاشتم ادامه بده با دستام صورتش رو برگردوندم و لبام رو گذاشتم روی لباش تا دیگه ادامه نده حرفش رو
چند ثانیه توی همون حالت بودیم چون من نیم خیز شده بودم گردنم درد گرفت واسه همین جدا شدم ازش..
تهیونگ پشت در بلند خندید و گفت : خیلی خب فهمیدم در چه شرایطی هستین
از خجالت لبم رو قاز گرفتم و سمت در نگاه کردم نگاهم رو دادم به جونگ کوک که همچنان داشت نگاه میکردم و گفتم : آخ جونگ کوک از دست تو دیدی...
ایندفعه اون نذاشت ادامه بدم و 😘
۱۴۱.۶k
۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.