فیک( دنیای خیالی ) پارت ۱۰
فیک( دنیای خیالی ) پارت ۱۰
ا.ت ویو
که....دستاش شل شد و گردنمو ول کرد.....رو زمین افتادم ک اونم کنارم افتاد....هانا سریع از دستم کشید و از بورام دورم کرد.....باطری آب و بهم داد کمی ازش نوشیدم...تا حالم جا اومد ...به بورام نگاه میکردم....که صدا گریه کردنش اومد....
از جام بلند شدم و سمتش رفتم....کنارش نشستم
ا.ت: بورام
سرشو بلند کرد...چشماش به حالت عادیش برگشته بود....
ا.ت: خوبی...
بورام: ا.ت چه شد..
هانا: چه شد..تو کم مونده بود ا.ت و بکشی...ها...اصن میدونی تا الان میخاستی چیکار کنی...
ا.ت: هانا ساکت...
بورام: تو..تو داری چی میگی...
هانا: من چی میگم ها...از خودت بیپرس...
بورام: ا.ت من چیکار میکردم...
ا.ت: هیچی..اون هزیون میگه...
هانا: ا.ت چته...الان کم مونده بود بمیری...
ا.ت: اصن من میمردم....تو چرا نگرانی...
هانا: چون بعدی تو ممکن بود من بمیرم( به این میگن دوست فقط به فکر خودشه)
ا.ت: پس فقط به فکر خودتهِ
هانا: آره...چون میدونم تو و بورام دیوونه شدین...
ا.ت: اگه واسه اسرار تو نبود ...الان منو بورام خونه بودیم....اما بیا وضعیت مارو ببین...معلوم نیس زنده میایم بیرون یا نه..
هانا: پس چرا اومدین..اصن نمیومدین....
ا.ت: فقط واسه تو شد...
بورام پاشد وگفت.
بورام: دعوا نکنین...من میرم..
از دستش گرفتم و گفتم...
ا.ت: تو چرا میری...این هاناست ک باید بره....
هانا: من....باشه..من میرم...راحت باشین..
کوله پوشتیش و برداشت رفت...به رفتنش خیره بودم ک بورام گفت...
بورام: ا.ت...رفت...
ا.ت: بزار..بره...دوباره برمیگرده...
بورام : اگه برنگشت..
ا.ت: برنگشت...نگشت..دیگه...زود باش باید بریم....
بورام: کجا...
ا.ت: باید به راهمون ادامه بدیم...تا بتونم روح هارو آزاد کنم....
بورام: ازم نمیترسی...
ا.ت: نه چرا...باید بترسم...
بورام: نمیدونم اما هانا میگفت من کم مونده بود بکشمت...
ا.ت: منو تو دوستیم...هرچه بیشه از هم جدا نمیشم ...الانم راه بیوفت..
با بورام دوباره راه افتادم...از دستش گرفته بودم با اینکه میترسیدم..اما نمیشد ولش کرد...
بورام: ا.ت میگم چیزی نداری صورتمو باهاش پاک کنم....
ا.ت: صبر کن...
رو زمین نشستم و کوله پوشتیم و باز کردم....یکی از لباسامو برداشتم و کمی ازشو پاره کردم....و باهاش خون صورت بورام و پاک کردم.
ا.ت: بهتر شد..
بورام: آره..ممنون...
ا.ت: خب بریم.
اشتباه املایی بود معذرت 🤍💜
شرط
۵۰ کامنت
۲۵ لایک
اینم واسه اون دوستمون ک تولدش بود قشنگم تولدت مبارک انشالله هزار ساله بشی🎂🎂🥳🥳
ا.ت ویو
که....دستاش شل شد و گردنمو ول کرد.....رو زمین افتادم ک اونم کنارم افتاد....هانا سریع از دستم کشید و از بورام دورم کرد.....باطری آب و بهم داد کمی ازش نوشیدم...تا حالم جا اومد ...به بورام نگاه میکردم....که صدا گریه کردنش اومد....
از جام بلند شدم و سمتش رفتم....کنارش نشستم
ا.ت: بورام
سرشو بلند کرد...چشماش به حالت عادیش برگشته بود....
ا.ت: خوبی...
بورام: ا.ت چه شد..
هانا: چه شد..تو کم مونده بود ا.ت و بکشی...ها...اصن میدونی تا الان میخاستی چیکار کنی...
ا.ت: هانا ساکت...
بورام: تو..تو داری چی میگی...
هانا: من چی میگم ها...از خودت بیپرس...
بورام: ا.ت من چیکار میکردم...
ا.ت: هیچی..اون هزیون میگه...
هانا: ا.ت چته...الان کم مونده بود بمیری...
ا.ت: اصن من میمردم....تو چرا نگرانی...
هانا: چون بعدی تو ممکن بود من بمیرم( به این میگن دوست فقط به فکر خودشه)
ا.ت: پس فقط به فکر خودتهِ
هانا: آره...چون میدونم تو و بورام دیوونه شدین...
ا.ت: اگه واسه اسرار تو نبود ...الان منو بورام خونه بودیم....اما بیا وضعیت مارو ببین...معلوم نیس زنده میایم بیرون یا نه..
هانا: پس چرا اومدین..اصن نمیومدین....
ا.ت: فقط واسه تو شد...
بورام پاشد وگفت.
بورام: دعوا نکنین...من میرم..
از دستش گرفتم و گفتم...
ا.ت: تو چرا میری...این هاناست ک باید بره....
هانا: من....باشه..من میرم...راحت باشین..
کوله پوشتیش و برداشت رفت...به رفتنش خیره بودم ک بورام گفت...
بورام: ا.ت...رفت...
ا.ت: بزار..بره...دوباره برمیگرده...
بورام : اگه برنگشت..
ا.ت: برنگشت...نگشت..دیگه...زود باش باید بریم....
بورام: کجا...
ا.ت: باید به راهمون ادامه بدیم...تا بتونم روح هارو آزاد کنم....
بورام: ازم نمیترسی...
ا.ت: نه چرا...باید بترسم...
بورام: نمیدونم اما هانا میگفت من کم مونده بود بکشمت...
ا.ت: منو تو دوستیم...هرچه بیشه از هم جدا نمیشم ...الانم راه بیوفت..
با بورام دوباره راه افتادم...از دستش گرفته بودم با اینکه میترسیدم..اما نمیشد ولش کرد...
بورام: ا.ت میگم چیزی نداری صورتمو باهاش پاک کنم....
ا.ت: صبر کن...
رو زمین نشستم و کوله پوشتیم و باز کردم....یکی از لباسامو برداشتم و کمی ازشو پاره کردم....و باهاش خون صورت بورام و پاک کردم.
ا.ت: بهتر شد..
بورام: آره..ممنون...
ا.ت: خب بریم.
اشتباه املایی بود معذرت 🤍💜
شرط
۵۰ کامنت
۲۵ لایک
اینم واسه اون دوستمون ک تولدش بود قشنگم تولدت مبارک انشالله هزار ساله بشی🎂🎂🥳🥳
۱۵.۷k
۰۲ اسفند ۱۴۰۲