فیک shadow of death پارت²⁶
جیمین « نگاهی به لونا کردم...سرش پایین بود و چیزی نمیگفت.... هر کسی بود ناراحت میشد....خیلی خشک و جدی به ربکا نگاهی کردم و گفتم « تو اگه عمه ات رو نداشتی جایگاهت همین بود؟ نه یه خدمتکار بودی....درظمن لونا از بچگی برده نبوده و خاندان کیم مشهوره.. سرت به کار خودت باشه
تهیونگ « اگه خیلی ناراحتی میتونی سفره رو ترک کنی....خیلی خوشحال شدم که جیمین جوابش رو اینطوری داد....دیدن ناراحتی لونا حتی لحظه ای کوتاه برام سخته.....ربکا از شدت عصبانیت از سرجاش بلند شد و رفت....و خب این برای ما اصلا مهم نبود.....چوی هم کمی بعد بلند شد و رفت دنبال ربکا.....مطمئن بودم لونا از فردا روزای سختی رو باید پشت سر بزاره.....میز رو جمع کردن و تا شب خبری نبود.....امشب زودتر میرفتم خونه تا برای عملیات آماده شم....توی راه به سرم زد برم لونا رو ببینم.....در اتاقش رو باز کردم و دیدم مدام به خودش بد و بیراه میگه و درگیر شونه کردن موهاشه.....خنده ام گرفت و بهش خندیدم که متوجه حضور من شد و طبق معمول از بس هول بود با صندلی پهن زمین شد......من فقط از خنده منفجر شده بودم و ریسه میرفتم
لونا « با حرفی که ربکا سر میز ناهار زد دلم میخواست سوراخ سوراخش کنم با اسلحه....و خب جیمین یا همون ارباب که هیچ وقت نتونستم اخلاقش رو درک کنم به خوبی ازم دفاع کرده بود و واقعا ممنون بودم ازش.....رفتم یه دوش گرفتم و بعدش مشغول شونه کردن موهام شدم اما هر جاشو صاف میکردم دوباره فر میشد......همین جور که به خودم حرف میزدم یهو صدای خنده شنیدم و دیدم تهیونگه و خب متاسفانه با صندلی صاف زمین شدم و مطمئن بودم کمرم رگ به رگ شده.....و اون تهیونگ بیشعور فقط میخندید....بالاخره کاراما زد تو سرش و اومد کمکم کرد بلند شم.....آخ آخ این اتاق در نداشت مگه.....
تهیونگ « لزومی نداشت در بزنم....چرا اینقدر هول میکنی تو....نشوندمش روی تخت و دستم رو سمتش دراز کردم.....شونه رو بده من
لونا « نانی؟؟ میخواهی چیکارش کنی؟
تهیونگ « -_-||| بخورمش....خب دیوونه میخوام موهای تو رو شونه کنم....
لونا « عرررررررررررررررررررررررررررررررر واقعا؟؟ این کارا از تو بعیده.....دارم خواب میبینم؟
تهیونگ « اگه خیلی ناراحتی برم....
لونا « نه نه....بیا....شونه رو دادم دست تهیونگ و خیلی آروم موهامو شونه میکرد....عطرش طبق معمول با بوی گل رز و تلخ بود......نمیدونم چرا یهو رفتارش اینقدر تغییر کرد....نه به دیدار اولمون....نه به الان....اینقدر آروم موهامو شونه میکرد که داشت خوابم میگرفت....بعد از نیم ساعت شونه رو داد دستم و موهامو دم اسبی بست.....برگشتم و با چشمایی که از خوشحالی ازش قلب میبارید نگاهش کردم و گفتم « ممنونممممممممم خیلی خوب شدههههه جیغغغغغغغ
شرایط آپ پارت بعدی « ۴٠ تا کامنت....۴٠ تا لایک....🐾❤
تهیونگ « اگه خیلی ناراحتی میتونی سفره رو ترک کنی....خیلی خوشحال شدم که جیمین جوابش رو اینطوری داد....دیدن ناراحتی لونا حتی لحظه ای کوتاه برام سخته.....ربکا از شدت عصبانیت از سرجاش بلند شد و رفت....و خب این برای ما اصلا مهم نبود.....چوی هم کمی بعد بلند شد و رفت دنبال ربکا.....مطمئن بودم لونا از فردا روزای سختی رو باید پشت سر بزاره.....میز رو جمع کردن و تا شب خبری نبود.....امشب زودتر میرفتم خونه تا برای عملیات آماده شم....توی راه به سرم زد برم لونا رو ببینم.....در اتاقش رو باز کردم و دیدم مدام به خودش بد و بیراه میگه و درگیر شونه کردن موهاشه.....خنده ام گرفت و بهش خندیدم که متوجه حضور من شد و طبق معمول از بس هول بود با صندلی پهن زمین شد......من فقط از خنده منفجر شده بودم و ریسه میرفتم
لونا « با حرفی که ربکا سر میز ناهار زد دلم میخواست سوراخ سوراخش کنم با اسلحه....و خب جیمین یا همون ارباب که هیچ وقت نتونستم اخلاقش رو درک کنم به خوبی ازم دفاع کرده بود و واقعا ممنون بودم ازش.....رفتم یه دوش گرفتم و بعدش مشغول شونه کردن موهام شدم اما هر جاشو صاف میکردم دوباره فر میشد......همین جور که به خودم حرف میزدم یهو صدای خنده شنیدم و دیدم تهیونگه و خب متاسفانه با صندلی صاف زمین شدم و مطمئن بودم کمرم رگ به رگ شده.....و اون تهیونگ بیشعور فقط میخندید....بالاخره کاراما زد تو سرش و اومد کمکم کرد بلند شم.....آخ آخ این اتاق در نداشت مگه.....
تهیونگ « لزومی نداشت در بزنم....چرا اینقدر هول میکنی تو....نشوندمش روی تخت و دستم رو سمتش دراز کردم.....شونه رو بده من
لونا « نانی؟؟ میخواهی چیکارش کنی؟
تهیونگ « -_-||| بخورمش....خب دیوونه میخوام موهای تو رو شونه کنم....
لونا « عرررررررررررررررررررررررررررررررر واقعا؟؟ این کارا از تو بعیده.....دارم خواب میبینم؟
تهیونگ « اگه خیلی ناراحتی برم....
لونا « نه نه....بیا....شونه رو دادم دست تهیونگ و خیلی آروم موهامو شونه میکرد....عطرش طبق معمول با بوی گل رز و تلخ بود......نمیدونم چرا یهو رفتارش اینقدر تغییر کرد....نه به دیدار اولمون....نه به الان....اینقدر آروم موهامو شونه میکرد که داشت خوابم میگرفت....بعد از نیم ساعت شونه رو داد دستم و موهامو دم اسبی بست.....برگشتم و با چشمایی که از خوشحالی ازش قلب میبارید نگاهش کردم و گفتم « ممنونممممممممم خیلی خوب شدههههه جیغغغغغغغ
شرایط آپ پارت بعدی « ۴٠ تا کامنت....۴٠ تا لایک....🐾❤
۶۶.۳k
۲۱ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.