پارت سه
ات بلخره خونه مال خودمه......... الا خیلی خستم خوبه برم....... بخوابم...... فردا باید برم........... بیمارستان خوابیدم بیدار شدم دیدم........ ساعت 22:34 بود رفتم....... دوکبوکی درست کردم....... خوردم یکم کار داشتم کردم..... خونمو تمیز کردم........ تا اینکه خیلی خسته شدم رفتم....... خوابیدم........ صبح بلند شدم.......... امشب شیفت وایسادم.......... خیلی خسته بودم.......بیمارستانه ما شبانه روزی بود.............تو مطبم بودم که خوابم برد......که دیدم تویه اتاقم...... که یهو همون شوگاعه اومد اتاق..........
ات: من اینجا چیکار میکنم........
یونگی: تو مطبت خوابت برد.... و از اونجایی که منو تو زنو شوهریم.......... اودمت خونمون......... به خونه یه جدیدت خوش اومدی........
ات: توچی میگی شوگا؟؟؟........
شوگا: دیگه باید...... به من بگی ددی..... بیبی کوچولویه من............
ات: چیمی گی تو ما که باهم ازدواج نکردیم............
شوگا: چرا اونا که خونه رو خریدی.......... توشون سند ازدواجم بود بیبی...........
ات: امکان نداره....... اون خونه ماله تو بود...........
شوگا: بله اون خونه مال من بوده........ حالا بیبی اینجا میمونی...... تابرا شام اجوما صدات...... بزنه راستی سره کار نمیری...ـ....... همه تورو میشناسن بیبی......
(ذهن ات)
باید از اینجا فرار کنم.... هرجوری شده فرار کنم....
ات: اما من میخوام برم سرکا.......
ات هنوز حرفش تموم نشده بود....... که شوگا دادی سر..... ات زد که ات حرفی نزد.....
سه روز گذشت که هنوز ات.......... تو اتاق حبس بود........ ات تصمیم گرفت.....
&ادامه دارد&
ات: من اینجا چیکار میکنم........
یونگی: تو مطبت خوابت برد.... و از اونجایی که منو تو زنو شوهریم.......... اودمت خونمون......... به خونه یه جدیدت خوش اومدی........
ات: توچی میگی شوگا؟؟؟........
شوگا: دیگه باید...... به من بگی ددی..... بیبی کوچولویه من............
ات: چیمی گی تو ما که باهم ازدواج نکردیم............
شوگا: چرا اونا که خونه رو خریدی.......... توشون سند ازدواجم بود بیبی...........
ات: امکان نداره....... اون خونه ماله تو بود...........
شوگا: بله اون خونه مال من بوده........ حالا بیبی اینجا میمونی...... تابرا شام اجوما صدات...... بزنه راستی سره کار نمیری...ـ....... همه تورو میشناسن بیبی......
(ذهن ات)
باید از اینجا فرار کنم.... هرجوری شده فرار کنم....
ات: اما من میخوام برم سرکا.......
ات هنوز حرفش تموم نشده بود....... که شوگا دادی سر..... ات زد که ات حرفی نزد.....
سه روز گذشت که هنوز ات.......... تو اتاق حبس بود........ ات تصمیم گرفت.....
&ادامه دارد&
۵.۵k
۰۵ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.