چندپارتی امگاورس از تهکوک (درخواستی)
چندپارتی امگاورس از تهکوک (درخواستی)
پارت ۱
کوک : سلام من کوک هستم امگای خون خالص که پدرو مادرم ولم کردن و من تو بار کار میکنم و به زور خرجم رو درمیارم
تهیونگ : سلام من تهیونگ هستم الفای خون خالص پدرومادرم رو تو بچگی از دست دادم و پولدارم 😃
خب بریم داستان
ویو کوک
امروز یه روز خسته کننده بود تا اینکه شبش هیجان انگیز شد [یاه یاه فکرکردی میگم چرا 😏]
ویو تهیونگ
امشب با عموم دعوام شد و با گلوله کشتمش اونقدر که عصبی بودم رک و پوست کنده داشت بهم میگفت هرچی داری بده بهم برای اینکه حالم بهترشه تصمیم گرفتم یکم مشروب بخورم ولی تو خونه حال نمیده پس پاشدم امده شدم و رفتم بار وقتی رفتم تو انقدر بوی الکل میومد که حس میکردم الان خفه میشم رفتم نشستم روی مبل که یه پسره بامزه اومد جلوم راستش دروغ چرا ازش خوشم اومد پس برای خودم میکنمش پسره گفت
کوک : چی میل دارید اقا ؟
تهیونگ : شمارو [میخوام تو منحرف ترین حالت بنویسم]
کوک : بله ؟(خجالت)
تهیونگ : دوست دارم توروبخورم جوجه
کوک : ببخشید ولی من متوجه حرفاتون نمیشم
تهیونگ : اقا پسر خنگول واسم یه ویسکی نود درصدی بیار
کوک : چشم اقا
ویو کوک
رفتم سریه میز تا سفارش بخوام که یه مرد خیلی جذاب و هات دیدم [هرچی اتفاق افتاد گشادیم میاد😃]
رفتم سفارش اقا رو بیارم سفارشو بردم که گفت
تهیونگ : از این به بعد ماله منی
کوک : چی ؟
تهیونگ : چیشد امگا کوچولو نترس
کوک : تو از کجا میدونی
تهیونگ : از بویی که داری معلومه
کوک : پس تو یه الفایی
تهیونگ : انقدر هم خنگ نیستی (پوزخند)
کوک : سفراشتون
ویسکی رو گذاشتم روی میز خواستم برم که از مچ دستم گرفت و گفت
تهیونگ : تو میدونی من کیم ؟
کوک : از کجا باید بدونم
تهیونگ : من نوه ی خاندان بزرگ کیمم
کوک : چی ؟
تهیونگ : میدونی اگه از دستورم سرپیچی کنی چی میشه ؟
کوک : نه
تهیونگ : کلی شکنجه میخوری بعد میمیری تو که میدونی الفاها خشنن پس باید به حرفم گوش بدی
کوک : با باشه
تهیونگ : افرین پسر خوب
حالا بگو اتاق رییست کجاست ؟
کوک : او اون گو گوشه
راستش دروغ چرا ازش ترسیده بودم
ویو تهیونگ
مچش رو گرفتم به سمت اتاق بردم
رییس : بله ؟
تهیونگ : اومدم این پسر رو با خودم ببرم
رییس : نمیشه اقا ایشون قرارداد بستن برای یک سال
تهیونگ : ۴ میلیارد بهتون میدم بازم قبول نیست ؟
رییس : چرا چرا قبوله
تهیونگ : مرتیکه پولدوست بکیر اینم پولت
یه چک پرت کردم روی میزش بعد خم شدم تا پیشبند پسررو باز کنم داشتم پیشبند رو باز میکردم که با صورت سرخ پسره رو به رو شدم داشتم بندو باز میکردم که چشم به گردن سفیدش افتاد بدون فکر گردنش رو لیس زدم و یه گاز گرفتم که صورتش رفت توهم پیشبند رو که باز کردم انداختم اونجا پسر رو بغل کردم
دیگه جا نمیشه 😃
پارت ۱
کوک : سلام من کوک هستم امگای خون خالص که پدرو مادرم ولم کردن و من تو بار کار میکنم و به زور خرجم رو درمیارم
تهیونگ : سلام من تهیونگ هستم الفای خون خالص پدرومادرم رو تو بچگی از دست دادم و پولدارم 😃
خب بریم داستان
ویو کوک
امروز یه روز خسته کننده بود تا اینکه شبش هیجان انگیز شد [یاه یاه فکرکردی میگم چرا 😏]
ویو تهیونگ
امشب با عموم دعوام شد و با گلوله کشتمش اونقدر که عصبی بودم رک و پوست کنده داشت بهم میگفت هرچی داری بده بهم برای اینکه حالم بهترشه تصمیم گرفتم یکم مشروب بخورم ولی تو خونه حال نمیده پس پاشدم امده شدم و رفتم بار وقتی رفتم تو انقدر بوی الکل میومد که حس میکردم الان خفه میشم رفتم نشستم روی مبل که یه پسره بامزه اومد جلوم راستش دروغ چرا ازش خوشم اومد پس برای خودم میکنمش پسره گفت
کوک : چی میل دارید اقا ؟
تهیونگ : شمارو [میخوام تو منحرف ترین حالت بنویسم]
کوک : بله ؟(خجالت)
تهیونگ : دوست دارم توروبخورم جوجه
کوک : ببخشید ولی من متوجه حرفاتون نمیشم
تهیونگ : اقا پسر خنگول واسم یه ویسکی نود درصدی بیار
کوک : چشم اقا
ویو کوک
رفتم سریه میز تا سفارش بخوام که یه مرد خیلی جذاب و هات دیدم [هرچی اتفاق افتاد گشادیم میاد😃]
رفتم سفارش اقا رو بیارم سفارشو بردم که گفت
تهیونگ : از این به بعد ماله منی
کوک : چی ؟
تهیونگ : چیشد امگا کوچولو نترس
کوک : تو از کجا میدونی
تهیونگ : از بویی که داری معلومه
کوک : پس تو یه الفایی
تهیونگ : انقدر هم خنگ نیستی (پوزخند)
کوک : سفراشتون
ویسکی رو گذاشتم روی میز خواستم برم که از مچ دستم گرفت و گفت
تهیونگ : تو میدونی من کیم ؟
کوک : از کجا باید بدونم
تهیونگ : من نوه ی خاندان بزرگ کیمم
کوک : چی ؟
تهیونگ : میدونی اگه از دستورم سرپیچی کنی چی میشه ؟
کوک : نه
تهیونگ : کلی شکنجه میخوری بعد میمیری تو که میدونی الفاها خشنن پس باید به حرفم گوش بدی
کوک : با باشه
تهیونگ : افرین پسر خوب
حالا بگو اتاق رییست کجاست ؟
کوک : او اون گو گوشه
راستش دروغ چرا ازش ترسیده بودم
ویو تهیونگ
مچش رو گرفتم به سمت اتاق بردم
رییس : بله ؟
تهیونگ : اومدم این پسر رو با خودم ببرم
رییس : نمیشه اقا ایشون قرارداد بستن برای یک سال
تهیونگ : ۴ میلیارد بهتون میدم بازم قبول نیست ؟
رییس : چرا چرا قبوله
تهیونگ : مرتیکه پولدوست بکیر اینم پولت
یه چک پرت کردم روی میزش بعد خم شدم تا پیشبند پسررو باز کنم داشتم پیشبند رو باز میکردم که با صورت سرخ پسره رو به رو شدم داشتم بندو باز میکردم که چشم به گردن سفیدش افتاد بدون فکر گردنش رو لیس زدم و یه گاز گرفتم که صورتش رفت توهم پیشبند رو که باز کردم انداختم اونجا پسر رو بغل کردم
دیگه جا نمیشه 😃
۵.۴k
۰۸ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.