پارت ۲۶ فیک عشق بی نهایت
پارت ۲۶ فیک عشق بی نهایت
سهون رفت پیش بچه ها که توی اتاق هنا و لوهان بودن . نگاه خیرش رو به کای داد . دلش میخواست گردنشو بگیره و بشکونه . رفت و جلوی کای وایستاد و با داد باهاش حرف زد
_تو اینجا چه غلطی میکنی؟؟...توی کثافت ِعوضی اینجا چیکار میکنی؟؟؟...میری پیش نیارا و بهش گیر میدی و باعث میشی بره توی جنگل و بیوفته زمین و سرش زخم بشه...بعدم که پررو پررو پا میشی میای اینجا...تو خجالت...
اومد با مشت بزنه توی صورتش که نیارا برای اینکه بتونه متوقفش کنه دو دستی دستش رو گرفت و باعث شد که سهون حرفش رو ادامه نده و سرش رو به سمت نیارا برگردونه . یعنی درواقع همه به نیارا نگاه کردن
نیارا_اوه سهون...کای دوستته...اون بخاطر اینکه دوست داره دست روت بلند نکرده...تو دیگه واقعا داری شورشو در میاری...حرمت دوستیتونو نگه دار...دیوونه...
دست سهون رو ول کرد ولی سهون دستش همون شکلی روی هوا موند . از لحن گفتن کلمه ی دیوونه خیلی خوشش اومده بود و با لبخند محوی زل زده بود به چشم های نیارا . رانا برای اینکه جو رو عوض کنه گفت
_میگما...یه بطری بزنیم؟؟
***
همه دور هم نشسته بودن و یه بطری گذاشته بودن وسط و بازی میکردن . انقدر بازی کردن تا افتاد به رانا و کای . رانا باید به کای دستور میداد . رانا هم برای اینکه هم نیارا رو اذیت کنه و هم کاری کنه که سهون عصبانی بشه گفت
_از نیارا خواستگاری...
هنوز حرفش تموم نشده بود که سهون با صدای کلفتش داد زد
_هوووووووو...حواست به حرف زدنت باشه...
رانا_من که چیزی نگفتم...
سهون چشماشو ریز کرد
_کای چرا باید از نیارا خواستگاری کنه؟؟
هنا_اوه سهون...به تو هیچ ربطی نداره...بعدشم همه ی اینا بازیه...لابد فکر کردی که الان کای خواستگاری میکنه فردا هم عروسیشونه...
سهون خیلی پوکر نگاش کرد که باعث شد لوهان بهش گیر بده
لوهان_درست نگاه کن...بعدشم...از کجا معلوم فردا عروسی نباشه؟؟
سهون عصبانی گفت
_اصلا هر غلطی میخواید بکنید...
و بلند شد و از اتاق رفت بیرون . نیارا از اینکه سهون بخاطر اون ناراحت و عصبی شده بود خیلی ناراحت بود و عذاب وجدان داشت (چقدر مسخره...من بودم میزدم تو گوشش میگفتم به توچه) . سرش انداخت پایین و به حرف های بچه ها گوش داد
لوهان_رانا باید ازش عذر خواهی کنی...
رانا_به من چه؟
هنا_به من چه و زهر مار...بخاطر بی شعوریای تو سهون رفت...
رانا_میخواست ناراحت نشه...اصلا به اون چه؟؟
کای_منم همینو میگم...به اون هیچ ربطی نداره...
رانا_میگم وقتمون رو برای اون تلف نکنیم و به بازیمون ادامه بدیم...هوم؟...نظرتون چیه؟؟
هنا_کسی که به دوستش اهمیت نمیده جایی تو اتاق من نداره...
شروع کردن به داد و بی داد که دیگه نیارا واقعا خسته شد و از اتاق اومد بیرون . رفت پیش جانگ هیون . اول پرسید که شماره ی سهون رو داره یا نه و بعد که جانگ هیون گفت داره شمارش رو ازش گرفت و زنگ زد . معلم ها خیلی میخواستن محکم کاری کنن از بچه ها شماره گرفته بودن
سهون_بله؟
نیارا_سلام اوه سهون...کجایی؟؟
سهون_فکر نمیکنم به خدمتکارم ربطی داشته باشه...
سعی میکرد همه چیز رو اروم و خوب جلوه بده و کاری کنه نیارا نفهمه کجاست...ولی خوب دیگه دیر شده بود...نیارا خیلی راحت میتونست صدای موج های اب رو بشنوه . احتمالا دریاچه ای چیزی تو جنگل بوده . نیارا نفهمیده بود که سهون یعد از حرفش گوشیو قطع کرده بود . گوشیش رو توی جیبش گذاشت و گفت
_نمی تونی از من فرار کنی اوه سهون...
....
سهون رفت پیش بچه ها که توی اتاق هنا و لوهان بودن . نگاه خیرش رو به کای داد . دلش میخواست گردنشو بگیره و بشکونه . رفت و جلوی کای وایستاد و با داد باهاش حرف زد
_تو اینجا چه غلطی میکنی؟؟...توی کثافت ِعوضی اینجا چیکار میکنی؟؟؟...میری پیش نیارا و بهش گیر میدی و باعث میشی بره توی جنگل و بیوفته زمین و سرش زخم بشه...بعدم که پررو پررو پا میشی میای اینجا...تو خجالت...
اومد با مشت بزنه توی صورتش که نیارا برای اینکه بتونه متوقفش کنه دو دستی دستش رو گرفت و باعث شد که سهون حرفش رو ادامه نده و سرش رو به سمت نیارا برگردونه . یعنی درواقع همه به نیارا نگاه کردن
نیارا_اوه سهون...کای دوستته...اون بخاطر اینکه دوست داره دست روت بلند نکرده...تو دیگه واقعا داری شورشو در میاری...حرمت دوستیتونو نگه دار...دیوونه...
دست سهون رو ول کرد ولی سهون دستش همون شکلی روی هوا موند . از لحن گفتن کلمه ی دیوونه خیلی خوشش اومده بود و با لبخند محوی زل زده بود به چشم های نیارا . رانا برای اینکه جو رو عوض کنه گفت
_میگما...یه بطری بزنیم؟؟
***
همه دور هم نشسته بودن و یه بطری گذاشته بودن وسط و بازی میکردن . انقدر بازی کردن تا افتاد به رانا و کای . رانا باید به کای دستور میداد . رانا هم برای اینکه هم نیارا رو اذیت کنه و هم کاری کنه که سهون عصبانی بشه گفت
_از نیارا خواستگاری...
هنوز حرفش تموم نشده بود که سهون با صدای کلفتش داد زد
_هوووووووو...حواست به حرف زدنت باشه...
رانا_من که چیزی نگفتم...
سهون چشماشو ریز کرد
_کای چرا باید از نیارا خواستگاری کنه؟؟
هنا_اوه سهون...به تو هیچ ربطی نداره...بعدشم همه ی اینا بازیه...لابد فکر کردی که الان کای خواستگاری میکنه فردا هم عروسیشونه...
سهون خیلی پوکر نگاش کرد که باعث شد لوهان بهش گیر بده
لوهان_درست نگاه کن...بعدشم...از کجا معلوم فردا عروسی نباشه؟؟
سهون عصبانی گفت
_اصلا هر غلطی میخواید بکنید...
و بلند شد و از اتاق رفت بیرون . نیارا از اینکه سهون بخاطر اون ناراحت و عصبی شده بود خیلی ناراحت بود و عذاب وجدان داشت (چقدر مسخره...من بودم میزدم تو گوشش میگفتم به توچه) . سرش انداخت پایین و به حرف های بچه ها گوش داد
لوهان_رانا باید ازش عذر خواهی کنی...
رانا_به من چه؟
هنا_به من چه و زهر مار...بخاطر بی شعوریای تو سهون رفت...
رانا_میخواست ناراحت نشه...اصلا به اون چه؟؟
کای_منم همینو میگم...به اون هیچ ربطی نداره...
رانا_میگم وقتمون رو برای اون تلف نکنیم و به بازیمون ادامه بدیم...هوم؟...نظرتون چیه؟؟
هنا_کسی که به دوستش اهمیت نمیده جایی تو اتاق من نداره...
شروع کردن به داد و بی داد که دیگه نیارا واقعا خسته شد و از اتاق اومد بیرون . رفت پیش جانگ هیون . اول پرسید که شماره ی سهون رو داره یا نه و بعد که جانگ هیون گفت داره شمارش رو ازش گرفت و زنگ زد . معلم ها خیلی میخواستن محکم کاری کنن از بچه ها شماره گرفته بودن
سهون_بله؟
نیارا_سلام اوه سهون...کجایی؟؟
سهون_فکر نمیکنم به خدمتکارم ربطی داشته باشه...
سعی میکرد همه چیز رو اروم و خوب جلوه بده و کاری کنه نیارا نفهمه کجاست...ولی خوب دیگه دیر شده بود...نیارا خیلی راحت میتونست صدای موج های اب رو بشنوه . احتمالا دریاچه ای چیزی تو جنگل بوده . نیارا نفهمیده بود که سهون یعد از حرفش گوشیو قطع کرده بود . گوشیش رو توی جیبش گذاشت و گفت
_نمی تونی از من فرار کنی اوه سهون...
....
۱۱۳.۴k
۱۷ دی ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.