قسمت سی و ششم فن یا انتی فن
قسمت سی و ششم فن یا انتی فن
لوهان
سه روز ازبرگشتنمون میگذره....امیلی و بکی که رسما باهم بودن....خیلی براشون خوشحال بودم...فقط مونده بودم منه بیچاره......ولی امروز نقشه داشتم......
لیلیا
خیلی برای امیلی خوشحال بودم...ولی برای خودم نه.....الان که فکر میکنم میبینم من از همون اول تا الان فن لوهان بودن حتی اون زمانی هم که به نظر خودم انتی فنش بودن و ازش متنفر بودن هم دوسش داشتم....ولی خب با اون حرفا و بد بیراه هایی که بهش گفتم دیگه خرفی برای گفتم ندارم.....حتی مطمئن نیستم لوهان دوستم داره یا نه
لوهان
لیلیا روی مبل نشسته بود رفتم طرفش و گفتم:اوممم...چیزه من میخوام برای یه نفر کادو بخرم به سلیقه دخترونه نیاز دارم میتونی باهام بیای بریم خرید؟؟
لیلیا:اوممم.... باشه بریم
بعد نیم ساعت حاضر شدیم و رفتیم ......یه جایی رو سراغ داشتم که خیلی قشنگ بود....پر از درخت بود و چراغای نورانی یه جای رویایی و مهم تر از همه خلوت که اونم چون من ایدلم خیلی خوبه
کم کم داشتیم از شهر خارج میشدیم که لیلیا گفت:کجا داریم میریم؟؟؟
من:صبر کن میفهمی
لیلیا:اگه ایدل نبودی فکر میکردم میخوای منو بدزدی
خندیدم و دیگه تا رسیدن حرفی نزدیم..رسیدم و ماشین رو پارک کردم و گفتم:پیاده شو
باهم به سمت جاده ای مه اونجا بود رفتیم.....یه جاده که دو طرفش درخت بود......لیلیا داشت جلو جلو میرفت...قدمامو سریع تر کردم و وقتی بهش رسیدم از پشت بغلش کردم....
لیلیا:هی چیکار میکنی
من:دوست دخترمو بغل میکنم
لیلیا:من دوست دخترت نیستم لوهان
من:ولی وقتی جلوی مایک گفتم اعتراضی نکردی
لیلیا:من غلط کردم اعتراض نکردم خوبه؟؟
من:نچ الان دیگه فایده نداره
لیلیا:هوففففففف خدااااا منو نجات بده
لیلیا رو برگردوندم طرفو شونه هاشو گرفتم و تو چشماش خیره شدم و گفتم:دوست دارم
چشماش گرد شد و گفت:ها؟؟؟چی؟؟؟چ..چی گف...گفتی؟؟؟
من:گفتم دوست دارم لیلیا...این شاید عجیب باشه..ولی خب حقیقته...من دوست دارم نمیدونم از کی ولی دوست دارم
لیلیا:تو دیوونه شدی مگه نه؟؟
من:اره دیوونه تو....لیلیا توهم...یعنی منظورم اینکه توهم منو...منو دوست... دوست داری؟!؟!؟!؟
لیلیا:نه
خشکم.زد...یعنی چی نه؟؟؟منفکر میکردم دوستم داره و میگه اره
من:یعنی...یعنی چی؟!!!!
لیلیا:یعنی همین که شنیدی من دوست ندارم اقای لوهان
من:داری دروغ میگی مگه نه؟!!؟!؟
لیلیا دستامو پس زد از روی شونه هاش و دو قدم رفتعقب و پشتشو کرد بهم و گفت :نه دروغ نمیگم.من دوست ندارم.....
مکثی کردم و ادامه داد:من دوست ندارم...چون عاشقتم....دوست داشتن برای حس من کمه ...پس نتیجه این میشه من دوست ندارم بلکه فراتر از اون من عاشقتم
برگشت و با لبخند شیطونی نگاهم کرد و گفت :خوب سر کارت گزاشتم ها اقای لو.....هخخخخ قیافتو باید میدیدی...خیلی دیدنی بود
به طرفش خیز برداشتم و گفتم:جرعت داری وایستا دیدنی رو نشونت بدم...
سریع دوید و منم دنبالش کردم
من:مگه دستم بهت نرسه
لیلیا:تو خواب ببینی جناب لو
سرعتمو بیشتر کردم و بهش رسیدم....دستشو گرفتم و کشیدم.....که پرت شد سمتم....من سفت گرفتمش که نیوفته بعدم چرخوندمش و طرف خودمو و دستامو دور کمرش حلقه کردم و گفتم:این تاوان سرکار گزاشتن من
و لبامو گزاشتم روی لباش و بوسیدمش
لیلیا
اولین بوسم....با کسی که خیلی عاشقشم......هیچ وقت فکر نمیکردم یه زمانی برسه که لوهانم منو دوست داشته باشه....... از همون اول تا الان عاشقش بودن...حتی اون زمانی هم که انتی فنش شده بودن و فکر میکردم ازش متنفرم هم دوسش داشت ........
خوشحالم...هم برای خودم و لوهان......هم برای بکهیون و امیلی......امیدوارم همیشه تا اخر عمر پیش هم باشیم و با عشق زندگی کنیم.......
برای همتون یه زندگی خوب و پر از عشق رو ارزو میکنم....عشقی که پایانش خوب باشه...و به هم برسین....این ارزوی من برای شماست.....
این خاطره شیرین عشق من بود....برای شماهم عشقی رو هنراه با خاطرات شیرینش ارزو میکنم....
امضاء:لیلیا
اینم قسمت اخر دیگه از دست من و رمان راحت شدین
لوهان
سه روز ازبرگشتنمون میگذره....امیلی و بکی که رسما باهم بودن....خیلی براشون خوشحال بودم...فقط مونده بودم منه بیچاره......ولی امروز نقشه داشتم......
لیلیا
خیلی برای امیلی خوشحال بودم...ولی برای خودم نه.....الان که فکر میکنم میبینم من از همون اول تا الان فن لوهان بودن حتی اون زمانی هم که به نظر خودم انتی فنش بودن و ازش متنفر بودن هم دوسش داشتم....ولی خب با اون حرفا و بد بیراه هایی که بهش گفتم دیگه خرفی برای گفتم ندارم.....حتی مطمئن نیستم لوهان دوستم داره یا نه
لوهان
لیلیا روی مبل نشسته بود رفتم طرفش و گفتم:اوممم...چیزه من میخوام برای یه نفر کادو بخرم به سلیقه دخترونه نیاز دارم میتونی باهام بیای بریم خرید؟؟
لیلیا:اوممم.... باشه بریم
بعد نیم ساعت حاضر شدیم و رفتیم ......یه جایی رو سراغ داشتم که خیلی قشنگ بود....پر از درخت بود و چراغای نورانی یه جای رویایی و مهم تر از همه خلوت که اونم چون من ایدلم خیلی خوبه
کم کم داشتیم از شهر خارج میشدیم که لیلیا گفت:کجا داریم میریم؟؟؟
من:صبر کن میفهمی
لیلیا:اگه ایدل نبودی فکر میکردم میخوای منو بدزدی
خندیدم و دیگه تا رسیدن حرفی نزدیم..رسیدم و ماشین رو پارک کردم و گفتم:پیاده شو
باهم به سمت جاده ای مه اونجا بود رفتیم.....یه جاده که دو طرفش درخت بود......لیلیا داشت جلو جلو میرفت...قدمامو سریع تر کردم و وقتی بهش رسیدم از پشت بغلش کردم....
لیلیا:هی چیکار میکنی
من:دوست دخترمو بغل میکنم
لیلیا:من دوست دخترت نیستم لوهان
من:ولی وقتی جلوی مایک گفتم اعتراضی نکردی
لیلیا:من غلط کردم اعتراض نکردم خوبه؟؟
من:نچ الان دیگه فایده نداره
لیلیا:هوففففففف خدااااا منو نجات بده
لیلیا رو برگردوندم طرفو شونه هاشو گرفتم و تو چشماش خیره شدم و گفتم:دوست دارم
چشماش گرد شد و گفت:ها؟؟؟چی؟؟؟چ..چی گف...گفتی؟؟؟
من:گفتم دوست دارم لیلیا...این شاید عجیب باشه..ولی خب حقیقته...من دوست دارم نمیدونم از کی ولی دوست دارم
لیلیا:تو دیوونه شدی مگه نه؟؟
من:اره دیوونه تو....لیلیا توهم...یعنی منظورم اینکه توهم منو...منو دوست... دوست داری؟!؟!؟!؟
لیلیا:نه
خشکم.زد...یعنی چی نه؟؟؟منفکر میکردم دوستم داره و میگه اره
من:یعنی...یعنی چی؟!!!!
لیلیا:یعنی همین که شنیدی من دوست ندارم اقای لوهان
من:داری دروغ میگی مگه نه؟!!؟!؟
لیلیا دستامو پس زد از روی شونه هاش و دو قدم رفتعقب و پشتشو کرد بهم و گفت :نه دروغ نمیگم.من دوست ندارم.....
مکثی کردم و ادامه داد:من دوست ندارم...چون عاشقتم....دوست داشتن برای حس من کمه ...پس نتیجه این میشه من دوست ندارم بلکه فراتر از اون من عاشقتم
برگشت و با لبخند شیطونی نگاهم کرد و گفت :خوب سر کارت گزاشتم ها اقای لو.....هخخخخ قیافتو باید میدیدی...خیلی دیدنی بود
به طرفش خیز برداشتم و گفتم:جرعت داری وایستا دیدنی رو نشونت بدم...
سریع دوید و منم دنبالش کردم
من:مگه دستم بهت نرسه
لیلیا:تو خواب ببینی جناب لو
سرعتمو بیشتر کردم و بهش رسیدم....دستشو گرفتم و کشیدم.....که پرت شد سمتم....من سفت گرفتمش که نیوفته بعدم چرخوندمش و طرف خودمو و دستامو دور کمرش حلقه کردم و گفتم:این تاوان سرکار گزاشتن من
و لبامو گزاشتم روی لباش و بوسیدمش
لیلیا
اولین بوسم....با کسی که خیلی عاشقشم......هیچ وقت فکر نمیکردم یه زمانی برسه که لوهانم منو دوست داشته باشه....... از همون اول تا الان عاشقش بودن...حتی اون زمانی هم که انتی فنش شده بودن و فکر میکردم ازش متنفرم هم دوسش داشت ........
خوشحالم...هم برای خودم و لوهان......هم برای بکهیون و امیلی......امیدوارم همیشه تا اخر عمر پیش هم باشیم و با عشق زندگی کنیم.......
برای همتون یه زندگی خوب و پر از عشق رو ارزو میکنم....عشقی که پایانش خوب باشه...و به هم برسین....این ارزوی من برای شماست.....
این خاطره شیرین عشق من بود....برای شماهم عشقی رو هنراه با خاطرات شیرینش ارزو میکنم....
امضاء:لیلیا
اینم قسمت اخر دیگه از دست من و رمان راحت شدین
۲۰.۵k
۲۹ خرداد ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱۰۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.