تاریک
فیک
پارت 9
ویو کوک.
رو کاناپه نشسته بودیم وقتی اروم شد شروع کرد.
-خب من وقتی2 سالم بود پدرم رو از دست دادم و یکسال بعد مردی به اسم لی جونگ سو با مادرم ازدواج کرد
من ازش فاصله می گرفتم و بهش حس خوبی نداشتم. اونا صاحب یه پسر به اسم لی سونگ جا شدن
وقتی سونگ جا 3 ساله شد. داشتم باها ش توپ بازی می کردم رفت توپ رو بیاره که خورد زمین و
گریش بلند شد. جونگ سو اومد و با دیدن پسرش خیلی عصبانی شد و اونقدر محکم زد تو گوشم که
دندون اسیابم تو پنج سالگیم شکست. از اون روز به بعد ازش فاصله می گرفتم حتی سونگ جا هم من رو شکنجه می کرد
موقعی که هفت سالم بود مادرم به سرطان دچار شد. سعی می کردم بهش بیشتر کمک
کنم و زیاد سر راه نباشم. وقتی هفت سالم شد و از مدرسه برگشتم. مادرم در حالی که بیهوش افتاده زمین دیدم
به امبولانس زنگ زدم و روز بعد خبر مرگش رسید. گریه نکردم حتی یه ذره. دلیل سرطان مادرم اون
جونگ سوی عوضی بود. تو 15 سالگی افسرده شدم و قصد خودکشی داشتم. ولی
دلم می خواست انتقام بگیرم. تا 22 سالگی وکیل شدم ولی بعد زدم بیرون تو خیابون
داشتم مثل همیشه راه می رفتم که به اقای جئون برخوردم وقتی ازش عذرخواهی کردم
یه کارت بهم داد روی اون کارت نوشته بود:
من تمام زندگیت رو میدونم
اگه می خوای انتقام بگیری بیا اینجا. و اینجوری شد که من نا خواسته به قاتل شدن
علاقه پیدا کردم
+پدرتم کشتی؟
-نه اون صاحب یه باند بزرگ بود. نمی تونستم به تنهایی بکشمش.
+میدونی تو خیلی سختی کشیدی ولی من به عنوان کسی که
خیلی دوست داره می خوام کاری کنم که از الان به بعد
بهتر باشی پس فقط یه درخواست ازت دارم.
-چی؟
+بهم اعتماد کن . ازم نترس و اینقدر ازم فاصله نگیر.
-باشه.
+خب منم مادرم رو تو 8 سالگی از دست دادم از اون لحظه به بعد فقط پدر و برادرام هوام رو داشتن
ویو انیونگ
با اروم تر شدن تن صداش
فهمیدم دار گریش می گیره دستش گرفتم و بهش گفتم
ناراحت نباش الان بهترین کاری که ما می تونیم بکنیم اینه که گذشته رو فراموش کنیم
و ازشون تجربه به دست بیاریم نه
+خنده ، این حرفای گنده گنده رو کی داره میزنه !
یه دونه زدم تو پهلوش
+باشه من حرفی ندارم ًمیگم الان بقیه چی فکر می کنن
-مهم نیست من میرم پایین و اگه پرسیدن می گم داشتیم چند
تا مدرک رو بررسی میکردیم
+خوب بلدی دروغ بگی ها.
بفرمایید
اینم فیک با عکس اصلی😂
پارت 9
ویو کوک.
رو کاناپه نشسته بودیم وقتی اروم شد شروع کرد.
-خب من وقتی2 سالم بود پدرم رو از دست دادم و یکسال بعد مردی به اسم لی جونگ سو با مادرم ازدواج کرد
من ازش فاصله می گرفتم و بهش حس خوبی نداشتم. اونا صاحب یه پسر به اسم لی سونگ جا شدن
وقتی سونگ جا 3 ساله شد. داشتم باها ش توپ بازی می کردم رفت توپ رو بیاره که خورد زمین و
گریش بلند شد. جونگ سو اومد و با دیدن پسرش خیلی عصبانی شد و اونقدر محکم زد تو گوشم که
دندون اسیابم تو پنج سالگیم شکست. از اون روز به بعد ازش فاصله می گرفتم حتی سونگ جا هم من رو شکنجه می کرد
موقعی که هفت سالم بود مادرم به سرطان دچار شد. سعی می کردم بهش بیشتر کمک
کنم و زیاد سر راه نباشم. وقتی هفت سالم شد و از مدرسه برگشتم. مادرم در حالی که بیهوش افتاده زمین دیدم
به امبولانس زنگ زدم و روز بعد خبر مرگش رسید. گریه نکردم حتی یه ذره. دلیل سرطان مادرم اون
جونگ سوی عوضی بود. تو 15 سالگی افسرده شدم و قصد خودکشی داشتم. ولی
دلم می خواست انتقام بگیرم. تا 22 سالگی وکیل شدم ولی بعد زدم بیرون تو خیابون
داشتم مثل همیشه راه می رفتم که به اقای جئون برخوردم وقتی ازش عذرخواهی کردم
یه کارت بهم داد روی اون کارت نوشته بود:
من تمام زندگیت رو میدونم
اگه می خوای انتقام بگیری بیا اینجا. و اینجوری شد که من نا خواسته به قاتل شدن
علاقه پیدا کردم
+پدرتم کشتی؟
-نه اون صاحب یه باند بزرگ بود. نمی تونستم به تنهایی بکشمش.
+میدونی تو خیلی سختی کشیدی ولی من به عنوان کسی که
خیلی دوست داره می خوام کاری کنم که از الان به بعد
بهتر باشی پس فقط یه درخواست ازت دارم.
-چی؟
+بهم اعتماد کن . ازم نترس و اینقدر ازم فاصله نگیر.
-باشه.
+خب منم مادرم رو تو 8 سالگی از دست دادم از اون لحظه به بعد فقط پدر و برادرام هوام رو داشتن
ویو انیونگ
با اروم تر شدن تن صداش
فهمیدم دار گریش می گیره دستش گرفتم و بهش گفتم
ناراحت نباش الان بهترین کاری که ما می تونیم بکنیم اینه که گذشته رو فراموش کنیم
و ازشون تجربه به دست بیاریم نه
+خنده ، این حرفای گنده گنده رو کی داره میزنه !
یه دونه زدم تو پهلوش
+باشه من حرفی ندارم ًمیگم الان بقیه چی فکر می کنن
-مهم نیست من میرم پایین و اگه پرسیدن می گم داشتیم چند
تا مدرک رو بررسی میکردیم
+خوب بلدی دروغ بگی ها.
بفرمایید
اینم فیک با عکس اصلی😂
۶.۴k
۰۵ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.