Daddy part 12
بد اون روز خیلی حالم بد بود حتا تا چند ماه افسردگی گرفتم ولی برای اینکه شاید یه روز برگرده حالم بهتر شد اسم بچمونو گذاشتم لیزی
سه سال بد
دیگه خیلی وقت بود که گذشته بود از پیدا نشدن چانی لیزی هر روز که از خواب بیدار می شد ازم میپرسید بابا نمیاد منم هر روز یه چیزی میگفتم که ولم کنه بهش گفته بودم که بابات برای کاری رفته ژاپن و بر میگرده چند روز دیگه اون با اینکه سه سالش بود ولی شبیح بچه ی ۵ ساله میفمید من دیگه یه ایدل شده بودم هر روز میرفتم کمپانی لیزی رو هم می بردم مهد کودک چون به خدمت کارا هنوز عادت نکرده بود
صبح
از خواب پاشدم رفت اتاق لیزی
مامانی پاشو قربونت برم = ته مو
میخوام بخوابم = لیزی
باید بریم بیرون من رفتم سر کار تو تنها می مونیا = ته مو
سریع پا شد
مامان= لیزی
جان = ته مو
بابا امروز میاد = لیزی
نمی دونم فک نکنم بازم کار داره = ته مو
میشه بهش زنگ بزنی میخوام باهاش حرف بزنم = لیزی
سرش شلوغه خلوت شد بهم زنگ میزنه الان پاشو صبحونتو بخور دیر میشه پاشو = ته مو
سه سال بد
دیگه خیلی وقت بود که گذشته بود از پیدا نشدن چانی لیزی هر روز که از خواب بیدار می شد ازم میپرسید بابا نمیاد منم هر روز یه چیزی میگفتم که ولم کنه بهش گفته بودم که بابات برای کاری رفته ژاپن و بر میگرده چند روز دیگه اون با اینکه سه سالش بود ولی شبیح بچه ی ۵ ساله میفمید من دیگه یه ایدل شده بودم هر روز میرفتم کمپانی لیزی رو هم می بردم مهد کودک چون به خدمت کارا هنوز عادت نکرده بود
صبح
از خواب پاشدم رفت اتاق لیزی
مامانی پاشو قربونت برم = ته مو
میخوام بخوابم = لیزی
باید بریم بیرون من رفتم سر کار تو تنها می مونیا = ته مو
سریع پا شد
مامان= لیزی
جان = ته مو
بابا امروز میاد = لیزی
نمی دونم فک نکنم بازم کار داره = ته مو
میشه بهش زنگ بزنی میخوام باهاش حرف بزنم = لیزی
سرش شلوغه خلوت شد بهم زنگ میزنه الان پاشو صبحونتو بخور دیر میشه پاشو = ته مو
۶.۴k
۲۶ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.