وانشات ارباب مافیا پارت 5
*20مین بعد*
ات و بونا توی اتاقشونن
بونا: ات چیشد دیگه خدمتکار نیستی؟ یا چرا به ارباب میگی جونگ کوک؟
ات همه چیو تعریف کرد.
بونا: وااای دختر چه گذشته سختی داشتی!
ات: حالا دیگه مهم نیست الان مهم اینه اتاق به این قشنگی برا من و توعه!!!
بونا: آرههه!!! خیلی از اون اتاق خدمتکارا بهتره!!! اون کمد خالیه؟
ات: نمی دونم بازش نکردم
بونا که در کمدو باز کرد با یه عالم لباس جینگول مواجه شد
بونا: واااییی!!!!! یعنی برا منو تو اَن؟
ات: آرهههه!!!!!
بونا: بیا خودمونو خوشگل کنیم!
ات: یس!
موهامو باز کردم
بونا: واااییی دختر موهات چه بلنده!!!!
نیم ساعت با موهام ور رفت
ات و بونا: عالیی شدیمم
ات و بونا: من زودتر گفتم
ات و بونا: یااااااا
ات و بونا: حرف منو تکرار نکن
و شروع کردن خندیدن
ات: وااای خداا خیلی خوب بود ...با خنده...
بونا: خیلی باحال بود ...با خنده...
ات: ساعت چنده؟
بونا: ای وای ساعت 8ـه باید برم شامو درست کنم
ات: باشه پس اونوقت منم موهامو ببندم میام
بونا: موهای تو که بستس
ات: گوجه ای می بندم نمی خوام جلو چشم باشه
بونا: باشه
لباسای خدمتکاریشو پوشید و رفت.
*ویو ات*
موهامو گوجه ای بستم رفتم طبقه پایین. جونگ کوک همزمان با من از بیرون برگشت
ات: آنیو
کوک: آنیو
داشتم می رفتم اشپزخونه که جونگ کوک صدام کرد.
کوک: ات!
رفتم پیشش: بله
کوک: یکی از دوستام توی بار مهمونی گرفته و منم همراه دوست دخترم دعوتم
ات: مشکل چیه؟
کوک: مشکل اینه که دوست دختر ندارم چیزه می تونی نقش دوست دخترمو بازی کنی؟
ات: ـه.. باوشه
کوک: فردا عصر ساعت 6 میریم حاظر باش.
*موقع خواب توی اتاق*
جریانو برا بونا تعریف کردم.
بونا: واای دختر چقد خوش شانسی تو به عنوان دوست دختر ارباب بری مهمونی!
ات: البته یه ضره از اینکه توی مهمونی همه افراد مافیا اَن می ترسم!
بونا: تنها نمیری که بترسی حالا هم بگیر بخواب که این تخت خوابیدن داره!
ات: شب بخیر
بونا: شب بخیر
*فردا 5ونیم عصر*
شروع کردم حاضر شدن. واقعا لباس قشنگی بود! آرایش مورد علاقمو که شکوفه گیلاس بود کردم. موهامو باز گذاشتم
(لباس ات اسلاید 2)
ات و بونا توی اتاقشونن
بونا: ات چیشد دیگه خدمتکار نیستی؟ یا چرا به ارباب میگی جونگ کوک؟
ات همه چیو تعریف کرد.
بونا: وااای دختر چه گذشته سختی داشتی!
ات: حالا دیگه مهم نیست الان مهم اینه اتاق به این قشنگی برا من و توعه!!!
بونا: آرههه!!! خیلی از اون اتاق خدمتکارا بهتره!!! اون کمد خالیه؟
ات: نمی دونم بازش نکردم
بونا که در کمدو باز کرد با یه عالم لباس جینگول مواجه شد
بونا: واااییی!!!!! یعنی برا منو تو اَن؟
ات: آرهههه!!!!!
بونا: بیا خودمونو خوشگل کنیم!
ات: یس!
موهامو باز کردم
بونا: واااییی دختر موهات چه بلنده!!!!
نیم ساعت با موهام ور رفت
ات و بونا: عالیی شدیمم
ات و بونا: من زودتر گفتم
ات و بونا: یااااااا
ات و بونا: حرف منو تکرار نکن
و شروع کردن خندیدن
ات: وااای خداا خیلی خوب بود ...با خنده...
بونا: خیلی باحال بود ...با خنده...
ات: ساعت چنده؟
بونا: ای وای ساعت 8ـه باید برم شامو درست کنم
ات: باشه پس اونوقت منم موهامو ببندم میام
بونا: موهای تو که بستس
ات: گوجه ای می بندم نمی خوام جلو چشم باشه
بونا: باشه
لباسای خدمتکاریشو پوشید و رفت.
*ویو ات*
موهامو گوجه ای بستم رفتم طبقه پایین. جونگ کوک همزمان با من از بیرون برگشت
ات: آنیو
کوک: آنیو
داشتم می رفتم اشپزخونه که جونگ کوک صدام کرد.
کوک: ات!
رفتم پیشش: بله
کوک: یکی از دوستام توی بار مهمونی گرفته و منم همراه دوست دخترم دعوتم
ات: مشکل چیه؟
کوک: مشکل اینه که دوست دختر ندارم چیزه می تونی نقش دوست دخترمو بازی کنی؟
ات: ـه.. باوشه
کوک: فردا عصر ساعت 6 میریم حاظر باش.
*موقع خواب توی اتاق*
جریانو برا بونا تعریف کردم.
بونا: واای دختر چقد خوش شانسی تو به عنوان دوست دختر ارباب بری مهمونی!
ات: البته یه ضره از اینکه توی مهمونی همه افراد مافیا اَن می ترسم!
بونا: تنها نمیری که بترسی حالا هم بگیر بخواب که این تخت خوابیدن داره!
ات: شب بخیر
بونا: شب بخیر
*فردا 5ونیم عصر*
شروع کردم حاضر شدن. واقعا لباس قشنگی بود! آرایش مورد علاقمو که شکوفه گیلاس بود کردم. موهامو باز گذاشتم
(لباس ات اسلاید 2)
۱۲.۸k
۱۶ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.