عشق و غرور p27
کتش رو رو جا لباسی گذاشت و رفت دستاشو بشوره...در قابلمه رو برداشتم بوش زد بالا...دستمو گرفتم جلو دهنم و عوق زدم
اما چون معدم خالی بود چیزی بالا نیاوردم
_گیسیا؟چت شده؟
برنگشتم فقط گفتم:
_هیچی خوبم
دستشو گذاشت رو شونم و برگردوند:
_ نه تو یه مدته خوب نیستی
_نمیدونم همش حالم بد میشه
_ناهار خوردیم میریم دکتر نه هم نگو لطفا..الانم بشین خودم غذا میکشم .
بعد از ظهر رفتیم دکتر گفت باید بریم سونوگرافی بعد از اینکه جوابش اومد بریم پیش دکتر تا جواب بگه
دکترش یه خانم نسبتا مسن بود
داشت برگه ها رو نگاه میکرد ...با انگشتام بازی میکردم ، دکتر سرشو آورد بالا و با لبخند گفت:
_مبارکه عزیزم بارداری
حس کردم سقف رو سرم خراب شد...نه امکان نداره
نفهمیدم چجوری اومدیم بیرون دانیار هیچی نمیگفت سوار ماشین شدیم و راه افتاد
_با گریه کردن هیچی حل نمیشه
زار زدم:
_بدبخت شدم دانیار میفهمی؟..اگه اگه خانزاده بفهمه چی میشه؟..هم منو میکشه هم این بچه رو..وای خدا دارم دیوونه میشم
_نباید بفهمه نمیزاریم بفهمه
_دانشگاه درس میده دو روز دیگه شکمم بیاد بالا میفهمه
جلو در خونه پارک کرد:
_باید دانشگاه و خونتو عوض کنی
همه کار ها زود انجام شد ...خونه رو عوض کردم و فقط آدرسشو دانیار و سمیرا میدونن
کارای انتقالی دانشگاه رو انجام داده فقط باید برم مدارکمو بگیرم
تقه ای به در زدم و رفتم تو ...دفتر دار گفت:
_باید برگه انتقالتون رو مهر بزنم مهر تو اتاق استاد کیم هست میشه بری بیاری
همینو کم داشتم فقط
ناچار باشه ای گفتم و رفتم بیرون
در زدم و رفتم تو داشت چیزی مینوشت
به چشمای همیشه سردش خیره شدم..تازگی ها چقدر از این چشما میترسم
_میشه مهر دانشگاه رو بدید
اما چون معدم خالی بود چیزی بالا نیاوردم
_گیسیا؟چت شده؟
برنگشتم فقط گفتم:
_هیچی خوبم
دستشو گذاشت رو شونم و برگردوند:
_ نه تو یه مدته خوب نیستی
_نمیدونم همش حالم بد میشه
_ناهار خوردیم میریم دکتر نه هم نگو لطفا..الانم بشین خودم غذا میکشم .
بعد از ظهر رفتیم دکتر گفت باید بریم سونوگرافی بعد از اینکه جوابش اومد بریم پیش دکتر تا جواب بگه
دکترش یه خانم نسبتا مسن بود
داشت برگه ها رو نگاه میکرد ...با انگشتام بازی میکردم ، دکتر سرشو آورد بالا و با لبخند گفت:
_مبارکه عزیزم بارداری
حس کردم سقف رو سرم خراب شد...نه امکان نداره
نفهمیدم چجوری اومدیم بیرون دانیار هیچی نمیگفت سوار ماشین شدیم و راه افتاد
_با گریه کردن هیچی حل نمیشه
زار زدم:
_بدبخت شدم دانیار میفهمی؟..اگه اگه خانزاده بفهمه چی میشه؟..هم منو میکشه هم این بچه رو..وای خدا دارم دیوونه میشم
_نباید بفهمه نمیزاریم بفهمه
_دانشگاه درس میده دو روز دیگه شکمم بیاد بالا میفهمه
جلو در خونه پارک کرد:
_باید دانشگاه و خونتو عوض کنی
همه کار ها زود انجام شد ...خونه رو عوض کردم و فقط آدرسشو دانیار و سمیرا میدونن
کارای انتقالی دانشگاه رو انجام داده فقط باید برم مدارکمو بگیرم
تقه ای به در زدم و رفتم تو ...دفتر دار گفت:
_باید برگه انتقالتون رو مهر بزنم مهر تو اتاق استاد کیم هست میشه بری بیاری
همینو کم داشتم فقط
ناچار باشه ای گفتم و رفتم بیرون
در زدم و رفتم تو داشت چیزی مینوشت
به چشمای همیشه سردش خیره شدم..تازگی ها چقدر از این چشما میترسم
_میشه مهر دانشگاه رو بدید
۱۲.۲k
۱۸ مهر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.