ستاره موعود میدرخشد پارت چهارم
هیکاری: ببخشید دیروز بها حمله کردم.
نوهارا: مهم نیست^^
هیکاری:گیلاس میشه * هههههه
دازای: نوهاراااا♡^♡
نوهارا: دازای چطوری؟
دازای : مرسی^^ این آشغال آبی کیه؟
هیکاری: یه لگد میزنه تو فک دازای* یه بار دیگه بگو پسره عوضی
دازای: همچین بزنم نفهمی از کجا خوردی!!
نوهارا: بسه دیگه(داد*
دازای و هیکاری: ترسیدن*ب....باشه
از زبان دازای)
دختره ی عوضی تلافی میکنم سطل آشغال آبی اعصابم و خورد کرد تاوان پس میدی دختره لش !
همینجوری داشتم بلند بلند دهد میزدم که یویی اومد تو اتاق و خیلی پوکر فیس نگاه کرد .
یویی: چته دراز؟
دازای:اون دختره مو آبی ! دارم براش
یویی: اسمش سوزوکی هیکاری عه عضو جدید و خواهر چویا عه و قبلا به اسم پرنسس سیاه پوش میشناختنش.
دازای: تو از کجا میدونی؟
یویی: مایوس بهم گفت...
دازای: خیلی خب ، تو چه خبر ؟
یویی: چهار نفر زیر شکنجه مردن-_-
دازی: یه ذره آسون بگیر دیگه •-•
از ازبان یویی )
صحبتم با دازای تموم شد و رفتم به به اتاق آی سان تا یکم باهاش حرف بزنم که عضو جدید رو اونجا دیدم ، خیلی تعجب کردم به طرفش رفتم و یقش رو گرفتم و به سمت خودم کشیدمش
یویی: آی کجاست ؟ چه بلایی سرش آوردی ؟
هیکاری: م...منظورت چیه ؟
یویی: نمیخواستم باهات بد رفتار کنم ولی چاره ایی برام نذاشتی !!!
بیهوشش کردم و مخفیانه از مافیا خارجش کردم و بردمش به مکان مخفی که فقط منو آی اونجا میریم ، بستمش به صندلی و یه لبخند شیطانی زدم .
این خواب نازت فقط یه مدت کوتاه عه^^
نوهارا: مهم نیست^^
هیکاری:گیلاس میشه * هههههه
دازای: نوهاراااا♡^♡
نوهارا: دازای چطوری؟
دازای : مرسی^^ این آشغال آبی کیه؟
هیکاری: یه لگد میزنه تو فک دازای* یه بار دیگه بگو پسره عوضی
دازای: همچین بزنم نفهمی از کجا خوردی!!
نوهارا: بسه دیگه(داد*
دازای و هیکاری: ترسیدن*ب....باشه
از زبان دازای)
دختره ی عوضی تلافی میکنم سطل آشغال آبی اعصابم و خورد کرد تاوان پس میدی دختره لش !
همینجوری داشتم بلند بلند دهد میزدم که یویی اومد تو اتاق و خیلی پوکر فیس نگاه کرد .
یویی: چته دراز؟
دازای:اون دختره مو آبی ! دارم براش
یویی: اسمش سوزوکی هیکاری عه عضو جدید و خواهر چویا عه و قبلا به اسم پرنسس سیاه پوش میشناختنش.
دازای: تو از کجا میدونی؟
یویی: مایوس بهم گفت...
دازای: خیلی خب ، تو چه خبر ؟
یویی: چهار نفر زیر شکنجه مردن-_-
دازی: یه ذره آسون بگیر دیگه •-•
از ازبان یویی )
صحبتم با دازای تموم شد و رفتم به به اتاق آی سان تا یکم باهاش حرف بزنم که عضو جدید رو اونجا دیدم ، خیلی تعجب کردم به طرفش رفتم و یقش رو گرفتم و به سمت خودم کشیدمش
یویی: آی کجاست ؟ چه بلایی سرش آوردی ؟
هیکاری: م...منظورت چیه ؟
یویی: نمیخواستم باهات بد رفتار کنم ولی چاره ایی برام نذاشتی !!!
بیهوشش کردم و مخفیانه از مافیا خارجش کردم و بردمش به مکان مخفی که فقط منو آی اونجا میریم ، بستمش به صندلی و یه لبخند شیطانی زدم .
این خواب نازت فقط یه مدت کوتاه عه^^
۱.۶k
۱۵ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.