U^was your cousin until..... ^U
U^was your cousin until..... ^U
U^part_²⁷ ^U
ا.ت: وایی حالا گفتم چی شد
جونگکوک: اره
ا.ت: صبر کن.... من باردارم
جونگکوک: 😳
دکتر: بله همینطوره
جونگکوک: دارم... بابا... میشم .... یسسسس
ا.ت:بچهههه (ا.ت ناراحته ولی به روی خودش نمیاره)
دکتر:«خنده»
جونگکوک: ما تشریف میبریم(خوشحال)
ا.ت: اوهوم
ا.ت و جونگکوک از بیمارستان بیرون اومدن و به طرف عمارت جئون یعنی خانوادشون رفتن
جونگکوک: چرا ناراحتی(همینطور که رانندگی میکنه)
ا.ت: میخوام بهت اعتماد کنم و بگم
جونگکوک: بگو
ا.ت: اوپا من...
جونگکوک: تو چی
ا.ت: من بچه نمیخوام
جونگکوک: چی؟
ا.ت: م.. من نمیتونم
جونگکوک: چرا (عصبی)
جونگکوک ماشین رو کنار زد
ا.ت: من هنوز ۲۰ سالم نشده بلد نیستم از بچه ها مراقبت کنم تازه باید درس هم بخونم و چزی که داره اذیتم میکنه ترسمه نمیتونم بهش غلبه کنم
جونگکوک: ا.ت ۲ ماه شده...... ولی من میتونم درکت کنم
جونگکوک دست ا.ت رو گرفت
جونگکوک: از چی میترسی بهم بگو
ا.ت: دشمنای اطرافمون... م.. مخصوصا تهیونگ
جونگکوک تا اسم تهیونگ رو شنید عصبی تر شد ولی به روی خودش نیاورد
جونگکوک: مگه نگفتم اسمشونو نیار ... بهت یه قولی میدم و هیچوقت نمیزنم زیرش ولی توهم باید یه قولی بدی
ا.ت: چی..
جونگکوک: بچرو نگه داریم اون بچه ی من و توعه حاصل عشقمون
ا.ت: قول تو چیه؟!
جونگکوک: مافیا بودن رو کنار میزارم.... تو که میدونی من دوست ندارم مافیا باشم و الانم نمیتونم باشم چون برای زن و بچم این مشکله
ا.ت: اما.....
جونگکوک: هیس
ا.ت: قبوله
جونگکوک:(لبخند)
ا.ت: ممنون که درکم میکنی
جونگکوک: دوست دارم
ا.ت: منم
(عمارت جئون)
جونگکوک و ا.ت در زدن خدمتکار در رو باز کرد دوتاشون وارد عمارت شدن
م/ج: عه عروس شمایید
ا.ت: اره زن عمو😂
جونگکوک: مثل اینکه از موقعی که زن گرفتم منو فراموش کردید
م/ا: عه داماد شمایید
جونگکوک: اره😂
ا.ت +م/ج: 😐
ا.ت: عشق بین مادر زن و داماد موج میزنه...
U^part_²⁷ ^U
ا.ت: وایی حالا گفتم چی شد
جونگکوک: اره
ا.ت: صبر کن.... من باردارم
جونگکوک: 😳
دکتر: بله همینطوره
جونگکوک: دارم... بابا... میشم .... یسسسس
ا.ت:بچهههه (ا.ت ناراحته ولی به روی خودش نمیاره)
دکتر:«خنده»
جونگکوک: ما تشریف میبریم(خوشحال)
ا.ت: اوهوم
ا.ت و جونگکوک از بیمارستان بیرون اومدن و به طرف عمارت جئون یعنی خانوادشون رفتن
جونگکوک: چرا ناراحتی(همینطور که رانندگی میکنه)
ا.ت: میخوام بهت اعتماد کنم و بگم
جونگکوک: بگو
ا.ت: اوپا من...
جونگکوک: تو چی
ا.ت: من بچه نمیخوام
جونگکوک: چی؟
ا.ت: م.. من نمیتونم
جونگکوک: چرا (عصبی)
جونگکوک ماشین رو کنار زد
ا.ت: من هنوز ۲۰ سالم نشده بلد نیستم از بچه ها مراقبت کنم تازه باید درس هم بخونم و چزی که داره اذیتم میکنه ترسمه نمیتونم بهش غلبه کنم
جونگکوک: ا.ت ۲ ماه شده...... ولی من میتونم درکت کنم
جونگکوک دست ا.ت رو گرفت
جونگکوک: از چی میترسی بهم بگو
ا.ت: دشمنای اطرافمون... م.. مخصوصا تهیونگ
جونگکوک تا اسم تهیونگ رو شنید عصبی تر شد ولی به روی خودش نیاورد
جونگکوک: مگه نگفتم اسمشونو نیار ... بهت یه قولی میدم و هیچوقت نمیزنم زیرش ولی توهم باید یه قولی بدی
ا.ت: چی..
جونگکوک: بچرو نگه داریم اون بچه ی من و توعه حاصل عشقمون
ا.ت: قول تو چیه؟!
جونگکوک: مافیا بودن رو کنار میزارم.... تو که میدونی من دوست ندارم مافیا باشم و الانم نمیتونم باشم چون برای زن و بچم این مشکله
ا.ت: اما.....
جونگکوک: هیس
ا.ت: قبوله
جونگکوک:(لبخند)
ا.ت: ممنون که درکم میکنی
جونگکوک: دوست دارم
ا.ت: منم
(عمارت جئون)
جونگکوک و ا.ت در زدن خدمتکار در رو باز کرد دوتاشون وارد عمارت شدن
م/ج: عه عروس شمایید
ا.ت: اره زن عمو😂
جونگکوک: مثل اینکه از موقعی که زن گرفتم منو فراموش کردید
م/ا: عه داماد شمایید
جونگکوک: اره😂
ا.ت +م/ج: 😐
ا.ت: عشق بین مادر زن و داماد موج میزنه...
۱۴.۳k
۲۴ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.